ابوريحان بيروني در بستر بيماري افتاده بود و واپسين لحظات عمرخود را ميگذراند. يكي از دوستان بر او وارد شد و او پاسخ مساله ای را از وی پرسيد. مرد جواب داد اين چه جای پرسش است كه ابوريحان در پاسخ چنين گفت:
آيا پاسخ اين سوال را بدانم و بميرم بهتر است يا ندانسته بميرم؟
مرد هم جوابش را داد. هنوز از خانه خارج نشده بود كه صداى شيون بلند شد و ابوريحان از دنيا رفت.
ممکن است مرد جواب سؤال دوم را داده باشد و ممکن است جواب مرد به ابوریحان بیرونی “ندانسته بمیری بهتر است” بوده باشد.
واقعا!؟
چقدر متفاوت دیدن قضایا جالب است
مرگ، فعلی که برای همه داستان را متفاوت می کند…!
مسخرست؟ نه اصلا هم مسخره نیست.
فلسفه مرگ بود که هرروز مسیر من رو عوض کرد و شاید اگر از مرگم خبری نداشتم تاحالا برای خودم کسی شده بود… خخخ
این تو چه کتابی نوشته شده؟؟
😀