فرزند بیشتر، زندگی شادتر و تفاوت وبلاگ نویسی با تبلیغات کالاهای مصرفی

من هیچ مشکلی با فرزند بیشتر یا اصولا هر چیزی که باعث شادی بیشتر آدمها بشود ندارم. اگرچه خودم شخصا از بچه خوشم نمی آید ولی شما اگر با پنج شش تا بچه قد و نیم قد شادتر می شوید از نظر من هیچ اشکالی ندارد. من هیچ تخصصی در این زمینه ندارم ولی خیلی ها معتقدند بچه بیشتر در دراز مدت به نفع اقتصاد و چیزهای دیگر کشور هم هست. کسی چه می داند؟ شاید همین بچه هایی که امروز زندگی شما را شادتر می کنند فردا حقوق بازنشستگی ما را تامین کنند. شادتر باشید.

مشکل من با این تصاویر تک بعدی است که در تبلیغات مختلف دیده می شوند. شادی و هیجان خالص. درست مثل کنسانتره که برای بسته بندی در ظروف کوچک تا حد ممکن غلیظ می شود. کنسانتره شادی برای بسته بندی در یک ظرف زمانی هشت ثانیه ای تلویزیونی. یا یک کادر تنگ چند سانتیمتری روزنامه یا حتی چند متری یک بیلبورد. مادری که شور و شادی و هیجانش در استفاده از فلان پوشک بچه وصف نشدنی است. آخر چطور ممکن است؟ پس بوی گند گه بچه و قیافه مادرش به هنگام مشاهده و استشمام آن در کجای این تصویر قرار می گیرد؟ یا خانواده ای که با لباسهای اتوکشیده دور یک میز نشسته اند و با نوشیدن فلان چای یا خوردن فلان برنج به نقطه ارگاسم شادی می رسند. شادی زنهای خانه دار به هنگام استفاده ازفلان ماده شوینده بماند.

 

پوشاک بچه

کنسانتره آب میوه اگر رقیق نکرده نوشیده شود، حال آدم را بد می کند. یا دل را می زند. کنسانتره شادی هم همین حس را در مخاطب ایجاد می کند. البته مدیران تبلیغات شرکتها (یا کشورها) چاره ای ندارند. باید از تنگترین فضا بیشترین بهره را ببرند. بر آنها نمی توان خرده گرفت. و البته این کنسانتره شادی با یک مشت گند و گه دیگر از رسانه های مختلف خودبخود قاطی می شوند و تعادل تا حدودی برقرار می شود. با اخبار جنگ، تورم، اختلاص، شیوع فلان بیماری، کم شدن فلان دارو و غیره. یک بیلبورد هر چقدر که شادیش غلیظ باشد در میان تصویر هزاران خودروی نیمه کثیف با راننده های نیمه عبوس بعید است دل کسی را بزند.

مشکل اصلی اینجاست. بر روی این فضای گل و گشاد اینترنت. یکی از تفاوتهای اصلی اینترنت با تلویزیون همین گشادی فضا برای مخاطب عام است. اینجا هیچ اجباری برای ارائه یک تصویر پاستوریزه شده از واقعیت وجود ندارد.

“عشق چیست؟ جز آنکه زن همدمی باشد برای مرد و مرد تکیه گاهی برای زن؟ یعنی فهم و اجرای این نیم خط اینقدر سخته که همه تنهایند؟” این جمله را امروز توی فیسبوک دیدم.

من هیچ نقدی بر جمله فوق ندارم. بسیار هم زیباست. حتما نویسنده این جمله نظرش درباره عشق این بوده است. من فقط می گویم این جمله بیشتر مناسب رادیو و تلویزیون است. من شخصا اگر بخواهم بر روی اینترنت مطلبی درباره عشق بخوانم ترجیح می دهم جزئیات بیشتری داشته باشد از تجربه شخصی نویسنده اش از عشق. مثلا لحظاتی که به دلیل حرفی یا کاری یا دیدن چیزی ضربان قلبش تند شده و خون جلوی چشمانش را گرفته است. لحظاتی که آدم نمی تواند به چیزی به جز مرگ موش، چاقو، اسید یا حداقل یک بسته سیگار فکر کند. لحظاتی که آدم جز به بستن در و خراب کردن همه پلهای پشت سرش به هیچ چیز فکر نمی کند. این چیزها واقعیت دارد. خود من این چیزها را تجربه کرده ام و از خیلی آدمهای دیگر هم شنیده ام و خوانده ام.

من می خواهم بدانم چگونه احساس زنده بودن بکنم. چگونه واقعی باشم. با همه واقعیتهای دور و برم. من می خواهم بدانم وقتی شما در حال پوشک عوض کردن یا پوشک خریدن هستید دقیقا چه حسی دارید. با جزئیات. اینجا فضای کافی برای همه جزئیات وجود دارد. محدودیتی برای تعریف عشق یا زندگی شادتر یا هر چیز دیگر در نیم خط وجود ندارد.

جدی. من می خواهم برای گرفتن تصمیم های بهتر از تجربیات شما استفاده بکنم. چرا آنها را با جزئیات به خواننده هایتان نمی دهید؟ چکار کردید که در میان میلیونها آدم تنها شما توانستید عاشق شوید و عاشق بمانید و شادتر زندگی کنید؟ زمانی که پول کافی یا انگیزه کافی یا عشق کافی یا سلامتی کافی نداشتید چه تصمیم هایی برای زندگیتان گرفتید؟ آن لحظات را چگونه پشت سر گذاشتید؟

اینجوری نوشتن ترس دارد. من هر بار که اینجوری می نویسم می ترسم. آیا من دارم بیش از حد از زندگی شخصیم اطلاعات بیرون می دهم؟ آیا ایده هایم را بد مطرح می کنم؟ یکی از خوانندگان کتاب امکان برایم نوشته که ایده های کتاب واقعا بد مطرح شده اند. آیا این خزعبلات به درد کسی می خورد؟ آیا خوانندگانم را بعد از این نوشته از دست خواهم داد؟ آیا خودم را دارم ضایع می کنم؟ این نیمچه وجهه ای هم که دارم پاک از دست می رود؟

 

مطالب مرتبط

خرگوش مخملی یا چگونگی واقعی شدن اسباب بازیها

 

مطالب مرتبط بعدی

از کجا به بعد شادی زندگی را ملال آور می کند؟

اگر واقعا می خواهید وبلاگ بنویسید

 

 

6 دیدگاه

  1. سلام نوشته هاتون رو خوندم . با توجه به اینکه منم روی روند خودشناسی افتادم حس کردم که شما خیلی خوب به بعد درونی خودتون سفر کردید اینکه ادم جسارت این کار رو داشته باشه قابل تحسینه . میخوام به عنوان شاید یه همکار به من هم کمک کنید که بتونم این مسیر رو طی کنم .

  2. شما فیلسوف هستید . این نه خیلی خوب است نه خیلی بد . یک استعداد است که بتوان از دیدن تبلیغ پوشک بچه، اسب ذهن را چنین تازاند . من برای 2 بچه ام هزاران بار پوشک خریده ام .فکری که در لحظه خرید می کردم این بود که 1- تا چند وقت دیگر باید پوشک بخرم ؟ 2 – این تعداد که گرفتم برای چند وقت بس است ؟ 3 -( اگر مارک همیشگی نبود) آیاهمان کیفیت را دارد؟
    همین و البته بچه در 24 ساعت آن قدر توجه و انرژی می خواهد که چند بار پوشک عوض کردن معمولی ترین کار است . من و بچه هایم همیشه حماقتی که پشت تبلیغات هست را به سخره می گیریم و برای چیزهایی که نداریم تبلیغ می سازیم .مثلا دستگاهی که بتواند بوی فلان را بگیرد . یا من تبلیغی اینچنین رابازی می کنم
    :
    آیا از مادر خود راضی نیستید؟ آیا مادرتان به شما گیر می دهد؟ آیا غذاهای بی مزه می پزد؟ اوه اصلا نگران نباشید ، کافیست به ما اس ام اس بدهید و مادر دلخواه تان را درب منزل تحویل بگیرید…”

    و کلی بچه های من آرزو می کنند : وای کاش می شد!! و من کلی بدجنس می شوم : حالا که نمی شود….

  3. سلام

    اتفاقاً یکی از دلایل اصلی اینکه من وبلاگ شما را دنبال میکنم همین صداقتی که نوشته‌هایت هست و مطمئناً من هم مثل اکثر کسانی که اینترنت را به تلویزیون ترجیح داده، میخوام با احساسات و افکار واقعی ادمها را آشنا بشم حتی اگر قبول نداشته باشم دوست دارم نظر واقعی دیگران را درباره موضوعات مختلف بخونم

    بگذار یک واقعیتی را درباره نظرم درباره زندگی متاهلی بنویسم :

    دلیل اینکه من که تا این سن مجرد موندم اینکه که اون چیزهایی که تو زندگی متاهلی برای بقیه جذابه به غیر از یکیش بقیه‌اش هیچ جذابیتی برای من نداره! و بخاطر او یک مورد هم نمیخواهم زیر بار آن مسئولیت بروم!
    من فعلاً مسئولیت پذیر نیستم و تا وقتی اینجوریم زیر بار ازدواج نخواهم رفت!

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *