سؤال زیر را سجاد اینجا پرسیده است:
“…کتاب شما چنان تاثیری روی من گذاشته که از درس و دانشگاه متنفر شدم(البته این تنفر از قبل بوده ).با اینکه این ترم درس و امتحانام تموم میشه و فقط پایان نامه میمونه.هیچ انگیزه ای واسه ادامه ندارم،تا جایی که بارها به انصراف فکر کردم.لطفا منو راهنماییم کنید،پیشنهادتون چیه؟”
من کمی ناراحت می شوم وقتی می شنوم که کتاب من باعث شده که کسی از درس و دانشگاه متنفر (یا متنفرتر) بشود. قصد من از نوشتن کتاب امکان هرگز مبارزه با درس و دانشگاه و ایجاد تنفر در اذهان عمومی نسبت به این پدیده ها نبوده است. من فقط می خواستم بگویم که گزینه های دیگری هم وجود دارد. که شاید دانشگاه برای پاسخ به نیازی بوجود آمده که دیگر وجود ندارد.
اصلا چرا کسی باید از دانشگاه متنفر باشد؟ دانشگاه موجود بی آزاری است. آزار دانشگاه شهید بهشتی با همه ساختمانها و فضای سبز و کارمندان و استادان و درسها و نمره ها و مقاله ها و پروژه ها و طرحهای تحقیقاتیش حتی به یک مورچه هم نمی رسد.
دانشگاه رفتن و تحصیلات دانشگاهی کردن لزوما چیز بدی نیست. همانطور که کباب کوبیده یا شیشلیک چیز بدی نیست. آیا کسی که گیاهخوار است باید از کباب متنفر باشد؟ یا کسی که گوشتخوار است باید خام گیاهخواری را زیلات گونه نفی کند؟
مشکل شما تنفر یا انصراف از دانشگاه نیست. مشکل شما انتخاب است. انتخاب بین گزینه هایی که شاید حالا با خواندن کتاب امکان بیش از پیش به چشم می آیند. داستان از این قرار است که شما – خود شما – دو سال قبل از بین همه گزینه های موجود دانشگاه (گزینه آسان و به ظاهر مطمئن) را انتخاب کردید. حالا در انتخاب خود شک کرده اید و خود را بر سر یک دو راهی می بینید. انصراف یا ادامه تحصیل.
از آنجاییکه انتخاب اصولا کار سختی است، آدمها معمولا به جای انتخاب امکان محور، الگوی شناخته شده گریز از آزادی را تکرار می کنند. با همرنگ جماعت شدن یک گزینه رایج مثل دانشگاه یا مسافرکشی را انتخاب می کنند. با سادیسم دانشگاه (یا هر پدیده دیگری) را می کوبند و از آن متنفر می شوند. با مازوخیسم دنبال کسی مثل این حقیر می گردند که گزینه درست را در اختیار آنها قرار دهد. و الخ.
واقعا پیشنهاد من را می خواهید بدانید؟
هیچ فرقی نمی کند که انصراف بدهید یا ندهید. “دانشجو” برای شما تنها یک عنوان شغلی است. درست مثل همان عنوان شغلی که امیدوارید بعد از فارغ التحصیل شدن و اخذ مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه شهید بهشتی بدست بیاورید. داشتن یا نداشتن این عنوان هیچ چیز را در زندگی شما عوض نمی کند. چیزی که وضعیت شما را تعیین می کند رژیم رفتاری/گفتاری/پنداری روزانه شماست.
هر کاری را که بعد از انصراف می خواهید بکنید همین حالا هم می توانید انجام بدهید. پس چرا سر دو راهی انصراف گیر کرده اید؟ نه جدی؟ انصراف از دانشگاه یا یک شغل معمولا “گریز از آزادی” است. چیزی که در این وضعیت بیشتر می تواند به شما کمک کند، “گریز به آزادی” است.
نمونه کوچکی از زندگی پس از انصرافتان را تجربه کنید. برای یک هفته یا یک ماه. ممکن است این نمونه کوچک به طور طبیعی آنقدر رشد کند و بزرگ شود که جایی برای درس و دانشگاه توی زندگی شما باقی نگذارد. ممکن است پس از چند ساعت یا چند روز به این نتیجه برسید که فعلا بهترین گزینه شما همان درس و دانشگاه است. خوشبختانه ما در دورانی زندگی می کنیم که بیشتر چیزها را – از ازدواج تا جهانگردی، از مهندسی نفت تا ساخت نیروگاه – می توان در مقیاس کوچک امتحان کرد. این نعمت بزرگ را از خود دریغ نکنید.
پانوشت
انصراف از دانشگاه کار باکلاسی نیست و باعث شکوفایی یا خلاقیت یا میلیاردر شدن شما نمی شود. انصراف از دانشگاه برای این آدمها اثر جانبی کاری بوده است که روز و شب به انجام آن مشغول بوده اند.
مطالب مرتبط
پنج راز که هر کس باید چهل سال قبل از مرگش کشف کند
توهم – دسته بندی، ریشه یابی و تمرین روزانه برای شناسایی و پرهیز از آن
مطلب مرتبط آینده
پاسخ به سوء تفاهمات درباره کتاب امکان
” قصد من از نوشتن کتاب امکان هرگز مبارزه با درس و دانشگاه و ایجاد تنفر در اذهان عمومی نسبت به این پدیده ها نبوده است.”
نمیدونم چرا تا جایی که دیدم اکثر افرادی که در ایران مخالف دانشگاه حرف می زنند آخرش به اینجا می رسند.
یک دور کتابتون رو بخونید. شما تمام دلایل ورود به دانشگاه شامل کسب مال و روابط اجتماعی و علم و … رو رد کردید و گفتید که دانشگاه برای دستیابی به اینها اگر هم یک راه محسوب بشه، بهترین راه نیست و راه های دیگه ای هم هست.
خب این معنیش مخالفت با دانشگاه نیست؟
من گزینه ی 18 و 19 از کتاب شما رو مدتی هست دارم عمل می کنم.
بنظرم راه امثال شما برای مخالفت با دانشگاه خیلی خوبه ولی محافظه کاری و انکار مخالفت شما با دانشگاه برای ما که در آستانه ی تصمیم گیری هستیم ممکنه باعث شک و تناقض بشه.
آیا شما به کتابتون ایمان دارید؟
آقای سخاوتی لطفا جواب این کامنت رو بدید.
برای من مهمه که چرا بعضی از افرادی که دانشگاه رو اتلاف وقت و حتی گاهی مضر میدونن (خودتون بارها و بارها اشاره کردید) تهش وقتی بقیه میگن “پس ما دانشگاه نمی ریم” میگن “نه منظور ما این نبوده که دانشگاه نرید.” آیا گفتن این جمله دلیلی جز محافظه کاری داره؟
اگر کتاب امکان را تا آخر خوانده باشید می دانید که دانشگاه هم یکی از گزینه هاست. ایده کتاب امکان در نظر گرفتن همه گزینه هاست نه حذف همه آنها و در نهایت موافقت یا مخالفت با یک گزینه.
منظورتان بخش “گزینه ی راحت” است؟
سوال من دقیقا مربوط به همان بخش و بخشی از صحبت های شماست که بالاتر اشاره شد.
اجازه بدهید با یک مثال حس خودم از خواندن این بخش (بعد از خواندن نقد های بسیار شما به دانشگاه در 36 صفحه ی اول کتاب امکان و برخی پست های این وبلاگ) را توضیح بدهم.
فرض کنید بین ماشین الف و ب برای خرید مردد هستید و از یک نفر راهنمایی می خواهید و او حاضر است قسم بخورد که ماشین ب از همه جهت از ماشین الف بهتر است و هزار دلیل و توضیح هم ارائه می کند.
شما می گویید:”پس من ماشین ب رو می خرم.”
و فرد بلافاصله می گوید:”من منظورم این نبود که ماشین ب رو بخری. برو خودت تحقیق کن.”
خب شما مردد نمی شوید؟ از این که این آدم مسئولیت حرفش را قبول نمی کند گله مند نمی شوید؟ نمی گویید معلوم نیست طرف با خودش چند چند است؟
خطاب به آقای سجادی:
کارروان شناس اینه که شخص اگه آمادگی اش را داشته باشید به آنچه باید برسه برسه.
اینکه شما دراون لحظه این آمادگی رو نداشته اید (حتی اگه یک روز قبل بوده باشه) نقص شما بوده و نمی خواد که تخصص افراد رو به رخشون بکشیم!
واقعا عاشق واژه انصرافم یه جور حس ازادی و پشت پا زدن به خیلی باورهای احمقانه است ولی همیشه کار ساده ای نیست مثلا بعد از رفتن به دانشگاه ازاد هزینه کردن یه عالمه پول .برا خود من پیش امد متاسفانه خیلی دیر به این نتیجه رسیدم که ادامه تحصیل ارشد در ازاد کار بسیار اشتباهی بوده با شرایط خیلی غیر منتظره روبرو شده بودم از طرفی عدم امکانات دانشگاه و بی سوادی اساتید و بدتر از همه عقده های درونی که داشتند ناراحت کننده بود اساتیدی که با هم اتحد شدیدی داشتند و تمام استعداد خودشون در خراب کردن محیط به کار می بردند فقط منتظر تایید حتی یک نفر بودم تا دست به انصراف بزنم ولی همه مانعم می شدند متاسفانه هر چه پیشتر می رفتم اوضاع بدتر می شد دست اخر ارشدم را گرفتم ولی از نگرفتن بدتر بود فقط مدرک بی ارزشی در دستم نه علمی!!! تنها یک غرور له شده اصلا در شان من نبود به دانشگاه ازاد بروم اساتید فرومایه ای که اسم خودشان انسان می گذاشتند سر کلاس از توهین و تحقیر خود داری نمی کردند هنوز هم پشیمان مکه چرا انصراف ندادم میدنید بعضی تصمیم ها تو زتدگی هست که فقط باید خودت و خودت بگیری و هیچ کس کمک فکری بهت نمیده تصمیم بزرگی مثل انصراف از دانشگاه
من کتاب آقای سخاوتی را شبی که دریافت کردم از سوی خود ایشان با ایمیل ظرف کمتر از نیم الی یک ساعت مطالعه کردم؛ سخنان جناب ایشان کمترین تاثیری که روی من داشت مانند یک رسول بیرونی به من یک اطمینان قلبی داد کاری که دکتر روانشناس من که دکترای خود را از ارمنستان گرفته بود هم نتوانست بکند. سخنان ایشان عین واقعیت دنیای اطراف ماست اگر بخواهم درباره کتاب ایشان و مطالب سترگ وبلاگشان بنویسم «مثنوی هفتاد من کاغذ بود» چون در این بین داستان زندگی من که باعث شد این کتاب را سر راه من قرار دهد هم خلط خواهد شد. من شبی که کتاب ایشان را خواندم فردای آن شب بعد از ظهر یک بلیط بدون اینکه هیچ یک از اعضای خانواده را بگویم به مقصد اصفهان گرفتم و دو ساعت بعد راه افتادم به طرف اصفهان به مقصد پیداکردن کار و زندگی، دانشگاه و همه چیز را هم در شهرم ول کردم به حال خودشان از لحظه ای که تاکسی گرفتم برای رفتن به ترمینال ساعت به ساعت اتفاقات هیجان انگیز و غیر قابل پیش بینی و شگفت انگیزی افتاد راننده تاکسی که مرا به سمت ترمینال برد با او سر صحبت را باز کردم که می خواهم بروم اصفهان برای کار گفت کسی داری آنجا؟ گفتم: نه! نزدیک بود چشم هایش از کاسه بزند بیرون با هم آشنا شدیم آنقدر از کار من شگفت زده شد که شماره اش را به من داد و شماره من را هم گرفت با هیجان گفت اگر زودتر می گفتی با همین پیکان دوتایی می رفتیم با هم اصفهان مرا تا خود داخل اتوبوس بدرقه کرد صورتم را بوسید و به راننده سفارشم را کرد سفر من دو روز بیشتر طول نکشید سفر کردن یکی از سی/30 کاری بود که آقای سخاوتی پیشنهاد داده بودند این خوش و بش ها و کلی صحبت های من با راننده تاکسی علاقه مند شدن او به من یکی از ده ها اتفاقی بود که در این سفر دو روزه من به اصفهان افتاد بگذریم از اینکه آنجا با یک سرهنگ بازنشسته در خیابان کاملا اتفاقی برخورد کردم یک مرد بسیار شریف که می خواست به من برای همیشه خانه بدهد می خواست برای من کار پیدا کند اما خب به دلیل آدم های بزدلی که در خانه بودند و به من زنگ می زدند و پشت گوشی گریه می کردند او هم مرا متقاعد کرد که برگردم هرچند نه گریه های اهل خانه و نه حرف های سرهنگ عزیز هیچ کدام تاثیری بر برگشتن من به شهرمان نداشتند بلکه تصمیم خودم بود که برگردم ولی سفری بود فوق العاده از سر شجاعت و صد البته توام با دلهره ده ها اتفاق که به زبان نمی آیند و شاید تنها خود آقای سخاوتی و چند نفر انگشت شمار دیگر قدرت درک آنها را داشته باشد. سخنان آقای سخاوتی چه در کتاب چه در اینجا عین واقعیت هستند؛ ایشان یک دیوانه عقل آفرین است ایشان یک انسان زنده هستند که زندگی می کنند حرف های ایشان به درد آدم های بز دل و ترسو که در دایره تسلسل روزمرگی گیر کرده اند خودشان را دور می زنند و شجاعت بیرون آمدن از آن را ندارند و با هزار و یک نوع ترفند غیر انسانی خود را فریب می دهند و به سخنان ایشان ایراد می گیرند نمی خورد. همه -حتی من که یک پسر (به زعم خود) بی باک هستم- از حقیقت سخنان ایشان واهمه داریم او ما را به جنگ و ستیز و پرت کردن در دامنه اتفاقات غیر قابل پیش بینی فرا میخواند..امیدوارم تا آخرین لحظه ای که نفس می کشند به این راه ادامه دهند فقط امیدوارم چون همانطور که خودشان گفته عوامل زیادی باعث می شود از قبیل اطرافیان بزدل و گشاد و گشادی خود طرف و خیلی چیزهای دیگر که ایشان را از این مسیر حق و با اصالت انسانی منحرف کند من هنوز که هنوز است وقتی به حرف های ایشان فکر می کنم ترسی وجودم را فرا می گیرد هرچند که می گویم یکی از آن سی کار را که ایشان پیشنهاد داده بودند انجام دادم اما خب به دلایلی که گفتنش اینجا مجال آن نیست ناتمام و ناقص ماند. من در اصفهان راه میرفتم میخواستند به من پول بدهند من در آنجا همه را دوست داشتم و همه هم مرا دوست داشتند به من در اصفهان می خواستند خانه بدهند.. القصه؛ این را بگویم که سخنان ایشان روسو ساز است(زندگینامه ژان ژاک روسو را بخوانید به آغوش کشیدن او توسط دیوید هیوم را بخوانید به تاثیر افکار او بر دنیای آمریکا-همان آمریکایی که کمپانی های مایکروسافت و اپل را در دامان خود دارد- در پس از مرگ او توجه کنید) سخنان ایشان راسل ساز است (زندگینامه برتراند راسل را بخوانید) سخنان ایشان بیکن ساز است (زندگی نامه فرانسیس بیکن را بخوانید) و صدها و هزاران نفر دیگر این چنینی که آقای سخاوتی بهتر اطلاع دارند و تا خود همین الان هستند و دنیا را متحول کردند و انگل هایی چون من و میلیارد ها انسان دیگر چه در جامعه که حلقه گشادی آنها آنقدر بزرگ است که یک فیل هم از آن رد می شود و چه انسان های انگلی که در دانشکده های فیزیک و ریاضی و اقتصاد و جامعه شناسی دنیا دارند افکار راسل و هیلبرت و ویتن و آینشتاین و فروید و هیوم و نش را فقط نشخوار می کنند از آنها استفاده میکنند-استفاده کردن و بکار بردن دو چیز است-. آلبر کامو می گوید: لازم نیست انسان بزرگی باشید انسان بودن کافیست بله سخنان آقای سخاوتی انسان ساز است تو و من اولین بار است که در این دنیای دهشتناک و وحشتاک پا گذاشته ایم پس درکی از “انسان” بودن نداریم تنها درصورتی می توانیم طعم این انسان بودن را بچشیم که با سخنان آقای سخاوتی در ابتدای راه استارت کار را بزنیم بعد اتفاق هایی خواهد افتاد که از حیطه تخیل تو و من خارج است همه انسان ها بدون استثنا در این دنیا تنها رها شده اند(خیلی ترسناک است مگر نه؟) و باید در جنگل شکار کنند. پیش از سخن پایانی با توجه به جمله دوم از پست «پنج راز که هر کسی باید چهل سال قبل از مرگش کشف کند» می خواهم به آنارشیست ها بگویم شما که می خواهید دنیا را متحول کنید کم تر به خودتان دروغ بگویید همه می دانند که دانشگاه ها همه از دولت تغذیه می کنند همانطور که آقای سخاوتی در کتابشان اشاره کرده اند و شما هم که حکومت ها را بزرگ ترین دشمن خود و آرمان های خود می دانید بدانید که خودتان بزرگ ترین دروغ ها را می گویید شما حتی نمی دانید با خودتان چند – چند هستید چون می بایست باید در حرف نشان دهید و با دانشگاه رفتن مخالفت نشان دهید یا حداقل خودتان نروید شما که خود را ضد حکومت و دولت های همهی دنیا می دانید.
و در آخر با قلبی سرشار از محبت و دوستی به آقای سخاوتی ترسناک که ترس در دل همه به وجود می آورد اما ترسی شیرین این تک بیت را تقدیم می کنم به همه کسانی که هنوز خودشان را فریب می دهند و دروغ می گویند قطعا و بی شک قبل از همه آن را بلند برای خود می خوانم
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
بیدار باشیم و از زندگی خود با آزاد کردن خود و آزادی دیگران از قید و بندهای احمقانه که اطرافیان در مغز ما فرو کرده اند لذت حقیقی را ببریم. در آخر بگویم من هنوز به یک هزارم حرف های آقای سخاوتی جامه عمل نپوشانده ام و باز هم امیدوارم ایشان در این راه عجیب و غریب و ترسناک و شگفت انگیز همیشه چون کوه ثابت قدم باشند و قلبی مطمئن داشته باشند و من هم به یک صدم سخنان ایشان تا پایان همین تابستان – شاید خیلی زودتر – جامه عمل بپوشانم.
با احترام/. سجاد
آقای سخاوتی عزیز من کتاب شما رو خوندم. به دلم نشست. اما به نظر من کم نقطه ضعف نداشت. با این که خیلی از حرفای دلمو زده بودید. من چند روز دیگه باید از تز ارشدم در رشته برق دانشگاه چمران دفاع کنم. بارها از اینکه بدون فکر آزمون ارشد شرکت کردم احساس پشیمونی کردم. در 17 سالگی وارد دانشگاه شدم و در 21 سالگی دانشگاه آزاد درس دادم. اما هیچوقت احساس نکردم که که دانشم بتونه بدرد جامعه ام بخوره. آخرش هرجا بخوام برم سر کار باید دوره مختص اونجا رو ببینم.
ولی میخوام به عنوان یک برادر کوچکتر یه توصیه بکنم. برخلاف اعتقادی که تا چند سال پیش داشتم الان مطمئنم که راه های کسب درامد بسیار زیادند. کتاب شما در عین حال که میتونه یک راهگشا باشه میتونه یک سم مهلک باشه. به شدت به خواننده و موقعیت سنی و شغلی و… بستگی داره. من در وبلاگتون که چرخی زدم متوجه شدم که خود شما هم به این مساله تا حدودی پی بردید. بعضی ها از دادن کنکور منصرف میشن یا حتی بعضی ها انصراف از دانشگاه میدن. هرچند که شما سعی کردین اونا رو متقاعد کنید که منظورتون این نبوده. اگرچه من با سیستم آموزشی به شدت مخالفم و اعتقاد دارم که با یک سال آموزش میشه جوونا رو برای بازار کار آماده کرد و اینهمه وقت اونا رو تلف نکرد، اما با اینحال خوب بود که در کتابتون کمی هم به مزایای کسب علم و حتی افراد موفق در دانشگاه می پرداختید تا به نوعی تعادل برقرار میشد. همونطور که خودتون گفتید الزاما راننده تاکسی بودن کار بدی نیست. مشکل کشور ما مد زدگیه. اینکه چون همه این راهو میرن پس من هم باید برم. ولی نباید غافل شد که بعضیا که میرن ممکنه راه درست رو انتخاب کرده باشن. واین اون روی سکه است که ممکنه بعضی از عزیزای پشت کنکوری اونو نادیده بگیرن. با تشکر
حرف آقای حامد بطور کلی درست است اما لزومی ندارد برشمردن مزایای کسب علم بخشی از ” کتاب امکان” باشد . با این همه مدرک زدگی که همه جا دیده می شود . کافی است کمی بیلبورد های خیابان و تبلیغات تلوزیون و … را ببینیم . حتی نا خواسته در ما رسوخ می کند
خیلی ممنون
اگر در بیزبازی به امتیاز 500 برسید کوچینگ شما را قبول خواهم کرد
کل بازی های موجود که 500 امتیاز نمیشه. ولی به ریسک کاری که من می خوام بکنم می ارزه.
باید توانایی هامو نشون بدم. هر چند که آخر دیوونگی باشه
من کتاب شما رو خوندم.
من خودم هم به دانشگاه رفتن اعتقادی ندارم ولی این باعث نمیشه دست از یادگیری و کتاب بکشم.
این همه سال رو وقتم تلف کنم که چی؟ وقتی خودم میتونم راهم رو پیدا کنم!
راستش این روزا همه یه جوری میخوان که منو با ترس این که فردا اگر مدرک دانشگاهی نداشته باشی نمیتونی هیچ کاری بکنی بترسونن. ولی من باز هم روی حرف خودم هستم.
راستی، از این خدمات کوچینگ چطور میتونیم بهره مند بشیم؟
راستش قصد راه اندازی یک استدیو طراحی وبسایت رو دارم.
تازه پیش دانشگاهی رو تموم کردم و میخوام این یکسال رو یه برنامه ای بریزم به جای اینکه کنکور بدم.
الان کاملا احساس نیاز به تغییر میکنم ، حالا موندم چطور انگیزم رو برای انجام این کار اعلام کنم.
هر کاری میکنم که به خواستم برسم.
منتظر جواب شما هستم.
بلاگ فوق العاده ای دارید. (از لحاظ محتوا میگم!)
حقیقتش از کباب و شیشلیک که نمیشه متنفر بود؛ اما از درد و رنج غیر ضروریای که به خاطرش به موجوداتی وارد شده میشه منزجر بود…