این عبارت اگر نابجا بکار برده شود می تواند حال بهم زن ترین جمله الهام بخشی باشد که بشر تا به امروز از زبان همنوعان خودش شنیده است. (شبه) نجاری برای من کار می کند که دائما این جمله را تکرار می کند.
پرانتز
اگر بچه ای کارنامه اش را به والدینش نشان بدهد، اولین واکنش آنها در برابر دو تا نمره 18 و دو تا نمره 12 چیست؟ به احتمال زیاد اندیشیدن به 18 کردن آن دو نمره 12 در کارنامه بعدی. چرا؟ چون بچه شان می تواند. چون با هوش است. چون با استعداد است. چون حیف است. چون کار نشد نداره.
پرانتز بسته
و این ماجرا در سالهای بعد زندگی همه ما ادامه می یابد. به دنبال کارهایی می رویم که در آنها خوب نیستیم و استعداد زیادی در انجامشان از خودمان نشان نمی دهیم. دوست داریم در چیزی متخصص بشویم که ذره ای در آن استعداد نداریم. گویی که مسابقه ای در جریان است و برندگان آن کسانی هستند که بیشترین واگرایی را بین کاری که انجام می دهند و استعدادهای طبیعیشان ایجاد کرده اند. ظاهرا استعدادهای طبیعی و در دسترس راضی کننده نیستند. یا شاید جذابیت ندارند. چیزی است که بطور طبیعی هست. مثلا اگر بچه ای نمره درس فیزیکش را 18 می گیرد و نمره درس شیمیش را 12 یعنی او باید به شیمی بپردازد. فیزیک که برای او آسان است. کاری ندارد. او بطور طبیعی استعداد فیزیک دارد. فیزیکدان شدن برای همچین بچه ای که هنر نیست. استعداد شیمی چیزی است که این بچه باید از خودش بروز بدهد. چرا؟ چون کار نشد نداره.
یکی از این حضرات همین نجاری است که برای من کار می کند و من از این به بعد او را آقای اف می نامم. به جرأت می توانم بگویم که آقای اف یکی از پدیده های صنعت ساختمان است. حجم کاری که او به تنهایی در یک روز می تواند انجام بدهد خیره کننده است. آقای اف می تواند مثل بدل کارهای سینما در هر ارتفاعی و در هر شرایط جوی کار کند. با همه این اوصاف آقای اف یک اشکال بزرگ دارد. در نجاری خوب نیست. و او تلاش زیادی می کند که خودش را به عنوان یک اوستا نجار ماهر جا بزند. چند هفته قبل خانه ای که آقای اف برای من ساخته بود کج شد. بله کج. آقای اف به کمک یک جرثقیل دستی ده تنی خانه را تا حدود زیادی راست کرد. کاری که می توان گفت خیلی خوب انجام داد. نکته در اینجاست که چالش اصلی آقای اف ساختن خانه ای بود که کج نشود نه راست کردن خانه ای با کمک جرثقیل دستی ده تنی. متوجه منظورم که هستید؟
آقای اف که خودشیفتگیش به مهارت نجاریش برتری دارد، دیروز از من پرسید: “آقای مهندس وجدانأ کار من چطوره؟” من جواب دادم که واقعأ می خوای نظر منو بدونی؟ واقعا می خواست بداند. گفتم اشکالی نداره که نظرمو جلوی آقای الف (کارگرش) بگویم؟ اشکالی نداشت. من (خیلی جدی) جواب دادم که: “وجدانأ کارتو بلد نیستی.” آقای اف ساکت شد. جواب من هم دقیقا مؤید همین قانون بود. که من کاری را دارم می کنم که اصلا در آن استعدادی از خودم نشان نمی دهم. سر و کله زدن با کارگر و پیمانکار برای من چالشی است بزرگتر از 18 کردن یک نمره 12. آدم اگر در روابط اجتماعی یک ذره استعداد داشته باشد اینجوری تو ذوق کسی نمی زند. آنهم کسی که دارد برایش خانه می سازد.
صحبت از گریز از چالشها و انتخاب اهداف سهل الوصول نیست. صحبت از انتخاب چالشهایی است که تا حدودی با استعدادهای آدم همراستا باشند نه صدوهشتاد درجه مخالف. مسلما هر کسی در یک چیزی خوب هست. یا چیزهایی. ولی چرا اینقدر اصرار در زور زدن برای انجام کارهایی داریم که سر سوزنی استعداد انجامشان را نداریم؟ چون کار نشد نداره؟ اوق.
هر کسی بهره کاری ساختند.
ولی چه طوری بفهمه ادم توی چه چیزی استعداد داره؟
ممکنه چیزی علاقه داره طرف ولی استعداد نداره؟
سلام آقای سخاوتی
من 16 سالمه وتا چند وقت پیش در مقطع سوم ذبیرستان در تیزهوشان مشهددرس میخوندم ولی به خاطر جو بد این مدارس و زیادی فشار آوردن به خودم افسردگی گرفتم و حالا به شدت از مدرسه متنفرم وچندوقتیه اصلا مدرسه نرفتم وتا زمانی که خودم دوباره نخوام برگردم هم نمیخوام برم. کتاب امکانتونو خوندم.برایمن توی این شرایط بسیار الهام بخش بودو میخواستم ازتون بابت نوشتن این کتاب و رایگان در اختیار همه قرار دادنش تشکر کنم.حالا مسیر جدیدی پیش روم باز شده و ازتون میخوام برای موفقیتم دعا کنید.
سلام
خیلی خوشحالم که کتاب امکان برای تو الهام بخش بوده و باعث شده مسیر جدیدی رو در پیش بگیری.
برات آرزوی موفقیت می کنم
سلام اقای سخاوتی
اول از همه باید بگویم همیشه مردم چیزهایی را در مردم می ستایند که در خودشان وجود ندارد و من شما را (با همین اشنایی
مختصرم از شما)شایسته تحسین میدانم
کتاب امکانتان را بلعیدم!!برای من که تازه امسال با رتبه ای درخشان(البته به زعم اطرافیان!) مثل خود شما پزشکی تهران قبول شده ام شاید زیاد کارآیی نداشت(شاید هم من شجاعتش را ندارم و نخواهم داشت هرگز!) ولی افق دیدم را بازتر کرد و ازاین بابت از شما متشکرم
وبلاگ شما از معدود وبلاگهایی است که افتخار دنبال کردنش را دارم.
اندیشه تان بارورتر و در پناه حق
خیلی ممنون از لطف و توجه شما
ساعت 4 و ده دقیقه ی صبح جمعه،ومن بعد از پنچ سال پرهیاهو و تنش در حالی که به شدت نگران امتحانات پایان ترم دانشگاه هستم و از شدت استرس و حس پوچی و شب بیداری های مزمن و بی هدف احساس میکنم تبدیل به یک بیمار روانی شده ام و قدرت تحلیل و تصمیم گیری در وجود من کاملا از بین رفته و حتی حوصله ی نوشتن،خواندن و گوش کردن هم ندارم…با شما آشنا شدم جناب علی سخاوتی…به نظرم بعد از حدود 6 ماه اولین فردی بودید که بیش از 5 دقیقه تحمل خواندن جملات و پیشنهادات و عقایدش را داشتم…امیدوارم تغییر بر انگیز باشید