من چند روز دیگر چهل و یک ساله می شوم. هر سال که می گذرد این عدد به اضافه یک می شود. 38، 39، 40، 41…
در چهل سالگی x تومن درآمد کسب کردم. به عبارت دیگر x تومان به y تومان که در سالهای قبل بدست آورده بودم اضافه شد. در همین سال z تومان خرج کردم که از x بزرگتر و از x+y کوچکتر بود بنابراین x+y-z هنوز عددی مثبت است.
بیشتر زندگی به این جمع و تفریق ساده می گذرد یا شاید در آن یا با آن نمود پیدا می کند. یک چیزی به چیزهای قبلی اضافه می کنیم. یک کتاب به کتابهایی که تا به حال خوانده ایم. یک عدد به حساب بانکی، یک شلوار به کمد لباس، یک مطلب به وبلاگ. این مطلب چهار صد و سی و سومین مطلب منتشر شده بر روی این وبلاگ است. خوب که چی؟ این اضافات به جز توهم صاحب آن برای هیچ آدم دیگری معنای خاصی ندارند. میزان درآمد نیکول کیدمن در سال 2014 برای شما دقیقا چه معنایی دارد؟ یا تعداد کفشهایی که خریده است؟ یا تعداد جایزه هایی که گرفته است؟
از دست دادن و بدست آوردن شباهتهای زیادی دارند. پنج منهای دو همان پنج به اضافه منفی دو است. به عبارت دیگر از دست دادن همان بدست آوردن یک چیز منفی است. و مثبت و منفی هم همانطور که می دانید یک قرارداد بیش نیستند.
من 100 میلیون ضرر کردم. من تصادف کردم و ماشینم 5 میلیون خرج برداشت. خشتک شلوارم پاره شد. لیوان از دستم افتاد و شکست. سرما خوردم. 41 ساله شدم. همه اینها نمونه هایی از بدست آوردن هستند که با نماد قراردادی “منفی” بیان می شوند.
نکته در اینجاست که بدست آوردن یا از دست دادن، مثبت یا منفی در بیشتر مواقع (یا شاید هم در همه مواقع) تاثیری است که یک تجربه فرهنگی القا می کند. بعضی وقتها اضافه کردن با حال و با کلاس است. بعضی وقتها حذف کردن و ساده زیستی مطابق مد.

یک نمونه این پدیده پزی است که مینیمالیستها به کارهای مینیمالیستیشان می دهند. مینیمالیست و ماکسیمالیست هر دو یک کار می کنند. کار هر یک واکنشی است به کار دیگری. تنها تفاوتشان اینست که یکی در “قرارداد” مثبت اضافه می کند و دیگری در قرارداد منفی.

و البته که تجربه فرهنگی کم کردن و اضافه کردن، به وسایل آپارتمان و مفاهیم معماری و نقاشی و عکاسی و مد و این چیزها محدود نمی شود. در سالهای اخیر بعضیها طلاقشان را هم جشن می گیرند. آیا ازدواج می تواند برای بعضیها حکم اضافه کردن و جدایی برایشان حکم کم کردن داشته باشد؟ آیا مطمئن هستید که چند سال بعد پدیده هایی مانند مرگ فرزند، ابتلا به سرطان، ورشکستگی یا ناتوانی جنسی موجبات جشن و سرور و دک و پز عده ای را فراهم نکند؟ نه جدی؟ در پارادایم جمع و تفریق، هر چیز که امروز مثبت قرارداد شده است فردا می تواند منفی قرارداد شود و برعکس.
نمی دانم. بخش قابل ملاحظه ای از زندگی من به این جمع و تفریق گذشت و هنوز هم می گذرد. و نگه داشتن حساب و کتابش. و ترس و نگرانی از مثبت و منفی شدنش. و رنج و لذت اندازه گیری و مقایسه اش با حاصل جمع و تفریق دیگران.
زندگی ای که با تقسیم شروع شد عجب به جمع و تفریق کشیده شده است. مادر و پدرم از قبل از اینکه من بدنیا بیایم تا به امروز قسمتی از وجود و زندگیشان را با من قسمت کرده اند. خیلی از آدمهای دیگر هم همینطور. ابر و باد و مه و خورشید و فلک هم همینطور. ابر بارانش را قسمت می کند و درخت میوه اش را و خورشید نور و حرارتش را. باریدن باران باعث ماکسیمالیست شدن زمین یا مینیمالیست شدن ابر نمی شود. تابیدن چیزی از خورشید کم نمی کند. و زاییدن چیزی از مادر.
قسمت کردن در رابطه ای شکل می گیرد که شاید نشانه های زیر را داشته باشد:
1- باز است.
2- آسیب پذیر است.
3- طرفین به خودشان و به یکدیگر اعتماد دارند.
4- دو دو تا چهارتا نمی شود.
5- “اگر پروانه ای بر گل نشیند گل از پروانه آسیبی نبیند.” ~ ایرج میرزا
6- طرفین از جمع و تفریق آزادند.
“غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست” ~ حافظ
7- منابع محدود نیست. کم و کسری وجود ندارد. منابع طرفین چنین رابطه ای و منابع طرفین سایر رابطه های آنها در هم ضرب می شوند و پتانسیل قسمت شدن و قسمت کردن چیزی پدیدار می شود که بعضی آنرا ثروت می نامند و بعضی همان استغنا یا abundance و بعضی هم دنیای امکان.
8- طرفین در چنین رابطه ای Zero-Sum game بازی نمی کنند. حاصل جمع بدست آورده ها و از دست داده ها صفر نیست.
9- برخلاف حمع و تفریق که با زور زدن همراه است، قسمت کردن معمولا با خارج شدن از ناحیه راحتی و کشیدگی همراه است. شاخه های درخت برای اینکه میوه هایش را با ما قسمت کند خم می شوند. کشیدگی مادر برای بدنیا آوردن یک فرزند و بزرگ کردن او قابل توصیف نیست. قسمت کردن، دادن لباسهای کهنه به خیریه نیست. قسمت کردن ضرب کردن منابع در رابطه ای امکان محور با هدفی فراتر از جمع و تفریق داراییهاست.
10- بی هدف است. یک نقاش هدفی برای نقاشیش ندارد. اینکه چه کسی آن نقاشی را می بیند و چه تاثیری از آن می گیرد یا آنرا به چه قیمتی می خرد هرگز هدف یک نقاش که آنچه را که خودش دیده برای خودش یا دیگران به تصویر کشیده، نبوده است.
خواندن این خزعبلات و نوشتن کامنت همچنان با ارزشترین هدیه ای است که با من قسمت می کنید. ممنونم.
مطلب بعدی:
معماری اعتماد: اعتماد به خود، اعتماد به دیگران، اعتماد به هیچ چیز، اعتماد به همه چیز
انصافن حرفا و وبلاگت واسه من مثل یه کلاسه که با علاقه میشیم پاش و حرفاتو میخونم.نمیدونم شاید چون یهجورایی شرایط روحیم البته از نوع افسردگی مثل خودت بوده.بیشتر میام و بهت سر میزنم.در آخرم یه نوشته به مناسبت تولدت.
شمع ها را فوت نکن.تولد تو پایان نیست.هدیه ایست به آسمان برای باران.بگذار باران شمع ها را خاموش کند تا نگاهت هیچ وقت خیس نباشد
خیلی ممنون
9- برخلاف حمع و تفریق
ججججج
گویا تولدتان است … تولدتان مبارک …. ای کسی که هنوز امید برای خواندن چنین مطالبی را در ما زنده نگه میداری
تولدتون مبارک
منم با توجه به توصیه شما یک بلاگ ساختم
ممنون از اینهمه ایده ی بکری که به من دادین
نتیجه ی ایده هاتونم این شد که از رشته ی الکترونیک انصراف دادم و ترم دیگه دارم میرم رشته ی مورد علاقم رو بخونم
موفق باشین
آنچه شما می نویسید همیشه متفاوت و عالیست پس دیدگاه من همیشه تکراریست : « عالی بو د و مرسی» ر
اینجا گفتید کامنت های ما با ارزشترین هدیه است ولی یادتان باشد کادویی که از مادر بچه ها میگیرید که به احتمال زیاد ادکلن است ولی اگر جوراب هم بود کاملا هیجان زده بگی این بهترین کادو بوده نگران ما نباشید شما را درک میکنیم
با ارزشترین هدیه از سوی شما
البته که کادوی جوراب مادر بچه ها با ارزشترین کادو خواهد بود
ولی من فکر میکنم از اونجایی که زد از ایکس بزرگتر بوده، کامنتای ما هم با ارزش ترین کادو خواهند بود و هم با ارزش ترین هدیه، آقا/خانوم رحیمی
:))
محض مزاح بود جناب سخاوتی، تولدتون پیشاپیش مبارک
لذت بردم از پستتون، پست های شما هم با ارزش ترین هدیه هایی هستند که با ما قسمت میکنید، مچکر 🙂
تولدت مبارک
ممنونم علی جان
در خصوص هديه، اينو مي تونم بگم اينقدر نوشته هاتون الهام بخشه كه قبل از عيد كل وبلاگتون رو پي دي اف كردم خوندم .
موفق باشيد و بنويسيد ؛)