رساله بی احترامی، در اهمیت مرز، مادر رو ببین دختر رو بگیر و سد خونی مغزی
به راه بادیه را می توانید روی بیشتر اپ های پادکستینگ گوش بدهید.
Apple Podcasts, Castbox, Radio Public, Pocket Casts, Spotify, Google Podcasts, Anchor
رساله بی احترامی
یک- آنها حرفت را مرتبا قطع میکنند. آنها به چیزی که میگویی یا اینکه اصلا داری حرف میزنی اهمیتی نمیدهند.
دو-آنها تلاش میکنند چیزی را که باور نداری به تو بقبولانند و همیشه میخواهند که با آنها موافق باشی. (این کار را با چیزهای کوچک انجام میدهند تا بتوانند بعدا سراغ چیزهای بزرگتر بروند.)
مکمل دو – آنها تلاش میکنند که به روشهای اتفاقی تو را متقاعد کنند که نمی توانی برای خودت فکر کنی، تا که در آینده بتوانند تو را متقاعد کنند که در واقع نمیتوانی گلیم خودت را از آب بکشی و ایراد داری. مهم نیست که تمام این مدت بدون آنها سر کردهای.
سه- آنها ایده های تو را میگیرند و از آن خودشان میکنند.
چهار- آنها برایت تله میگذارند. در خلوت یک چیز می گویند و در جمع عکسش رفتار میکنند. آنها همچنین تو را متقاعد میکنند که کاری را انجام بدهی و بعد طوری رفتار می کنند که گویی آن کار بدترین کار ممکن در جهان است. برای مثال شوهری بالاخره همسرش را مجاب می کند که موهایش را کوتاه کند چراکه او با موهای کوتاه بسیار زیبا و جذاب و شیک و همه صفات خوب ممکن به نظر میرسد. بعد در جمع یا در میان دوستان به تکرار در باب اینکه زنها با موی بلند چقدر زیبا هستند و اینکه او چقدر عاشق موی بلند است داد سخن می دهد.
پنج- آنها با عشق تو را بمباران می کنند. هر کسی که بلافاصله ادعا میکند که تو عشقش هستی دارد زمینه را برای بی ارزش کردنت فراهم می کند. آنها دوست دارند که تو را بالا ببرند تا پایین بیندازندت. همیشه به یاد داشته باش که تملق خطرناک است. تملق همسان خشونت است. شک نداشته باش. و از آنهایی که میخواهند همه چیز را درباره تو بدانند و ادعا میکنند که تو را به خوبی میشناسند یا تو آنها را خیلی خوب میشناسی برحذر باش.
شش- کسی که به تو احترام نمی گذارد «نه» تو را به عنوان جواب نمی پذیرد. آنها تو را زیر سوال میبرند٬ تلاش میکنند که به خودت شک کنی و هر بار منطق تو را خنثی میکنند.
هفت- آنها به هیچ یک از علایق تو علاقه ندارند. برعکس، آنها علاقه الکی نشان میدهند تا تو را به دام بیندازند و بعد دیگر احساس و علاقهای نشان نمیدهند. آنها خیلی زود طوری رفتار میکنند که گویی علایق یا دستاوردهای تو را تحمل میکنند. آنها همچنین وقتی که تو از چیزی خوشحال هستی برای تو خوشحال نیستند.
هشت- وقتی شخصی با دیگران بداخلاقی میکند اما با تو مهربان است، به تو احترام نمی گذارد. همچنین اگر در خلوت با تو خوب است و در جمع هرگز نه، احترامی برای تو قایل نیست.
نه – اگر واکنشهای فیزیولوژیکیت در حضور این شخص به شکل منفی بکار میافتند یا که حس می کنی چیزی درست نیست، درست فکر می کنی. به خودت اعتماد کن.
ده- یک شخص به تو احترام نمی گذارد وقتی که آن نگاه رو به پایین را میبینی یا تشخیص میدهی- آن چرخش چشمها را – آن انرژی منفی را یا پوزخندی را که تحقیر القا می کند. تو حتی لازم نیست که مستقیما با او صحبت کنی. تو قادری این را از گوشه چشمت ببینی – تو این را تجسم نمی کنی. این یک چیز واقعی است و او میداند که تو دریافتش می کنی.
یازده- آنها چیزی بسیار خصوصی درباره تو را بدون اینکه اسم تو را بیاورند در جمعی از آدمها یا در شبکه های اجتماعی افشا میکنند. این کار را بی دلیل انجام میدهند و اینکه این کار به تو ضربه میزند یا نه مهم نیست. چیزی که اهمیت دارد اینست که آنها می دانند که تو میدانی که درباره تو حرف میزنند. همچنین تو را در جمع همراهی میکنند و بعد فعالانه نادیدهات می گیرند. چیزی که تنها تو می توانی ثابتش کنی.
دوازده- تو به آنها میگویی چه چیزی ناراحتت میکند و آنها دقیقا از همان چیز برای ناراحت کردنت استفاده میکنند. آنها از استخوان لای زخم گذاشتن لذت میبرند.
سیزده- آنها چیزهایی را مثل مهمات جمع میکنند تا در آینده به سمت تو شلیک کنند. تو حس می کنی که درد دل کردن با آنها امن نیست، اگرچه تو را به این کار تشویق میکنند.
چهارده- تو از اینکه یک سلسله مراتب بین تو و آنها وجود دارد حسی بسیار قوی داری. آنها در جایگاه بالاتر و تو در جایگاه پایین تر. وقتیکه استخدامی در کار نیست این بی احترامی است. (حتی در استخدام هم این می تواند به تعامل غیر انسانی بدل شود.) اما اگر این یک رابطه شخصی است، این کار از روی قصد انجام می شود. آنها تمایل دارند چیزهایی را در تو پیدا کنند که نیاز به بهبود دارند و تو برایشان نیاز به کمک داری. بعضی وقتها رک به تو می گویند که می خواهند چیزی را در زندگیت بهبود دهند یا که حس می کنند که برادر/خواهر بزرگتر تو هستند. هشدار: آنها تو را پایینتر از خودشان میخواهند. در تمام زندگی. و آنها نمیخواهند که تو به خودت اعتماد کنی.
پانزده- آنها به مرزهای تو احترام نمیگذارند. برای مثال وقتیکه تو بیماری انگار که تو به اندازه کافی بیمار نیستی که کاری را که آنها از تو می خواهند انجام ندهی یا انگار شدت بیماریت برایشان زیر سوال است وقتی که از تو چیزی می خواهند. آنها با لحنی با تو صحبت می کنند که سرحال شوی تا بتوانی کارشان را راه بیندازی.
شانزده- آنها همچون سپرده ای در بانک اعتماد در حق تو کارهای خوب می کنند تا بتوانند از تو چیزی را که می خواهند بگیرند. دیگرخواهی قلابی.
هفده- آنها صمیمانه معذرت خواهی نمیکنند.
هجده- آنها به قیمت تمسخر تو، با تو شوخی میٰکنند. همان چیزی را در تو میپسندند که از آن نفرت دارند. بی احترامی آشکار.
نوزده- آنها برای اینکه ثابت کنند تو در چیزی که درست و غلط ندارد، در اشتباه هستی از دیگران کمک میگیرند. یا کاری میکنند که احساس حماقت کنی. در این بین کاری میکنند که در چشم دیگران مشکل دار به نظر برسی. حتی کاری می کنند که دیگران پا پیش بگذارند و از تو درخواست تجدید نظر کنند. در تایید ادعایشان مبنی بر اشتباه تو.
بیست- وقتی به تو می رسد، آنها از کاه کوه می سازند. همیشه چیزها را درست و غلط و تقصیر و بی تقصیر جلوه میدهند، در حالیکه اصلا مصداقی برای آن وجود ندارد. کاری میکنند که حس کنی کارهای دیگران، هوا – یک وضعیت… هم تقصیر توست.
بیست و یک – کاری می کنند که خودت را به آنها بدهکار حس کنی. این را مستقیم ابراز نمی کنند اما به وضوح القایش میکنند.
بیست و دو- آنها طوری توهین می کنند که بتوانند انکارش کنند. برای مثال آنها میدانند و تو میدانی که عمدا توهین شده اما اثباتش دشوار است. به هر حال بسیار مخرب است.
بیست و سه- آنها نصیحت ناخواسته ارائه میدهند. با عباراتی مثل «چرا این کار رو نمی کنی؟» یا «تو باید این کارو بکنی.»
بیست و چهار- وقتی که پند و اندرز ناخواسته میدهند، پیگیری میکنند تا ببینند که انجامش دادهای یا نه. بعد اگر به حرفشان گوش نداده باشی، طوری با تو رفتار میکنند که گویی مرتکب جرم شدهای.
بیست و پنج – با تو مانند حیوان خانگی یک صاحب مهربان و نامهربان رفتار میشود. سراسر با محبت و خشونت.
بیست و شش- آنها با سوال برایت تله میگذارند. به این معنی که در یک گوشه گیرت میاندازند. وضعیتی که هر چه بگویی و هر کاری بکنی محکوم میشوی.
بیست و هفت- موقعیتهای دراما خلق میکنند و در حالیکه نقش قربانی را بازی میکنند از تو یک ظالم میسازند.
بیست و هشت- آنها در تو توقع ایجاد میکنند و بعد ناامیدت میکنند. به تو می گویند برایت کاری را که برای انجامش به آنها وابسته ای انجام خواهند داد بدون اینکه اصلا نیت انجامش را داشته باشند و تو را در انتظار رها میکنند.
بیست و نه- آنها زمان تو را در انحصار خود در میآورند. اگر به نفعشان باشد خودشان را در فضای تو می چپانند. آنها دوست دارند از آمدن و رفتن تو با خبر باشند تا بتوانند در اینکه چه کاری را چه زمانی انجام بدهی اثر بگذارند. اگر اطاعت نکنی ناراحت میشوند و این را به تو میفهمانند.
سی- تنبیه با سکوت. (به خوبی قابل انکار است اما جای خودش را در این لیست دارد.)
سی و یک- تو در اوج یک داستان هستی و ناگهان «صبر کن… بذار من بهت زنگ میزنم» یا چیزی شبیه این. ممکن است واقعا کاری پیش آمده باشد اما در این مورد تو متوجه یک الگو شدهای. تخیل تو نیست، اتفاقی نیست. حتی هنوز میتوانند انکارش کنند. وقتی تلاش میکنی بهشان یادآوری کنی، چیزی که میشنوی دم عمیق است و بازدم با صدای بلند.
سی و دو- تو برای چیزی که به آن افتخار می کنی یا آنها تو را به انجامش تشویق کردهاند، سخت تلاش کردهای و ناگهان، بوم! با واکنش یک جسد مواجه میشوی. یا چنان واکنش ضعیفی نشان میدهند که به وضوح نشان میدهد که کوچکترین اهمیتی نمیدهند. یا که در واقع از کارت ایراد می گیرند. «خب پس اونجاش چی؟»
سی و سه- آنها تو را gaslight میکنند. تاریخ را بازنویسی میکنند و حرف را برمیگردانند که نتوانی مشکلت را حل کنی. بعد مجابت میکنند که تو هستی که نمیتوانی یک گفتگوی سازنده داشته باشی.
سی و چهار- طوری که بتوانی بشنوی، حرفهای توهین آمیز به تو میزنند، اما وقتی که به رویشان می آوری انکارش میکنند.
سی و پنج- در خلوت آنقدر آهسته حرف میزنند که نتوانی بشنوی. یا ادعا میکنند که جوابت را دادهاند در حالیکه ندادهاند، و این که تو نشنیدهای.
سی و شش- وقتی ازشان میخواهی که چیزی را برایت روشن کنند، میگویند که «همین الان گفتم» یا «من برات توضیح دادم.» و حالا وظیفه توست که کشفش کنی. تو اشتباه خواهی کرد. آنها هم همین را میخواهند.
سی و هفت- آنها نیت تو را وارونه جلوه میدهند و با اصول و قواعد اخلاقی، تو سرت می زنند. در حالیکه تو هیچ اصلی را زیر پا نگذاشتهای. به این طریق به نظر میرسد که گذاشتهای، چراکه به خواسته آنها تن ندادهای.
سی و هشت- آنها از قدرت خود برای سنگ انداختن سر راه تو برای استفاده از فرصتهایت استفاده میکنند در حالیکه به خاطر داشتن آن فرصتها تملقت را میگویند. (به خاطر داشته باش که تملق با خشونت یکی است.)
سی و نه- صراحتا به تو می گویند که «برام مهم نیست!» این جمله را در هر شکل و قالب و لحنی، از آنها بشنو. حالا دیگر با تو رو راست هستند. این جمله از دهنشان نپریده است. آنها دقیقا چنین منظوری دارند.
کامنتم ترکیبیه از زندگی خودم با این پادکست. اگر کامنتی میخواین فقط در رابطه با پادکست، این کامنت رو نخونین.امروز برام فرصتی پیش اومد که پیاده روی صبحگاهم رو تنها انجام بدم و بعد از کلللی تصمیم گرفتم دوباره بیام سراغ پادکست هاتون. دلم تنگ شده بود برای فضای بی خیال و رهای پادکستاتون.این رساله ی بی احترامی رو که خوندین، رفت رو مخم. برای اینکه در حال حاضر دارم تلاش میکنم از فردی توی زندگیم موو آن کنم، و مغزم پذیرای ویژگی های بد درباره ی اون فرده. و دلم میخواست اون فرد آدم بی احترام و سایکوپثی باشه که راحت تر بتونم موو آن کنم، ولی به جز دو سه مورد هیچ کدوم رو نتونستم ربط بدم. ناراحت شدم.اون نصیحت مادر رو ببین دختر رو بگیر رو ولی دوست داشتم. در این زمینه مثال های خوبی داره مغزم درباره ی اون فرد، که نشون دهنده ی زمینههاییه که اون فرد میتونه آدم مناسبی برای من نباشه. یا حداقل اینکه -اونجور که گاهی مغزم فکر میکنه- پرفکت نباشه و آدم های بهتری پیدا بشن.درباره ی دیتینگ آنلاین هم اصلاا نگرانی به خودتون راه ندین. میدونم نمیدین ولی خب میتونم بگم منم که خودم رو بسیار انسان جالب و غیرلوزری میدونم برناممه که برم سراغش. اکیه.درباره ی مرزها، موافقم که آدم باید بره و راجع بهشون فکر کنه و مشخص کنه و اینا(همینو گفته بودین تو پادکست، درسته؟) ولی فکر میکنم مسئله ی اصلی نداشتنش نیست، همه دارنش ولی تعریفشون از این مرزها چرته. چه میدونم استوری های اینستاگرم پارتنرشون یا چه میدونم درس نخوندن برادر کوچیکشون رو داخل مرزهای خودشون حساب میکنن. و خب برعکسشم مواقعیه که افراد از نصیحت و اجبار اطرافیانشون برای انجام کارهای شخصی خودشون لذت میبیرن و میگن “رو مخمه اصرارهاشون، ولی خوبیم رو میخواد و مفیده”. شایدم البته من در جایگاهی نیستم که بگم مرزهای فلانی تعریفش چرته، صرفا میتونم بگم فلانی اگه اطرافم باشه چیزهای جزو مرزهاش هست که با مرزهای من تلاقی میکنه، یا برعکس فلانی اگه اطرافم باشه یه سری چیزها از زندگیش، از مرزهای دو نفرمون خارج میمونه و رها میشه در هوا. بی ربط به خود پادکست این رو هم خواستم اضافه کنم که کلماتی که توی متن اینجا در توضیح پادکست میذارین خیلی خوبه. من قبلا که پادکستتون رو گوش میدادم وسط کار نظراتم رو مینوشتم که یادم نره، و الان چون توی پیاده روی پادکست رو گوش دادم شرایط یادداشت نبود و خب این کلمات کمکم کردن که تا حدی یادم بیاد نظراتم.در نهایت متشکر بابت اینکه اثری هنری ای که برای آیندگان خلق میکنین رو با ما هم شیر میکنین تا لذت ببریم.
نظر اول یک زندگی روستایی دهه سی و قبل تر را ترسیم میکند که محیط زندگی قبل و
بعد از ازدواج تقریبا یکسان بوده و پسر بعد از ازدواج هنوز در یک اتاق خانه پدر
زندگی میکرده و مادر شوهر همراه عروسش بچه دار میشده ، و بدلیل کار زیاد وقتی برای
اختلاف نبوده و یا حرف بزرگتر ها به کرسی می نشسته و جوان تر ها منتظر پیر شدن برای سالار شدن می
مانده اند و با ضرب المثل کبوتر با کبوتر باز با باز علاج واقعه قبل از وقوع
میکردند .نظر دوم زندگی شهر نشینی دهه پنجاه را ترسیم میکند که خانواده ها دارای
تعصب فامیلی نسبی بودند و زوجین از ابتدا استقلال نسبی داشتند و با حال و هوای
زندگی قبل و با حفظ رابطه قبل و سعی درحس برتری به فامیل همسر، وارد رابطه میشدند . الان context زوجین بیشتر
فضای مجازی و توهمات آنها است و خودشان خیلی با خانواده خود قرابت فکری ندارند .
شاید باید بگویی گوشی رو ببین دخترو بگیر
در قدیم رسمی بود که پدر و مادر عروس مبلغی از داماد دریافت میکردند بنام شیر بها که برای خودشان بود . و اعلام میداشتند که با اینکه عروس 15 سال و یا حتی کمتر دارد . ولی کارهای خانه و قالی بافی و پخت نان را تا حدودی فرا گرفته و حداقل دو خواهر و برادر کوچک را بزرگ کرده و بچه داری میداند .و از لحاظ روحی و روانی هم دائما تکرار کرده ایم دختر مال مردم . و زندگی در خانه پدری موقتی است و باید خود را برای زندگی اصلی آماده کنی (. همانطور که یک پرنده جوجه خود را بعد از رشد کافی از لانه به بیرون می اندازد و با وجود خطرات بیرون ، به جوجه میگوید که زندگی بعد از این شباهتی به زندگی قبلی ندارد و باید فصل جدیدی از زندگی را آغاز کنی )وبا لباس سفید به خانه شوهر بروی و با لباس سفید از خانه او خارج شوی به داماد اطمینان میدادند که نیازی نیست که مادر را ببینی و دختر را بگیری. و داماد هم اگر دختر پایین تر از حد انتظار بود . میتوانست به دلیل اینکه بهایی مورد توافق را پرداخت نموده بود ، اعتراض کند. ولی حالا که این رسم نیست که مادر را ببینی و چه نبینی و دختر را بگیری . چون هیچ توافق اولیه ای نیست اعتراض مسموع نمی باشد و کان لم یکن تلقی میگردد.
عجب مزخرفات نابی افاضه فرمودید.هرچند که از لحن طنزتان برمیآید احتمالا اعتقادی به این اراجیف ندارید.به هر حال همیشه بهتر است اهر دو طرف مادر (به معنای عام آن که شامل پدر، مادر، خانه و هر چیز دیگری در کانتکس معشوق) یکدیگر را ببینند و بعد به آغوش همدیگر غلتیده، نرد عشق باختن را آغاز کنند.همیشه و به هر حال هم حق اعتراض محفوظ و مسموع است اما چه بهتر که علاج واقعه قبل از وقوع آن کنیم.عزت زیاد
شماره ده. اون پوزخندِ القا کننده ی تحقیر. گاهی برای این است که اون خودش رو کمتر میبینه و برای همین پوزخند میزنه که القا کنه کمتر نیست.
به راه ازدواج ازدواج ازدواج، دختر دخترمادرو ببین مادرو ببین، بعد بگیر دختر