از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به در آید
به خاطر نوشیدن چای سبز و شنیدن همزمان موسیقی
و فرو رفتن و برآمدن نفس این یارو که ساکسیفون می زند
و اندیشیدن به خوردن انار نیم ساعت بعد
و نفسی که فرو می رود
و برفی که بارید
و غلبه بر گشادی و کوهنوردی
و نفسی که بر می آید
و آرامشی که به طول می انجامد
و شستن ظرفهایی که ظرفشویی را پر کرده بود، با آب گرم
آب خیس
آبی که در رادیاتورها هم می چرخد
و کتاب جدیدی که پیدا کردم
و ایده جدیدی که مرا پیدا کرد
و همه اینها فقط یک و دو دهم درصد چیزهایی که امروز شکرشان واجب است
از “پیچیدگی های داشتن” به “ارزششو نداشت ” و از “ارزششو نداشت” به این پست خواندنی ،زیبا و پر از حال خوب . مرسی