طبیعت گردی درجه سه یا همان متوسط

ما بیست و پنج نفر بودیم، آنها ده نفر. منظورم از آنها راهنمایان تور و بلدهای محلی و قاطرچی است و منظورم از ما طبیعت گردان تور سومانسرا به املش. (شهرستان کوچکی نزدیک لاهیجان) یعنی تقریبا یک راهنما به ازای هر سه نفر که می خواستند طبیعت گردی بکنند. به ازای هر سه نفر یک نفر بود که راه را نشان می داد. یا مواظب بود کسی عقب نماند یا گم نشود. یا غذا درست می کرد. یا هندوانه و چای به موقع خستگی سرو می کرد. یا چادر برپا می کرد. یا آتش درست می کرد.  یا آواز می خواند. یا اطلاعات فنی ارائه می کرد. و خلاصه خدم و حشم تور همه تلاششان را می کردند که به همه خوش بگذرد. کسی عقب نماند. کسی گم نشود. کسی آسیب نبیند. کسی گرسنه نماند. همه آنچه که باید ببینند را ببینند. همه به اندازه کافی عکس بگیرند. همه به اندازه کافی لذت ببرند. و انصافا هم آن ده نفر چه کار سختی داشتند با بیست و پنج نفر آدم جورواجور با سن و جنس و سلیقه مختلف.

داستان تورهای تجاری چند روزه طبیعت گردی در شمال کشور عمدتا از این قرار است که با ماشین تور از یک کوه بالا می روی و ارتفاع می گیری. یکی دو روز در عرض و بدون کم و زیاد کردن ارتفاع در دشتها و مراتع زیبا می گردی و اطراق می کنی. یکی دوتا روستا را می بینی. بعد هم پیاده از کوه سرایز می شوی. از میان جنگل. آنقدر پایین می آیی که صدای موتورهای 125 دوباره به گوش برسد. جایی که زمان سریعتر می گذرد. جایی که رومان گاری در کتابش “خداحافظ گاری کوپر” سطح گه می نامد. اینجاست که آن ده نفر با چند برش هندوانه خنک و یک لیوان چای داغ از طبیعت گردان پذیرایی می کنند و عبور موفقیت آمیزشان را از کوه و جنگل به آنها تبریک می گویند. در این نقطه طبیعت گردی عملا به پایان می رسد و با ماشین تور به یک هتل در نزدیکترین شهرستان می روی.

لذت چند روز سفر در طبیعت و دیدن مراتع سرسبز، آسمان پر ستاره، گله های اسب، گاوهای خوشگل، خانه های روستایی و درختان پبچ در پیچ با رسیدن به شلنگ توالت، دوش حمام، کولر گازی، تخت خواب و ملحفه سفیدش کامل می شود. بعد از یک شب خواب خوب با پوست تمیز و روده های خالی، سوار ماشین تور می شوی و بر می گردی. به همان جا که بودی. به همان خود اولیه. آقای مهندس. یا خانم دکتر. سفرهای سوباتان و ارسباران هم همینطور بودند. درجه سه یا همان متوسط.

و این متوسط بودن ربط زیادی به جایی که می رویم ندارد. به سختی و ماجراجویانه بودن سفر هم همینطور. در ادبیات طبیعت گردی، تورهای با درجه بالاتر، تورهای پرخطر و ماجراجویانه هستند. مثل صعود به یک قله مرتفع. یا قایق سواری در یک رودخانه خروشان. یا مواجهه با حیوانات وحشی. یا قدم گذاشتن به جایی ناشناخته که تا به حال پای بنی بشری به آن نرسیده است. (آیا هنوز چنین جایی وجود دارد؟) ولی منظور من از متوسط، سفری است که سطح کنجکاوی در آن متوسط یا مادون متوسط است.

برای مثال هیجان انگیزترین چیزی که ما در این سفر دیدیم یک تپه گه (یکی از راهنماها  از واژه سرگین استفاده می کرد) خرس بود که با تعداد زیادی آلوچه وحشی مخلوط بود. آلوچه ها سالم و هضم نشده بودند و پوست سبزشان از لابلای گه قهوه ای رنگ برق می زد. چیزی شبیه به ژله با تکه های میوه. یا تارت. من هم مثل خیلی های دیگر کنجکاوی زیادی به آن تپه گه آلوچه ای نشان ندادم. حقش بود کمی می ایستادم و به آن بیشتر نگاه می کرد. انگشتم را در آن فرو می بردم تا دما و شل و سفتیش را حس کنم. یا حداقل با یک تکه چوب کمی از آن را بردارم و بو کنم. مگر آدم در عمرش چند بار به یک تپه گه خرس بر می خورد؟ نه خداییش؟ من حتی برای عکس گرفتن از آن نایستادم. مثل خیلی های دیگر.

به نظر من دو عامل مهم، سطح کنجکاوی در یک سفر را تعیین می کنند. عامل اول سرعت حرکت و عامل دوم نویز (noise).

سرعت حرکت. طبیعی است که هر چه سریعتر حرکت می کنیم چیزهای بیشتری از حواس ما پنهان می مانند. باران می بارید و گروه ما باید هرچه زودتر از جنگل خارج می شد. فرصت زیادی برای توقف و کاویدن گه خرس  وجود نداشت. یا نگاه کردن به درختان سحرآمیز جنگل. درختهایی که خوب دیدنشان چند ساعت وقت لازم داشت. حرف زدن با آن پیرمردی که با گالشهای لاستیکی و یک گونی پلاستیکی داشت یک مسیر صد کیلومتری را از وسط جنگل پیاده طی می کرد هم همینطور. خیلی دوست داشتم با او مصاحبه کنم. چند سالش بود؟ از کجا می آمد؟ به کجا می رفت؟ چرا تنها؟ توی گونیش چه چیزهایی بود؟ چی می خورد؟ کجا می خوابید؟ چه کاره بود؟ آیا قبلا هم به سفر مشابهی رفته بود؟ آیا از خرس یا شب خوابیدن در جنگل آنهم تنها نمی ترسید؟ آیا کسی منتظرش بود که برگردد؟ آیا تلفن همراه داشت؟ آیا حاضر بود که شماره اش را به ما بدهد که چند روز دیگر به او تلفن کنیم تا داستان سفرش را برای ما تعریف بکند؟ من حتی با او یا از او عکس نگرفتم. shit.

و این فقط گوشه کوچکی بود از جهالت طبیعت گرد متوسط (از جمله خود من)  از حجم زیبایی ای که نادیده گرفته می شود. آنهم فقط زیبایی در دسترس. زیبایی کمی دورتر بماند. مثل زیبایی مزارع زرد گندم دشت قزوین. یا شالیزارهای سبز گیلان. اتوبوس با سرعت زیادی از میان آنها عبور می کند. برای رسیدن به مقصد. جایی که مسافران طبیعت گرد قبلا ندیده اند. برای اضافه کردن هر چه زودتر یک اسم به کلکسیون جاهایی که قبلا رفته اند. برای گرفتن چند صد عکس مشابه با عکسهای قبلی ولی با طول و عرض جغرافیایی متفاوت. برای رفتن. رسیدن. و برگشتن. سر موقع و طبق برنامه ریزی.

نویز (noise). تقریبا به جز موارد استثنا، از بلندگوهای ارزان قیمت اتوبوس موسیقی با صدای بلند پخش می شود. ویولن سنتی. شهرام ناظری. محسن نامجو. شکیرا. همای. بنان. معین. و تعدادی خواننده دیگر که من اسمشان را نمی دانم. به هنگام پیاده روی یا وقتی نشسته ایم کسی می خواند. یا حرف می زند. یا می رقصد. یا به کمک گوشی موبایل و بلندگوهای پرتابل موسیقی پخش می کند. صدایی آشنا از نقطه مرجع. شبی که بالای کوه اطراق کرده بودیم و آسمان پرستاره بود و دور آتش نشسته بودیم چند نفر درباره ماده و انرژی بحث می کردند. و مقاله آقای بهنود. و اینکه روزی علم و فناوری به جایی خواهد رسید که صدای فلان شخصیت تاریخی و حرفهایی که قبل از فلان جنگ در چند صد سال قبل زده است را می توان بازسازی کرد. حتی پراندن چند جمله به شوخی به خاتمه بحث کمک نمی کند. هیچ کس دهنش را نمی بندد. خزعبلات قدیمی در کنار صدای کوه و نور ستارگان و زوزه سگها و رایحه گیاهان و سکوت درختان و وزش باد و سوختن آتش و صدای گوز اسبی که برای روز مبادا ما راه همراهی می کند، تکرار می شوند.

به همین دلیل است که لازمه دیدن و تجربه کردن بسیاری از چیزها، تنها سفر کردن است. کسی که تنها سفر می کند می تواند سرعتش را مطابق با میزان کنجکاوی خودش تنظیم کند. کسی که تنها سفر می کند، از نویز همسفرها در امان است و فرصت بیشتری برای دیدن و شنیدن و بوییدن و لمس کردن در اختیار دارد. مثل آن پیرمرد با گالشهای لاستیکی.

 

مطالب مرتبط آینده

سفر بدون بازگشت

 

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *