آدم وقتی یک چیز را بدست می آورد (یعنی از آن به بعد می تواند بگوید که او آن چیز را دارد) فقط آن چیز را بدست نمی آورد. چیزهای دیگری را هم بدون اینکه خودش بخواهد یا بداند، بلافاصله صاحب می شود. گویی که جهان هستی می خواهد تلاش ما را برای بدست آوردن آن چیز با دادن یک هدیه جبران کند. درست مثل سینمای خانگی رایگان که هدیه ای است برای خریدن یکدستگاه تلویزیون 85 اینچ.
شما را نمی دانم ولی من به یاد ندارم که تا به امروز کسی به من گفته باشد: “پسر جان حالا که شروع کرده ای به داشتن چیزهای بیشتر و ایده ها و باورها و رابطه های بیشتر، چیزهایی هست که بهتر است درباره داشتن چیزها بدانی.” یا یک همچین چیزی. اصولا منبع مستقیمی برای یادگیری در زمینه داشتن وجود ندارد. تنها آموزه مرتبطی که در زندگی خودم به ذهنم می رسد اینست که “قدر چیزهایی را که داری بدان.”
من مخصوصا در یک دهه اخیر سعی کرده ام که سپاسگزار چیزهایی که دارم باشم و این احساس را دائما در خودم تقویت کنم. ولی مشکل اینجاست که داشتن چیزی همیشه احساسات دیگری علاوه بر احساس سپاسگزاری در من بوجود آورده است. احساساتی که گاهی مثل موجهای یک دریای خروشان آدم را با خودش می برد و گاهی هم مثل آفتاب سوزان کویر پوست آدم را می سوزاند. داشتن یک چیز چه چیزی را در درون آدم تغییر می دهد؟ یا در بیرون او؟
داشتن یک چیز به صورت پیش فرض مساوی است با داشتن چیزهای زیر:
الف- ترس
اولین چیزی که ما با داشتن یک چیز صاحب می شویم، ترس از دست دادن آن چیز است. ترس از دست دادن ثروت. جوانی. سلامت. خوانندگان وبلاگ. این ترس ممکن است از فرد به جامعه فرا برود. ترس از گرم شدن کره زمین. ترس از منقرض شدن نسل گونه های گیاهی و جانوری. والخ. ما چرا از منقرض شدن نسل فلان ببر می ترسیم؟ قبل از هر چیز چون ما نسل فلان ببر را در محیط زیست خود داریم. هیچ آدم نسبتا عاقلی از منقرض شدن نسل دایناسورها نمی ترسد.
ب- مقایسه
چیز دیگر، بلیط ورود به یک مسابقه ذهنی است. مسابقه با بقیه آدمهایی که آن چیز را دارند. مسابقه هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی. شما از وقتی که صاحب یک خودرو می شوید شروع می کنید به مقایسه خودرو خود با خودرو دیگران. شما پراید دارید و فلانی سمند. شما یک خودرو دارید و فلانی دو خودرو. ممکن است بگویید کسی هم که خودرو ندارد خودش را با دارندگان خودرو مقایسه می کند. بله ولی این مقایسه با مقایسه قبلی تفاوت ماهیتی دارد. مقایسه فرد بی خودرو با فرد خودرو دار فاقد روح یا حداقل فاقد جزئیات است. مقایسه ای است در حد چهار کلمه “او دارد، من ندارم.” همین. ولی حالا شما می توانید شانزده هزار قطعه خودرو خودتان را با شانزده هزار قطعه خودرو طرف مقابل مقایسه کنید. شانزده هزار قطعه به علاوه ترکیباتشان و همچنین کیفیت سیستمهای ترکیبیشان. از صدای بوق گرفته تا قدرت موتور. از روکش صندلی ها گرفته تا ظرفیت صندوق عقب. از حجم موتور گرفته تا سایز چرخ ها. از حس سوار شدن گرفته تا حس سوار کردن. و الخ.
فرقی نمی کند که آن چیز یک خودرو باشد یا یک فرزند یا یک مدرک دانشگاهی یا یک وبلاگ یا یک کتاب یا یک دوست یا یک آپارتمان یا یک همسر. در ضمن ورود مجانی به مسابقه فوق الذکر شامل چیزهای غیر اکتسابی مثل پدر، مادر، خواهر، برادر، سایر اعضای خانواده، شهر و کشور محل تولد، قد، سایز و شکل بینی یا سایر اعضای بدن، خصوصیات شخصیتی، رنگ چشم، تن صدا و غیره هم می شود. این یک مسابقه “دربرگیرنده” است. به عبارت دیگر در هنگام مقایسه شما مجاز هستید کلیه چیزهایی را هم که آن چیز موضوع مقایسه به صورت اکتسابی یا غیر اکتسابی دارد، به مقایسه بگذارید. بدیهی است که این کار به شکل نامحدود ممکن است تکرار شود و تنها عامل محدود کننده قدرت پردازشگر پردازنده مسابقه خواهد بود. برای مثال زمانیکه شما کشور محل تولد خودتان را با کشور محل تولد یک بلژیکی مقایسه می کنید، مجاز هستید همه چیزهایی را که یک کشور دارد به همراه همه چیزهایی که آن چیزها دارند، با همه چیزهای کشور مقابل و همه چیزهایی که آن چیزها دارند، مقایسه کنید. از تاریخ یا آب و هوا گرفته تا درآمد سرانه ناخالص ملی تا فرهنگ تا متوسط قد آدمها. چرا؟ چون شما یک کشور محل تولد دارید. یا می توانید همه چیزهای پدرتان را با همه چیزهای پدر دوستتان مقایسه کنید. چرا؟ چون شما یک پدر دارید. کسی که پدر ندارد اصولا در این مسابقه حضور ندارد.
تعداد کسانی که چیزی شبیه چیز شما دارند هم در این مسابقه بسیار اهمیت پیدا می کند. بسته به نوع رابطه ای که شما با آن چیز دارید، گاهی دوست دارید که تعداد آدمهایی که شبیه آن چیز را دارند زیاد باشد. مثل داشتن یک باور یا یک عقیده. گاهی هم دوست دارید تعداد آنها کم باشد. مثل داشتن جواهرات یا خودروهای لوکس و گران قیمت.
ج- شک
چیز بعدی که به محض اکتساب یک چیز به صورت رایگان به ما داده می شود، شک است. ارزششو داشت؟ آیا با صرف هزینه یا زمان یا انرژی کمتری نمی شد همان چیز را بدست آورد؟ اگر دو دقیقه بعد از خریدن یک جفت کفش متوجه بشوید که همان کفش را مغازه دیگری ممکن است ارزانتر بفروشد، چه حسی خواهید داشت؟ این حس همان چیزی است که داشتن یک چیز را همراهی می کند. البته به این سادگی ها هم نیست. بعد پیچیده این حس زمانی بر شما آشکار می شود که شروع کنید به در نظر گرفتن جایگزین های آن چیزی که الان دارید. اگر به جای کفش قهوه ای، کفش مشکی خریده بودید. اگر به جای کفش، کت خریده بودید. اگر به جای حریدن کفش، پولش را توی بانک گذاشته بودید. یا اصلا اگر با پولی که بابت آن کفش پرداخت کردید، کسب و کاری راه می انداختید. یا اگر آنرا به یک خیریه داده بودید. و الخ.
بعد پیچیده تر این شک زمانی بر ما نازل می شود که هزینه تمام شده یک چیز برای خودمان را با هزینه تمام شده همان چیز (یا چیز مشابه) برای فرد دیگری، مقایسه کنیم. چرا یک آدم دیگر توانسته است با صرف وقت کمتر در یک امتحان قبول بشود؟ چرا برای من اینقدر طول کشید؟ چرا فلانی توانست آن چیز را ارزانتر بخرد؟
داشتن یک چیز (چیزهای اکتسابی) در یک زمان اتفاق می افتد. آیا در زمان مناسب صاحب آن چیز شده اید؟ قبل از دیگران؟ آیا شما اولین نفر بودید که ایده هایی جایگزین برای دانشگاه رفتن یا مسافرکشی داشتید؟ من دائما ایمیل هایی دریافت می کنم که نویسندگان آنها ادعا می کنند که قبل از من ایده ای شبیه ایده کتاب “امکان” داشته اند.
مطالب مرتبط بعدی:
پیچیدگیهای نداشتن
پیچیدگیهای خواستن
پیچیدگیهای نخواستن
سلام آقای سخاوتی، وبلاگتون خوبه، فقط دوتا پیشنهاد داشتم – اگرچه می دونم بهش عمل نمیکنین و چون برای دل خودتون می نویسین، نظر من هم براتون علی سویه است، ولی به هر حال بهتون می گم. 1-لطفا از کلمه الخ استفاده نکنین، اعصاب آدمو خورد می کنه و آدمو از حال و هوای متنتون میاره بیرون. جاش به سادگی بنویسین سه نقطه. 2- به جای گذاشتن لینک کتاب ها، پی دی اف رایگانشونو بذارین، آخه ما چه جوری یه کتابو اینترنتی بخریم؟ هم به دلاره قیمتش، هم حساب های اینترنتی می خواد.
خیلی ممنون از پیشنهادهای شما
سلام. مدت کوتاهیه که اول با کتاب امکان و بعد هم با وبلاگتون آشنا شدم. در این مورد خیلی خوب موشکافی کردید. بعد از خوندن این مطلب من به روش معکوس تاثیر گرفتم، یعنی فهمیدم که ترسهایی که دارم همه نشان دهندهء چیزای خوبیه که دارم و یهو خوشحال شدم! و چون حالا دیگه این موضوع به خودآگاهم منتقل شده فکر می کنم ار این به بعد به جای ترس های بیشتر خوشحالی های بیشتری خواهم داشت. بابت این کمک ازتون سپاسگزارم
خیلی خوشحالم که این نوشته چنین اثری روی شما داشته است
این قضیه در مورد آدما هم صادقه،آشنا شدن با بعضی آدما هم میتونه این ترس از دست دادن رو بوجود بیاره.اما شک!نمیدونم