من مدتها فکر می کردم که نسل من نسل سوخته است. شاید چون چند سالی از دوران بچگی یا نوجوانیم را شاهد جنگ و پدیده های اقتصادی ناشی از آن مثل کوپن و صف و … بودم. بعد هم یک سری محدودیتهای اجتماعی را در اوایل دوران جوانی تجربه کردم. مثلا یک بار در حین صحبت با یک دختر توی پارک دستگیر شدم و مجبور شدم یک شب از زندگیم را به همراه چند خلافکار توی بازداشتگاه سپری کنم. صبح روز بعد در حالیکه دست راستم با دستبند به دست چپ یک موادفروش و دست چپم به دست راست یک خانم باز کهنه کار بسته شده بود با همراهی یک سرباز مسلح راهی دادگاه شدیم. توی دادگاه من (به دروغ) به قاضی پرونده که اتهام “داشتن رابطه نامشروع” را برای ما قرائت کرد گفتم که قصدم از صحبت با دختری که در آن لحظه به همراه مادر و خواهرش پشت سر من نشسته بودند، آشنایی بیشتر و ازدواج بوده است. من بلافاصله تبرئه شدم ولی آن دختر به دلیل داشتن آرایش نامناسب در زمان دستگیری مجبور به پرداخت مقداری جریمه نقدی شد.
از مشکلات خاص فردی که بگذریم پاراگراف فوق کم و بیش گستره و عمق سوختگی نسل من را نشان می دهد. بله شما ممکن است داستانهای جانگدازتری داشته باشید. مثلا نسلی که خورد به انقلاب فرهنگی و موفق نشد به دانشگاه راه پیدا کند. یا نسلی که جوانیش مصادف است با گرانی مسکن. یا نسلی که بچگیش را بدون موهبت بازیهای کامپیوتری سپری کرده است. یا نسلی که قربانی مردسالاری شده است. و الخ.
اوکی نسل شما هم نسل سوخته است.
یا به عبارت دیگر شرایط زندگی نه تنها برای خود شما بلکه برای نسل شما آنگونه که انتظار دارید نبوده است. یا نیست. یا نخواهد بود.
شما یک معیار مقایسه دارید. این معیار مقایسه قسمت ناچیزی از تاریخ و جغرافیای بشری است. یک برش نازک از ابدیت چسبیده بر روی برش نازکی از کره زمین.
مثلا سالهای 1349 تا 1355 یا دوران حکومت پنج پادشاه اول صفویه یا ثلث میانی دوران حکومت کوروش کبیر
یا دهه هفتاد در فرانسه یا آمریکا یا قرن دوم قبل از میلاد در یونان یا همین حالا در بلژیک.
شما انتظار دارید که شرایط “آنگونه” باشد. ولی شرایط هرگز “آنگونه” نبوده است. جنگ و قحطی و گرسنگی و بی عدالتی و محرومیت و مظلومیت و خستگی و پوچی و بیماری و مرگ نابهنگام و انزال زودرس همیشه بخش عمده ای از DNA شرایط “اینگونه” بشری بوده است. برای همه نسلها. در همه زمانها. و در همه مکانها. و حالا شما یک تصور توهم آلود از یک درصد از یک درصد دارید. درست مانند زمانی که به قیافه و هیکل یک هنرپیشه هالیوود نگاه می کنید. شما (شاید) یک درصد از کل زندگی او را می بینید و او (شاید) معرف یک درصد از آدمهای زنده روی کره زمین است. فقط از نظر قیافه و هیکل. این می شود یک درصد از یک درصد. درست مثل تصویری که کسی ممکن است از زندگی دهه هفتاد توی شهر پاریس داشته باشد.
خبر خوب (یا بد) اینست که شما ممکن است از خزعبلات مربوط به “نسل سوخته” فراتر رفته باشید و با این همه کتاب و وبلاگ و ویدئو و کارگاه و سمینار در زمینه روانشناسی و رشد و توسعه فردی تصمیم گرفته باشید که کنترل زندگیتان را به دست بگیرید و پتانسیل عظیمی را که در وجود شما به ودیعه گذاشته شده است در قالب ثروت، شهرت، زیبایی و غیره محقق کنید. شما هم می توانید موفق بشوید. این پیام آنتونی رابینز و دیگر پیامبران “موفقیت” برای شما است. بله شما می توانید.

ولی تاریخ بشریت نشان می دهد که شما به احتمال خیلی زیاد نمی توانید.
خلاصه داستان از زبان فیلسوف فرانسوی میشل مونتین از این قرار است: اگر با انتظار زیاد وارد اتاق خواب شوید ریسک خراب شدن کار خیلی جدی است. مونتین داستان مردی را در همسایگی خودش بازگو می کند که به دلیل شکست در اتاق خواب آلتش را می برد و به نشانه معذرت خواهی برای طرف مقابل می فرستد. این ماجرا جنجال زیادی در آن محل ایجاد می کند و باعث می شود که مونتین قلم بدست بگیرد و به تحلیل دلایل ناتوانی جنسی بپردازد. مونتین در پایان مقاله اش چنین نتیجه می گیرد: به هنگام ورود به اتاق خواب همیشه با گفتن اینکه در آن کار دیگر خوب نیستید انتظار را پایین بیاورید. پایین آوردن انتظار از عملکرد تنها راه برای افزایش شانس داشتن یک عملکرد خوب است.
توصیه مونتین فقط به عملکرد در سکس محدود نمی شود. نتیجه عملکرد در همه حوزه های زندگی با انتظار ما از آن رابطه دارد. انتظار زیاد باعث عصبیت و استرس می شود و عصبیت و استرس زیاد راهی است مطمئن برای شکست خوردن. سکس، کنکور، قهرمانی جام جهانی، تولید خودرو ملی، از بین بردن بیکاری، ثروتمند شدن، لاغری، توانمندی و غیره. هیچ فرقی نمی کند.
شما انتظار دارید چیزی را در خودتان یا محیط اطراف ببینید که به هر دلیل (حداقل تا آن لحظه) محقق نشده است. سنکا این را ریشه عصبانیت می داند. ما از رانندگی بد دیگران یا ترافیک عصبانی می شویم چون انتظار داریم که خیابانها بدون ترافیک یا بدون راننده بد باشد. ما نسلمان را سوخته می دانیم چون انتظار داریم (داشتیم) که دهه شصت طور دیگری می بود. اگر چکی که گرفته ایم برگشت بخورد عصبانی می شویم چون انتظار داریم که همه چکها پاس شود. ولی چرا؟ چه کسی گفته که جهان و آدمها و اتفاقهایش باید “آنگونه” باشند؟ هیچ وقت آنگونه نبوده است. حالا چرا باید آنگونه باشد؟ نه جدی؟
فیلسوف رومی پیشنهاد می کند که هر روز صبح قبل از اینکه از تخت خواب بیرون بیاییم کل اتفاقات روزی را که در پیش رو داریم با بدترین احتمالات و فجایع ممکن تصور کنیم. چیزی شبیه به خوردن یک لیوان لجن برای آمادگی مواجهه با همه چیزهایی که ممکن است در طول روز حال ما را به هم بزند.
سنکا و دیگر فیلسوفان مکتب رواقی گری معتقد بودند که خدمتی که فلسفه باید به آدمها بکند جلوگیری از روانی شدنشان در شرایط سخت است. و این مهم بدست نمی آید مگر با تمرین و استاد شدن در بدبینی.
به شکرانه ادبیات موفقیت کاری که ما معمولا انجام می دهیم دقیقا عکس تمرین پیشنهادی سنکا است. هر روز صبح خوشبینی را در خودمان تقویت می کنیم. هر روز صبح به خودمان می گوییم که تو می توانی. “کار نشد نداره.” اهداف بزرگ برای خودت تعیین کن. تلویزیون کارآفرینهایی را نشان می دهد که از فقر مطلق و بدون یک دست و یک پا شروع کرده اند و حالا سی و پنج تا کارخانه دارند. پس تو هم می توانی.
صبح انتظار از خودمان و از دیگران را در ذهنمان بالا می بریم. در طول روز چیزهایی برخلاف انتظار می بینیم که ما را عصبانی می کند. شب با آگاهی از اینکه هیچ کدام از اهدافی که داشتیم محقق نشده است افسرده می شویم. یا در بهترین حالت اعتماد به نفس خود را از دست می دهیم. درست مثل کسی که در اتاق خواب شکست خورده است. چرا؟ چون خوش بین هستیم.
نود و هشت درصد کسب و کارها شکست می خورند. خدا می داند چند درصد از کسانی که تلاش می کنند لاغر شوند لاغر نمی شوند. یا پولدار یا خوشبخت. یا هرچی. خواندن این نوشته به احتمال زیاد به شما کمک نمی کند که به اهداف بزرگی که دارید دست پیدا کنید. نسل شما حتی اگر تا به حال از سوختن در امان مانده باشد ممکن است بزودی طعمه حریق بشود.
“Reckon on everything, expect everything.”
~ Seneca
پانوشت
به دلیل نیاز شدید شخصی تمرین بدبینی سنکا را به تمرین روزانه به عنوان متمم اضافه می کنم و نام آنرا از مدل فذار به مدل بفذار (بدبینی – فیزیکی – ذهنی – احساسی – روحی) تغییر می دهم. باشد که قبل از ابتلا به ناتوانی جنسی آنقدر تمرین کنم که انتظاراتم را کم کنم و کمتر عصبانی بشوم.