17 شهریور 1396 – زرخشت

یک سگ توی حیاط خانه همسایه زایمان کرده است. من از روی بالکن فقط موفق شدم خودش را ببینم. از دور هم می توان فهمید که ماده سگ سیاه سختی زیاد کشیده است. نمی دانم غذایش را چه جوری تهیه می کند. بعضی شبها صدای پارس غیر عادی شنیده می شود. بعضی وقتها هم می… ادامه خواندن 17 شهریور 1396 – زرخشت

5 شهریور 1396 – زرخشت

دیروز و امروز یک کتاب خواندم با عنوان قلعه شیشه ای نوشته ژانت والز. اول می خواستم کتاب یک تک تیر انداز آمریکایی را بخوانم ولی بعد از خواندن دو صفحه منصرف شدم. نویسنده که ظاهرا زندگینامه خودش را نوشته است همان صفحه اول کتاب تعریف می کند که چطور در عراق – زمان جنگ… ادامه خواندن 5 شهریور 1396 – زرخشت

3 شهریور 1396 – زرخشت

هوا که ابری و بارانی است همه چیز آهسته تر می شود. یا وقتی همه چیز آهسته می شود، هوا ابری و بارانی. کل دیروز باد شدید می وزید. بعضیها وسط مرداد شکایت از این داشتند که “خیلی وقت است باران نباریده است.” صدای جیغ  بچه ای بی وقفه از خانه همسایه به گوش می… ادامه خواندن 3 شهریور 1396 – زرخشت