دو داستان کوتاه از جان آپدایک
ترجمه و صدا: علی سخاوتی
میپل ها برای مدت چنان طولانی درباره جداشدن حرف زده بودند که به نظر می رسید هرگز اتفاق نمی افته. چراکه گفتگوهاشون، بیش از پیش مبهم و بی رحمانه، در حالیکه اتهام، عقب نشینی، حمله و نوازش، جاشون رو به هم می دادند و همدیگه رو خنثی می کردند، این تاثیر نهایی رو داشت که اونها را هرچه محکم تر، در یک صمیمیت دردناک، درمانده و رو به زوال به هم گره می زد.
و عشق بازیشون مثل یک بچه سالم پر رو که رشدش به هر گونه سوء تغذیه غلبه می کنه، ادامه پیدا می کرد؛ وقتی زبانهاشون بالاخره خاموش می شد، بدنهاشون در هم فرو می ریخت چنان که دو لشکر بی صدا، رها از دشمنی های عبث دستوری دو پادشاه دیوانه، ممکن است شاکرانه در هم بیامیزند.
تکه پاره و در حال خونریزی، بارها فروتنانه خوابیده در گور خودش، ازدواجشان نمیتوانست بمیرد. در حسرت جدا شدن از هم، اونها از روی عادت متاهلی، با همدیگه راهی شدند.
اونها به رم سفر کردند.
از داستان تختهای یک نفره در رم