رشد درک ما از رشد – قسمت هفتم

ماری آینزورث (1999-1913) در تورنتو بزرگ شد و در 16 سالگی وارد دانشگاه تورنتو شد. در آنجا تحت تاثیر نظریه روانشناختی ویلیام بلاتز قرار گرفت. بلاتز توضیح می داد که چگونه والدین ممکن است برای فرزندانشان امنیت فراهم بکنند یا نکنند. آینزورث احساس کرد که ایده های بلاتز به او کمک می کند که دلیل گوشه گیری خودش را در جمع درک کند. آینزورث در رشته روانشناسی در دانشگاه تورنتو دکترا گرفت و چند سالی را در همان دانشگاه به تدریس پرداخت. در سال 1950 با لن آینزورث ازدواج کرد و با او به انگلستان رفت. در آنجا به آگهی روزنامه جان بالبی برای دستیار تحقیق پاسخ داد. و اینگونه بود که یک همکاری 40 ساله آغاز شد. در 1954 لن یک کار تدریس در اوگاندا را قبول کرد و آینزورث از دو سالی که آنجا بود برای رفتن به دهکده ای نزدیک کامپالا و مشاهده دقیق و طبیعی چگونگی دلبستگی کودکان به مادرانشان پرداخت. او بعدا این تحقیق را در کتابش به نام نوزادی در اوگاندا منتشر کرد. او در تحقیقاتش به تشریح فازهای دلبستگی که بالبی در نوشته هایش به آنها اشاره کرده بود پرداخت و همچنین چگونگی بکارگیری مادر به عنوان یک پایگاه امن برای اکتشاف توسط نوزاد را توضیح داد. آینزورث با توصیف سه الگوی دلبستگی – سه شکل متفاوت از فرایند دلبستگی – در میان کودکان، در ارائه یک فرمول نوآورانه اولین قدم را برداشت.

پس از رسیدن به ایالات متحده از آفریقا، آینزورث مطالعه 23 کودک و مادر از خانواده های طبقه متوسط در بالتیمور را آغاز کرد. تحقیقات بالتیمور که جامع تر از تحقیقات اوگاندا بود یافته های تحقیقات اوگاندا درباره الگوهای دلبستگی را تکرار کرد و زمینه ساز تحقیقات بسیار گسترده  ای در این زمینه شد.

الگوهای دلبستگی

در تحقیقات بالتیمور آینزورث و دانشجوهایش بچه ها و مادرانشان را درخانه هایشان در سال اول زندگی بچه ها – هر سه هفته یکبار به مدت 4 ساعت – مشاهده کردند. وقتی که نوزادان دوازده ماهه شدند آینزورث می خواست بداند که آنها در یک محیط جدید چگونه رفتار می کنند. بنابراین آنها را به همراه مادرانشان به یک اتاق بازی در دانشگاه جان هاپکینز آورد. او به طور اخص به چگونگی بکارگیری مادر به عنوان یک پایگاه امن برای اکتشاف توسط کودکان و همچنین واکنش آنها نسبت به دو جدایی کوتاه علاقه داشت. در جدایی اول مادر کودک را با یک غریبه (یک دانشجوی دختر با رفتار دوستانه) تنها می گذاشت. در دومی کودک کاملا تنها گذاشته می شد. هر جدایی سه دقیقه طول می کشید ولی اگر کودک خیلی بی تابی می کرد کوتاهتر می شد. کل این فرایند که بیست دقیقه به طول می انجامد، موقعیت ناآشنا (the strange situation) نامیده می شود.

 

 

1- نوزادان با دلبستگی ایمن

Securely Attached Infants

این بچه ها کمی پس از وارد شدن به اتاق بازی با مادرشان، از او به عنوان یک پایگاه برای اکتشاف استفاده می کنند. ولی هنگامیکه مادر اتاق را ترک می کند بازیهای اکتشافی آنها کم می شود و بعضی وقتها به طور مشهودی ناراحت می شوند. وقتیکه مادر به اتاق بر می گردد فعالانه با او ارتباط برقرار می کنند و برای چند لحظه به او نزدیک می مانند. این کودکان وقتی که از حضور مادر اطمینان پیدا می کنند دوباره به کشف دنیای جدید قدم می گذارند.

وقتیکه آینزورث مشاهدات ابتدایی این کودکان در خانه هایشان را بررسی کرد متوجه شد که مادران آنها به گریه و سایر علائم کودکشان حساس و پاسخگو بوده اند. این مادرها به هنگام نیاز کودک، با عشق و توجه در دسترس بوده اند. بچه ها هم به نوبه خود خیلی کم در خانه گریه می کرده اند و از مادر به عنوان یک پایگاه برای اکتشاف در خانه نیز استفاده می کرده اند.

آینزورث عقیده داشت این نوزادان الگوی سالم رفتار دلبستگی را نشان می دهند. پاسخگو بودن دائمی مادر در کودک ایمان به مادرش به عنوان یک محافظ ایجاد کرده بود. صرف حضور مادر در موقعیت ناآشنا به کودک جسارت کافی برای اکتشاف محیط اطراف می داد. در عین حال واکنش کودک به ترک مادر و بازگشتش نیاز شدید کودک به نزدیکی مادرش را آشکار می ساخت، نیازی که ارزش زیادی در بقا در طول تکامل بشر داشته است.

2- نوزادان ناایمن – اجتنابی

Insecure-Avoidant Infants

این نوزادان در طول موقعیت ناآشنا کاملا مستقل ظاهر می شدند. آنها به محض ورود به اتاق به شناسایی اسباب بازیها می شتافتند. آنها اگرچه به اکتشاف می پرداختند، از مادرشان به عنوان یک پایگاه (به این شکل که گه گداری به او سر بزنند) برای این اکتشاف استفاده نمی کردند. آنها مادرشان را به سادگی نادیده می گرفتند. وقتیکه مادر اتاق را ترک می کرد ناراحت نمی شدند و وقتیکه به اتاق باز می گشت نزدیکش نمی رفتند. اگر مادر می خواست که کودک را بلند کند، سعی می کردند که با چرخش بدن یا نگاه نکردن به مادر، از او اجتناب کنند.

از آنجاییکه این نوزادان استقلال زیادی در موقعیت ناآشنا نشان می دهند بسیاری گمان می کنند که آنها به طرز استثنایی سالم هستند. ولی آینزورث با مشاهده رفتار اجتنابی آنها حدس زد که آنها از درجه ای از مشکلات عاطفی رنج می برند. عدم دلبستگی آنها برای آینزورث یادآور بچه هایی بود که تجربه جدایی دردناک داشتند.

مشاهدات خانگی حدس آینزورث را مبنی بر اینکه یک جای کار ایراد داشت تایید می کرد. این مادران نسبتا بی تفاوت و پس زننده ارزیابی شده بودند. و بچه ها اغلب ناایمن به نظر می رسیدند. اگرچه بعضی از بچه ها در خانه بسیار مستقل بودند، بسیاری از آنها نسبت به اینکه مادرشان کجاست نگرانی داشتند.

تفسیر کلی آینزورث این بود که وقتی این بچه ها وارد موقعیت ناآشنا می شوند، آنها به حمایت مادرشان شک دارند و بنابراین به شکلی تدافعی واکنش نشان می دهند. آنها برای محافظت از خود، ظاهری بی تفاوت و مستقل اتخاذ می کنند. رنج پس زده  شدنهای مکرر در گذشته باعث شده که نیاز به حمایت مادر را سرکوب کنند تا از نا امید شدن بیشتر اجتناب کنند. و وقتیکه مادر به اتاق برمی گردد از نگاه کردن به او اجتناب می کنند، گویی که بخواهند داشتن هرگونه احساسی را نسبت به مادر انکار کنند. رفتارشان گویی می خواهد بگوید “تو کی هستی؟ آیا من باید تو رو بشناسم؟ تویی که وقتی من بهت نیاز دارم کمکم نمی کنی.”

بالبی گمانه زنی کرد که این رفتار تدافعی می تواند به بخشی ثابت و بانفوذ از شخصیت تبدیل شود. کودک بزرگسالی می شود که بیش از اندازه به خود متکی و بی دلبستگی است، فردی که هرگز نمی تواند گاردش را پایین بیاورد و برای شکل دادن روابط نزدیک به اندازه کافی به دیگران اعتماد کند.

3- نوزادان ناایمن – دوسوگرا

Insecure-Ambivalent Infants

این نوزادان در موقعیت ناآشنا به قدری چسبیده به مادر و نگران حضور او بودند که عملا اکتشاف نمی کردند. وقتیکه مادر اتاق را ترک می کرد، آنها به شدت ناراحت می شدند و وقتیکه باز می گشت به طور واضحی نسبت به او دو دل بودند. در یک لحظه به سمت او می رفتند و در لحظه بعدی با خشم او را پس می زدند.

این مادران در خانه معمولا رفتار یکنواختی با نوزادانشان نداشتند. مادرها در بعضی موقعیتها با محبت و پاسخگو به نیاز نوزادشان بودند و در موقعیتهای دیگری اینطور رفتار نمی کردند. این عدم یکنواختی ظاهرا باعث شده بود که کودکان نسبت به اینکه مادرشان در موقع لزوم حضور دارد احساس عدم قطعیت کنند.

 

بعضی از روانشناسان معتقدند که آینزورث نقش خصوصیات درونی را نادیده گرفته است. برای مثال جروم کگن معتقد است که نوزادان اجتنابی مادرشان را در موقعیت ناآشنا نادیده می گیرند نه به این دلیل که از خودشان در برابر پس زده شدن محافظت می کنند بلکه به این دلیل که آنها ذاتا نترس هستند. البته نظریه پردازان دلبستگی به اندازه کافی شواهد و مستندات برای الگوهای دلبستگی ارائه کرده اند که نتوان آن را به خصوصیات ذاتی تقلیل داد.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *