- اصلا حواست نیست که بازی ای در کار هست یا تو داری بازی می کنی.
- شروع می کنی به درگیر شدن. قضیه را جدی می گیری. کوچکترین خراش زخمی عمیق به نظر می رسد.
- می فهمی که داری بازی می کنی. با استراتژی بازی می کنی. برنده شدن برایت مهم است ولی مهمتر از آن ادامه دادن به بازی است. مهمتر از اینها، خوب بازی کردن.
- از بازی خسته می شوی. حوصله ات سر می رود. چون همه چیز تکراری می شود. چون همه چیز را قبلا دیده ای. اینجاست که بعضی ها جا می زنند. بعضی ها هم به خودشان دروغ می گویند تا بازی همان حس قبل را برایشان داشته باشد.
- بعد یک بازی جدید و متفاوت آغاز می شود.