یک خودرو ارزان قیمت روشن بیشتر از من احوالش را بروز می دهد. حرارت و دور موتورش را، میزان بنزین و روغنش را، باز یا بسته بودن درهایش را، روشن یا خاموش بودن چراغهایش را و خیلی چیزهای دیگر.
ولی حال من چطور است؟
خوبم. یا
خیلی ممنون. یا
مرسی. یا
بد نیستم. یا
عالی.
چهل سال است که هر وقت کسی حال من را پرسیده چنین جوابی شنیده است. اینقدر این جواب را به این سؤال داده ام که حالا اگر هم بخواهم نمی توانم جواب مفصل تری بدهم. نه که نتوانم، سخت است.
واقعا الان حال من چطور است؟ نه جدی؟
حال کسی را دارم که دارد سعی می کند چیزی بنویسد که دیگران خوششان بیاید و دوست دارد که اینگونه نباشد. کمی گیج. کمی نگران. کمی هم ترسیده ام. کمی زور می زنم. کمی هم کمرم درد می کند. قسمت پایین کمرم. پانزده سانت بالای باسن. تاهمین چند لحظه قبل داشتم پاهایم را خیلی تند تکان می دادم. چند تا نارنگی خوردم. شکمم سیر است و خوب کار می کند. مغزم آنقدر آهسته کار می کند که می توانم صدای چند پرنده را بشنوم. آهسته نفس می کشم. در این لحظه تب یا میل جنسی یا تملایل به خودکشی یا کتک زدن کسی ندارم. حس خوبی دارم از اینکه می توانم بعضی از چیزهایی را که می نویسم پاک کنم. و بعد چیزهایی را که خوشم می آید دوباره و دوباره بخوانم. کمی افسرده هستم ولی نه آنقدر که بخواهم گریه کنم یا آرزو کنم زندگیم به یک blog post محدود بشود. یا به یک آپارتمان. یا به یک شهر.
حال کسی را دارم که دارد سعی می کند برای همینی که هست سپاسگزار باشد ولی در عین حال دوست دارد دو سه تا کار را توی زندگیش جور دیگری انجام داده بود. احساس می کنم در یک جایی از وجودم یک حفره خالی کوچک وجود دارد. حفره ای به اندازه یک گردو یا کمی بزرگتر. حال کسی را دارم که بی فایده تلاش می کند هر طور شده این حفره را پیدا کند و آنرا با هر چی که دم دستش بیاید پر کند.
حالم خوب است. خیلی ممنون که واقعا می خواستی بدانی حال من چطور است.
با الهام از این نوشته.
“It takes more courage to examine the dark corners of your own soul than it does for a soldier to fight on a battlefield.” ~ W. B. Yeats
سلام. خسته نمي شويد از اينهمه “بودن”؟ زندگي براي من خسته كننده است مادامي كه قوانين فيزيك ثابت است و هيچ ظرفي از فلسفه و رياضيات طي چند سال اخير، مظروف جديد تكان دهنده اي ..تكرار ميكنم: تكان دهنده اي! پيدا نكرده؟ چرا در كنار زندگي بلاگ اسپاتي تلاشي براي تغيير مشي بشري نمي كنيم؟ آقاي سخاوتي تصميم گرفته ام جديدا فارسي بنويسم. هنوز تمام نشده، هر وقت تمام شد دوست دارم شما هم بخوانيدش. راستي آنجا نشان داده ام كه چطور مي شود توي يك كارگاه خانگي يك موتور يوني – هوايي ساخت كه حتي توي جو هم خوب كار كند. من دوست دارم وقتي از خانه ام بيرون مي آيم چيزي به اسم جاده (مقداري آسفالت كوبيده شده ) نبينم. دوست نداشتم آمريكايي ها براي ساختن پيشرانه ي كوانتومي از من تقليد كنند. رفتم اين سر (# آن سر) دنيا. منظورم ايران نيست (اگرچه آي پي من نشان مي دهد كه هميشه حول و حوالي ژانويه ايران هستم). مي خواستم بگويم كتاب باريك شما مي تواند مقدمه اي باشد براي تكان دادن آنهايي كه مي توانند خيلي چيزها را تكان بدهند. خيلي حيف است كه فقط مقدمه است. چرا بزرگش نمي كنيد؟ منظورم اين نيست كه كه سري توهمات “راز” را دوباره نويسي كنيد. كتاب شما از جمله معدود عوامل مكتوبيست كه ذهن متسلسل و معتاد را تكان مي دهد. كتاب باريك “امكان” يك تيشه ي كوچك اما تيز براي شكستن خيلي از اسلوب هاي مضحك است علي الخصوص براي كشوري كه هر سال پيرمرد كثيرالسني را (در حد و حدود ناصرالدين شاه) در رسانه ي ملي خود به نمايش مي گذارد كه مي گويد: تحقيقات علمي ما نشان داده كه موثر ترين شيوه ي استعداد سنجي در ايران كنكور است و اين چرخ گوشت همان ابزاريست كه بايد گوشت تمام ايراني ها را در آن آب كرد
اون جای خالی (که حداقل برای من بزرگتر از یه گردوه) “ایمان” ـه علی آقا. و این دقیقا همون چیزیه که هیچ کدوممون نداریم.
احسنت
درود بر آقای سخاوتی
الآن و در این لحظه بنده کاملاً هیجان زدهام. بعد از مدتها (مدتهااااااا) وبلاگی پیدا کردهم که به معنای واقعی کلمه «وبلاگ» است و نویسندهای که میشه او رو «بلاگر» لقب داد، جدای از این موضوع، منبع فوقالعادهای پیدا کردهم برای خوندن و یادگرفتن و لذتبردن. چند دقیقه پیش کتاب «امکان» شما رو تورق کردم و از اونجا به این «وبلاگ» هدایت شدم. در کل چند دقیقهای بیشتر نیست که در حیطهی قلم شما قدم میزنم (هرچند که سالهاست در این حالوهوا هستم و فکر میکنم و عمل میکنم) ولی همین چند دقیقه کافی بود تا من رو به این میزان از هیجان برسونه. تا فرصت باقیست، برم که بخونم و یاد بگیرم و لذت ببرم
ممنون از لطف و توجه شما.
من هم بار ها به پاسخ این سوال فکر کرده ام که چه دور از حال واقعیمان پاسخ می دهیم . و چه سئوال سختی است که خودمان هم جوابش را نمی دانیم
آن کسی کو ببیند روی خویش نور او از نور خلقانست بیش