چرا؟

یا در گریز از معنا

یا چرا انجام خیلی از کارها دلیل لازم ندارد

 

دو

سی

دو

می

سل می سل می سل لا سل می سل می سل می سل لا سل می

دو

سی

 

بچه که بودم از مادرم می پرسیدم چرا (با پدرم که در آن زمان در قید حیات نبود) تصمیم گرفته بودند که بچه دار بشوند؟ چرا به اسباب بازیی که من در آن زمان می خواستم و مادرم نمی توانست برایم بخرد فکر نکرده بودند؟ و خیلی چراهای دیگر.

چند ماه پیش یک ترومپت خریدم. ترومپت سومین سازی است (اسباب بازی؟) که اقدام به یادگیریش می کنم. بعضی وقتها ملودیهای کوچکی را از روی نت تمرین می کنم. ولی بیشتر وقتها همینطوری توی ساز فوت می کنم. دو——————-می——————دو——سی—–لا—سل—-لا—-سی—-دو——-سل——–دو——– نت های کشیده بلند. بعضی وقتها هم نت های کوتاه و مقطع. بعضی وقتها ضرب را رعایت می کنم. بیشتر وقتها رعایت نمی کنم. ارتعاش بین لبهایم تبدیل به صدا می شود. تبدیل به فرکانسهای مختلف. شگفت انگیز است.

در بعضی از همین لحظه هاست که معنی زندگیم یکهو خودش را نشان می دهد. در بعضی از همین لحظه هاست که می فهمم چرا یک روز پدر و مادرم تصمیم به بچه دار شدن گرفتند. البته منظورم از معنی، یک دلیل منطقی یا چیزی که بتوانم آنرا برای شما توصیف کنم نیست. چیزی است شبیه سل لا سل لا سل لا سل می سل فا ر لا سی لا سی لا سی دو یا شبیه دو دو دو سی دو دو دو سی لا سی لا سی دو دو.

ما دوست داریم که همه کارهایمان یک توجیه منطقی داشته باشند. که بشود انگیزه و دلیل پشت آنها را توضیح داد. دوست داریم که کارهایمان معنا داشته باشند. شاید به این دلیل که کارهای معنادار معمولا در خدمت حفظ و ادامه نسل می باشند. کارهایی مثل خوردن، خوابیدن، سکس، کار کردن و غیره. آیا تا بحال کسی از شما پرسیده است: “چرا غذا می خوری؟” یا خود شما تا به حال به این دلیل که هر روز سه وعده غذا می خورید احساس پوچی کرده اید؟ نه جدی؟

یک سری کارها هم هستند که ارتباط مستقیمی (یا حتی غیر مستقیمی) با حفظ و ادامه نسل بشر ندارند. مثل سوت زدن. یا وبلاگ نوشتن. یا آب در هاون کوبیدن (به معنای واقعی کلمه). یا شمردن درختهای وسط بزرگراه همت. یا خیلی کارهای دیگر. ما با اینگونه کارها مشکل داریم. از نظر بسیاری آنها بی معنی هستند. و موجب اتلاف وقت.

بعضی از کارها با معنی هستند ولی رویکرد ما به انجام آنها ممکن است آنها را بی معنی جلوه بدهد. مثلا من ساز اولم را بعد از پنج سال تمرین کنار گذاشتم. ساز دومم را بعد از یکسال رها کردم. بعضیها پیشاپیش به من هشدار داده اند که ساز سومم را هم بدون اینکه آنرا به جایی برسانم، مانند سازهای قبلیم رها خواهم کرد.

بعضی فیلمها خیلی عمیق و معنادار هستند. یا حداقل بعضی ها در مورد بعضی از فیلمها اینطور فکر می کنند. من تا همین چند وقت پیش فقط فیلمهای خاصی را تماشا می کردم و بقیه فیلمها به نظرم بی معنی بودند. دوست من کاوه معتقد است بهترین کاری که یک فیلم می تواند بکند اینست که یک سری تصاویر جذاب (شما می توانید خصوصیت جذاب را با هر خصوصیت دیگری که می خواهید جایگزین کنید) را به بیننده اش منتقل کند. اعتراف می کنم که الان از فیلمهای بیشتری می توانم لذت ببرم.

در آن لحظه که به زندگی اجازه می دهیم بی معنی باشد، زیبایی خاصی نهفته است.

سل می سل می سل می سل لا سل می سل لا سل لا سل می دو سی

 

مطالب مرتبط

پنج ایده برای کشتن زمان

 

4 دیدگاه

  1. از یه تو کار هنری پرسیدم من چه سازیو بزنم به نظرت؟ مناسب حالو…!! گفت میبخشی …تو علاقه داری استعداد نداری…ظاهرا دنبال سازی که استعداد نداری نری بهتره

  2. سلام
    من هم قبلاً از فیلم انتظار زیادی داشتم و این انتظار زیاد باعث می‌شد که مرتب از سوتی‌های فیلم حالم گرفته بشه اما حالا فقط برای سرگرم شدن فیلم می‌بینم و حتی با خودم میگم یک عده آدم ماهها وقت صرف کردند تا تو 2 ساعت لذت ببری پس سخت نگیر و لذت ببر!

    پاورقی یا پاکامنتی:
    من چند تا سئوال از شما داشتم که اگر دوست داشتی بصورت یک پست در وبلاگ‌ات به آن‌ها جواب بده :

    به نظرت کتاب خواندن همون علم زدگی نیست که درباره‌اش نوشتی؟
    آیا زیاد کتاب خواندن همون علم زدگی هست؟ ملاک زیاد کتاب خوندن چیه؟ اگر من درباره موضوعی 10 کتاب بخوانم علم زده‌ام؟
    اگر بعد از خوندن اون کتاب‌ها دست بعمل نزم تغییر نکنم و بروم سراغ خوندن کتاب‌های دیگه آیا علم زده‌ام؟
    اصلاً چطور مطالب کتاب‌ها را عملی و اجرایی کنیم؟
    اصلاً چه فرقی هست بین آدمی که مطالعه می‌کنه و به علمی که بدست آورده عمل نمیکنه با کسی که مطالعه نمی‌کنه؟

    ممنونم

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *