سلام علی سخاوتی عزیز
من خیلی دوست دارم هرانچه در ذهنم میگذره و یا برایم اتفاق افتاده را بنویسم و تعریف کنم اما چه کنم که موقع نوشتن و حرف زدن مانند گنگ ها که حرفی دارند و نمیتوانند بیان کنند میشوم.
ممنون میشوم من را در این مورد راهنمایی کنی.
این نوشته یا این نوشته یا نوشته قبلی ممکن است راهنمای بهتری برای شما باشد. ولی آنها به اندازه کافی ساده و روان نیستند.
نوشته پیش رو قرار است یک راهنمای ساده و روان برای نوشتن باشد.
راهنمایی: این راهنمای ساده را ساده نگیرید. کوئیز بعدی مربوط به آن خواهد بود. البته برای سادگی بیشتر من جاهای مهم را برای شما علامت می گذارم.
قبل از هر چیز مطمئن شوید که شکمتان کار می کند. نوشتن با یبوست کار خیلی سختی است. صبح قبل از هر چیز یک لیوان آب بخورید.
فعلا تا همینجای این راهنما برای شما کافی است.
بعد از دو سه روز می توانید درباره آب خوردنتان یکی دو جمله بنویسید.
جملات خیلی ساده خبری.
مثل آن مرد با اسب آمد.
اگر نوشتید:
صبح ساعت 9 رفتم توی آشپزخانه و از توی کابینت بالای ظرفشویی یک لیوان بزرگ سفید را که یک طرفش یک گل قرمز برجسته دارد برداشتم و 3/4 از شیر آب پر کردم و قبل از اینکه بخورم خواهر کوچیکم آمد توی آشپزخانه ….
اشکالی ندارد. خودتان را سرزنش نکنید و چند روز دیگر به ناشتا آب خوردن ادامه بدهید.
من ناشتا آب می خورم.
من آب می خورم.
آب می خورم. آب صبح.
آب سحری.
سحراب.
من امروز ناشتا آب خوردم.
آب مایه حیات است.
آب مایع حیات است.
آب مایع مایه حیات است.
همه آدمها با این جمله ارتباط برقرار می کنند. و با آب خوردن. نوشتن جمله من یک لیوان آب خوردم نشان می دهد شما آدم هستید. چون هم آب می خورید و هم درباره آن می نویسید. مثل آب خوردن.
نوشتن مثل آب خوردن است. (این جمله را من نوشتم و شما فعلا قرار نیست از این گنده گوزیها بکنید. در تمام طول این راهنما انتظار شما از نوشتن، در پایین ترین سطح خودش نگه داشته خواهد شد.)
نوشتن مثل راه رفتن است. راه بروید. و با هر قدم یک کلمه به کلمه قبلی اضافه کنید. هر جمله هم بیشتر از 4 کلمه نباشد. مثل ریتم 4/4 یا 3/4 که به عنوان ساده ترین ریتمها به هنگام آموزش موسیقی به هنرجویان یاد می دهند.
یک دو سه یک دو سه
یک دو سه چهار یک دو سه چهار
یک دو سه چهار شاید شما را به یاد رژه آموزشی سربازی بیندازد. مهم نیست.
بابا نان داد.
شما همان آدمی هستید که ده یا بیست یا چهل سال قبل، این جمله را برای اولین بار توی دفترش نوشت. شما همان آدم هستید. تنها با این تفاوت که سالهای زیادی غذای بدمزه و بی خاصیت خورده اید و از آن مهمتر صبح ها یک لیوان ….
شما سه نقطه نگذارید. جمله را کامل بنویسید و در پایان نقطه بگذارید.
من سالهاست صبحها یک لیوان آب نخورده ام.
بابا آب خورد.
بابا یک لیوان آب داد.
سارا با لیوان آمد.
آن مرد صبح ها آب می خورد.
راه بروید. هر قدم یک کلمه. لزومی هم ندارد که بیش از حد به آب گیر بدهید. اگر چه آب خیلی مهم است. توی پارک قدم بزنید. به درختان نگاه کنید. درخت خیلی مهم است. آب با درخت یک رابطه مرغ و تخم مرغی دارد.
تا اینجا می توان گفت این راهنمای ساده کامل شده است. به عبارت دیگر اگر زندگی شما، چیزهایی که در ذهنتان می گذرد و اتفاقاتی که برای شما می افتد فراتر از آب و درخت است، معنیش اینست که زندگی پیچیده ای دارید و بهتر است آنرا ساده کنید.
آب بخورید، راه بروید و بنویسید. هر قدم یک کلمه. هر جمله چهار کلمه. حداکثر.
خزعبلاتی را که می نویسید توی شبکه های اجتماعی به اشتراک نگذارید. از بریده های کاغذ باطله برای نوشتن استفاده کنید که انتقاد محیط زیستی به شما نشود.
فراموش نکنید که نوشتن درباره چیزهایی که ذهن شما را درگیر می کند، ایده هایی که دارید یا تجربیات زندگیتان، هیچ ارزشی برای بشریت خلق نمی کند. مگر اینکه بتوانید آنها را ساده و بدون گیر و گور بیان کنید. مثل آب خوردن. مثل راه رفتن.
البته چیزی که ساده و بدون گیر و گور می توانید بیان کنید همان چیزی نیست که قبلا ذهن شما را درگیر می کرد و نمی توانستید آن را بیان کنید. وقتی هر روز صبح آب می خورید و راه می روید، فقط مهارت نوشتن و بیان کردن شما زیاد نمی شود. مهارت دیدن و شنیدن شما هم بیشتر می شود. آب کافی و غذای خوب از یک طرف، دفع راحت و خوشایند از طرف دیگر. بیشتر شبیه مرغ و تخم مرغ تا علت و معلول.
منظورم را متوجه می شوید؟
کجای منظورم را متوجه نمی شوید؟
بخشی از منظورم که ترجیح می دادم به طور تلویحی برداشت بشود این است که خیلی از چیزهایی که نمی توانید بیان کنید همان بهتر که هرگز بیان نشود. تاریخ مکتوب بشری پر است از خزعبلاتی که آدمها با زور زدن زیاد از ذهن خودشان به بیرون انتقال داده اند. با بواسیر آشنایی دارید؟
سؤال بپرسید.
از خودتان، نه از کس دیگری.
ادای سؤال پرسیدن در نیاورید. یعنی سؤالی که جوابش را می دانید نپرسید. سؤالهایی بپرسید که فکر می کنید اصلا جواب ندارند. یا می شود به جوابشان شک کرد.
چرا آن مرد آب نمی خورد؟
بهتر است از چرا استفاده نکنید.
چه کسی می داند چرا؟ هیچ کس نمی داند. شما از کجا می دانید هیچ کس نمی داند؟
بهتر نشد؟
کجا آب هست؟
چه کسی آب رودخانه را جابجا کرد؟
آب از کجا می آید؟
آب به کجا می رود؟
بهتر است از اعداد و ریاضی و چیزهایی که می توان اندازه گرفت در جملات خود استفاده نکنید.
راه بروید. آب بخورید. به دنیای اطراف با چشم یک بز نگاه کنید. بز که چیزی را اندازه نمی گیرد. اندازه گیری مانع نوشتن اشت. به هزار و یک دلیل.
خودتان و چیزهایی را که می نویسید – قبل از نوشتن – نقد نکنید. اجازه هضم بدهید. آدم غذایی را که می خورد همان لحظه پس نمی دهد. با دستگاه گوارش آشنایی دارید؟
کاغذهایی را که نوشته اید کنار هم بگذارید. البته اگر هنوز آنها را دور نریخته اید. این کار ساده ای نیست. بی خیال.
آب بخورید. راه بروید. دست بزنید. به چیزها دست بزنید. به پوست یک درخت. یا به موی سرتان. یا به پوستش اگر مو ندارید. توصیفهای رمانتیک لازم نیست. با دو سه کلمه چیزی را که دستتان حس می کند بنویسید. انگشتان شما بیش از حد صفحه گوشی موبایلتان را لمس کرده اند. بیخودی از اوضاع اجتماعی فرهنگی اقتصادی، وسط نوشته تان درج نکنید.
حس لامسه در نوشتن مهم است. مثل حس بویایی و حواس دیگر. مگر نمی خواهید درباره چیزهایی که برایتان اتفاق می افتند بنویسید؟
چه چیزهایی برایت اتفاق افتاد؟
آنچه بدیدی بگو
آنچه شنیدی بگو
بهتر است از اشعار معروف وسط نوشته هایتان استفاده نکنید.
آشپزی کنید. هیچ کس بهتر از آدمی که آشپزی می کند نمی تواند بنویسد. (به جز آدمی که آشپزی می کند ولی این راهنمای ساده و روان را نخوانده است.)
چی پختی؟
چه جوری پختی؟
همیشه می توان با این دو سؤال دو سه صفحه نوشت. حداقل.
با این سؤالها می توان نوشت.
عجب دستپختی!
ساده ترین و زیباترین جملات، جملات تحسینی هستند. با دو یا حتی یک کلمه می توان یک جمله زیبا نوشت.
تحسین و تعجب.
نیازی به فعل ندارد.
چه سالادی!
تعجب کنید.
آنقدر به آب خوردن و راه رفتن و لمس کردن و غذا پختن ادامه بدهید تا بالاخره از چیزی تعجب کنید. اینقدر ویدئوهای عجیب غریب توی شبکه های اجتماعی دیده اید که دیگر از هیچ چیز تعجب نمی کنید.
از چی تعجب کردی؟
مطمئن نیستم.
شک کنید.
درباره شکتان بنویسید. درباره شک نوشتن کار ساده ایست.
به چی شک کردی؟
به کجاش شک کردی؟
چرا شک کردی؟ به کسی مربوط نیست که چرا شک کردی.
نمی دونم آب خوردم یا نخوردم.
آب خوردم ولی انگار آب نخوردم.
می دونم آب نخوردم ولی حس می کنم آب خوردم.
پایان قسمت اول – سؤالهای کوئیز تا همینجا میاد.
با الهام از:
بنویس نامه نویس
حرف های خوب خوب بنویس
بنویس وقتی تو نیستی
دیگه انگار چیزی نیست
بنویس ، نامه نویس
اگه عاشقانه نیست
حرف های بهتر بنویس
اگه خنده اش می گیره
گریه مو از سر بنویس
بنویس ، نامه نویس
بنویس ، خواستنم از جنس گل ابریشمه
بنویس پاکی من ، پاکی نور و شبنمه
همه ی دوست داشتنم رو ، نقطه نقطه بنویس
بنویس قصه زیاده ، ولی کاغذم کمه
بنویس خواستن من شمردنی نیست ، بنویس
بنویس دل که به خاک سپردنی نیست ، بنویس
بنویس خسته شدم ، اون قده خسته که نگو
همه ی دلتنگی من که گفتنی نیست ، بنویس
ننویس ، نه ننویس ، هر چی که گفتم ننویس
ننویس ، نه ننویس ، هر چی دلت خواست بنویس
ننویس چون که براش ، نامه ها تکراری شده
چیزی از من ننویس ، فقط براش راست بنویس
نامه نویس ، راست بنویس ، نامه نویس…
از این آهنگ بسیار زیبا هم ممکن است یک سؤال در کوئیز بیاید. پس بهتر است آن را چند بار گوش کنید.
شاید یکی از دلایل نانویسنده شدن من بعضی معلمین من بوده اند که مطالب خارج از کتاب را هم میگفته اند .مثلا وقتی قصه طوطی وبازرگان را شنیدم قبل از اینکه طعم شیرین یک داستان زیبا را بچشم ، برایم گفتند ” یعنی ای مطرب شده با عام و خاص * مرده شو چون من که تا یابی خلاص ” و به من فهماندند چیزی که من میفهمم آن چیزی نیست که باید بفهمم وفهمیدنیای خوب چیزهایی فراتر دیدنیها وشنیدنیها وحس کردنیهاست . که شخص دیگری باید برایت بگوید ( و به همین دلیل من دیدن وشنیدن وبوییدن و…. را که برداشتی سطحی بوجود می آورد را در حداقل ممکن نگه داشتم تا از درک مفاهیم عمیق غافل نشوم ) والا شاید من خودم داستان کلاغ و بازرگان را مینوشتم ، هرچند تابلو بود که همان قصه است وفقط یک کلمه تغییر کرده (یعنی به جرگه هنرمندان نافرمانبردار می پیوستم ) وحتی در صورت تمسخر سایرین که کسی کلاغ را در قفس نمیگذارد به ذهنم خطور میکرد ” که چرا در قفس هیچ کسی کلاغ نیست ” وعلاوه بر نانویسندگی رمان گریز هم گشته ام چون همیشه به دنبال نتیجه اخلاقی داستان هستم و گاهی چند صفحه اول و آخر رمان را می خوانم تا شاید میانبری برای رسیدن به مقصود که همان نتیجه اخلاقی است برسم
جدای از اندازه گیریهای من در متن ( 68 کلمه آب – 10 کلمه گیر- 30 کلمه بنویس – 2 کلمه گور- 9 کلمه راهنما و…..) که بدلیل استادی در این کار، نمیتوانم از آن صرف نظر کنم . ومیتوان بر اساس آن کلی برداشهای عمیق ارائه داد.فقط نتیجه اخلاقی یک جمله
“مگر اینکه بتوانید آنها را ساده و بدون گیر و گور بیان کنید”را شرح میدهم
در این جمله ” گیر” اشاره به آرش کمانگیر و” گور” اشاره به بهرام گور دارد که هر دو جان خود را بر سر راهی که میرفتند نهادند یعنی نویسنده نباید آنقدر به خود سخت بگیرد که جان خود را بر سر نوشته بگذارد
آقای سخاوتی اون بابا آب داد اولشه و راحت ولی ادامه اس سخته
من با اظهار خجالت عرض میکنم تا حالا سه چها رتا وبلاگ داشتم ولی هیچوقت بیشتر از 4-5 پست نداشت..پایبندی ب نوشتن سخته…ادم همش فکر میکنه شاید کار بیهوده ای باشه شاید برای کسی مهم نباشه شاید همون کاغذ و فایل شخصی بهتر باشه
نمیدونم
یکیش همین
http://fzpakzad.blog.ir
البته ممکن است این حس ناشی از علاقه به ناخنک زدن یا تجربه همه چیز باشد.
سلام.
اون جمله ی “با دستگاه گوارش اشنا دارید؟ ” که زیرش خط کشیدید و فکر کنم میخواستید به گوارش اطلاعات لینک کنید؛ لبنک نشده.
خیر چنین قصدی نداشتم.