باز بهار شد و باز می گشایم پنجره ام را
به روی ماشینها
و استارتشان
و دزدگیرشان
و گاز و گوزشان
و گرد و خاکی که بلند می شود از زیرشان
و بوقشان
و موسیقی زشتشان
و زرزر بچه هایی که پیاده می شوند ازشان
رهگذری می گفت اگر تف کنی حتما می افتد
به روی ماشینها
باز بهار شد و باز می گشایم پنجره ام را
به روی ماشینها
و آواز پرنده هایی که می رینند بی پروا
به روی ماشینها
علی آقا به نظرمن شعر شما از این جهت که تصویر واقعی از زندگی عصر حاضر رو به تصویر میکشه زیباست..آخه هستند شاعرانی که وقتی پنجره رو باز میکنند بدون شک جز صدای گازوگوز ماشینهاچیزی نمیشوند ولی بازم سعی بر رمانتیک نشون دادن زندگی پشت پنجره دارند
سلام آقای سخاوتی…
من هم دیروز کتابتون رو خوندم البته خوندن که نه فایل صوتی کتابتون رو گوش کردم
و امروز هم با سایت شما آشنا شدم و دارم نوشته هاتون رو می خونم
از اینکه دیدم شعر هم می نویسین واقعا به وجد اومدم و گفتم یک پیامی براتون بذارم
چون منم به نوشتن علاقه دارم…
این شعرتون هم خیلی خوب بود و صراحت و سادگی قابل تحسینی داشت…
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین و به شعر گفتن ادامه بدین…بدرود