کارگری که به سادگی کارش را بکند
و به سادگی به کارهای دیگر کاری نداشته باشد
یا به کارهای دیگران
یا به خود دیگران
یا به چرایی کارش
یا به چرایی کارهای دیگران
به یک کارگر ساده نیازمندیم
کارگری که به چگونگی انجام کارش کار ندارد یا نباید داشته باشد
چرا که کارش تا جای ممکن ساده شده است
کارگری که در تعاملات اجتماعی ساده شده است و ساده انگاشته می شود
همانند ساده کردن کسری با حذف صفرها از صورت و مخرج
“همیشه به صورت و مخرج نگاه کنید،
اگر صورت و مخرج هر دو زوج بودن هر دو رو بر دو تقسیم می کنیم”
به یک کارگر ساده نیازمندیم
کارگری که روحش را با خود سر کار نمی آورد
و جسمش نمی تواند چیستی و چرایی و چگونگی چیزی را لمس کند
ما به صورت و مخرج کسر خوب نگاه کرده ایم
از این ساده تر نمی شود
به یک کارگر ساده نیازمندیم
من یک کارگر ساده ام
خودم ساده نیستم .قرار است با یک رابطه ساده تعامل کنم (نیروی بدنی در مدت مشخص در برابر مبلغی معین )
رابطه های ساده پایدار ترین رابطه هاست . مانند رابطه شارژر و موبایل با دو سیم منفی و مثبت -و کمیت مورد توافق ولتاژ و جریان . بدون اینکه به پیچیدگی های مدارهای یکدیگر و یا قابلیت های هم کاری داشته باشند
یا رابطه مادر و فرزند -عشق بینهایت در مقابل انتظار هیچ
قرار است روحم را سر کار نیاورم .ولی بعدا معلوم شود که روح خودش آمده . مثلا اگر در زرخشت کارکنم با دیدن بندکشی ها یاد آقای قاسمی بیفتم و با دیدن آجرها یاد استاد احمد و پسرش محمد در خاطرم زنده شود یا محسور گل کاریهای آقای کریمی شوم . شاید هم مانند همکارم که چند جای ستونها را اشتباهی کند .هر چه فکر کنم به حقیقت نرسم .
مجتبی کاشانی وقتی که میبیند کارگاه کارگری که هفته پیش برایش یک سه تار هدیه خریده بود (کارگر به دلیل قطع انگشتش سه تار خود را شکسته بود و بعد پشیمان شده بود )بهره وری را بالا برده اند و کارگر را به دفتر مدیریت فرا میخواند و میگوید من این سه تار را برای دل خودم برایت خریدم و انتظار جبران ندارم . کارگر هم میگوید ما هم این هفته را برای دل خود کار کردیم . مگر ما کارگر ها دل نداریم
عالی چه تعبیرنابی. خیلی خصوصی ش کردین ما احساس غریبگی
قدیما به کارگر صبحونه میدادند!!!