8 مرداد 1396 – تهران

دیروز با مادربچه ها و هنک به تهران آمدیم. من روی صندلی عقب نشستم تا هنک را وقتی که می خواهد روی پای راننده برود نگه دارم. ظاهرا از این کار خوشش می آید. همان اول راه خیلی بی تابی می کرد و از شیشه ماشین می خواست بیرون برود که با توقف در رودبار و قضای حاجت جلوی در یک مغازه مشکلش حل شد. البته من با دستمال کاغذی از روی زمین برشان داشتم.

ادامه راه نسبتا آرام نشست. فکر می کنم این سفر باعث شد که رابطه عمیق تری بین ما شکل بگیرد. برای اولین بار کنار من نشست، خودش را به پایم چسباند و سرش را روی پایم گذاشت. یکی دو بار هم دستم را بدون اینکه گاز بگیرد لیس زد. نزدیک تهران روی صندلی، کنار من بالا آورد. تا من فکر کنم که چه کار باید بکنم همه چیزی را که بالا آورده بود که خیلی شبیه تکه های گردن مرغ بود دوباره خورد. بالا آوردن سگ هیچ شباهتی به بالا آوردن آدم ندارد. نه قبلش و نه بعدش.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *