در باب ازدواج با آدم نامناسب

اگرچه این وبلاگ محل نوشتن است نه ترجمه کردن ولی بعضی وقتها به مطلبی بر می خورم که چشم و گوش آدم را مثل اکالیپتوس توی سونا باز می کند.

این مطلب

این هم ترجمه آماتور من:

———————

در باب ازدواج با آدم نامناسب

با هر کسی که ازدواج کنیم تا حدودی می تواند انتخابی نامناسب برای ما باشد. وقتی پای ازدواج در میان باشد عاقلانه این است که به اندازه کافی بدبین باشیم. انتخاب بی عیب و نقص وجود ندارد. خوشبختی بی وقفه نیست. با وجود این گه گداری به زوج هایی برمی خوریم که به نظر می رسد مشکلاتشان فراتر از تنشها و نارضایتی های عادی یک رابطه بلند مدت است. بعضی آدمها واقعا نباید با هم زندگی کنند.

چنین اشتباهاتی چگونه اتفاق می افتند؟ به این فراوانی و به این سادگی. با وجود اینکه ازدواج نامناسب آسانترین و همچنین پر هزینه ترین اشتباهی است که هر کدام از ما می تواند مرتکب شود (اشتباهی که هزینه های بسیار سنگینی را بر دوش دولت، کارفرمایان و نسل آینده تحمیل می کند)، غیر عادی و حتی جنایتکارانه است که همانند امنیت راهها یا مصرف سیگار – در سطح فردی و ملی و به طور سیستماتیک – به موضوع ازدواج هوشمندانه، پرداخته نمی شود.

ناراحت کننده تر اینست که دلایل انتخاب اشتباه آدمها در ازدواج به سادگی قابل شناسایی می باشند و ساختار عجیب و غریبی ندارند. این دلایل را اینگونه می توان دسته بندی نمود:

یک- ما خودمان را درک نمی کنیم

زمانیکه بدنبال همسر می گردیم، خواسته هایی در ذهن خود می پرورانیم که با احساسات مبهم و نامشخص رنگ آمیزی شده اند. مثلا کسی را می خواهیم که مهربان باشد یا جذاب یا ماجراجو.

داشتن چنین خواسته هایی اشتباه نیست، مشکل اینجاست که آنها حتی ذره ای به ما کمک نمی کنند که بفهمیم برای داشتن شانس خوشبخت بودن یا دقیقتر، دائما بدبخت نبودن، به چه چیزهایی نیاز داریم.

همه ما دیوانه بازی های خاص خودمان را داریم. ما به طور قابل تشخیصی عصبی، نا متعادل و نا بالغ هستیم ولی جزئیات آنرا نمی دانیم. چون هرگز کسی ما را به کشف این خصوصیات تشویق نمی کند. بنابراین کار مهم و اولیه همسران، درک خصوصیات غیر عادی خودشان می باشد. آنها باید اطلاعات کافی درباره اختلالات عصبی خودشان کسب کنند. آنها باید درک کنند که این اختلالات از کجا می آیند، باعث چه کارهایی در آنها می شوند و از همه مهمتر چه جور آدمهایی باعث تحریک یا تخفیف آنها می شوند. یک شراکت خوب، شراکتی نیست که بین دو انسان سالم (تعداد زیادی از این آدمها روی کره زمین وجود ندارد) بوجود می آید، بلکه شراکتی است بین دو دیوانه که با مهارت یا اتفاقی موفق شده اند آگاهانه سازشی مصالحت آمیز بین دیوانگی های نسبیشان برقرار کنند.

صرف تصور اینکه ما آدمها ممکن است موجودات خیلی مشکل داری نباشیم، از سوی یک شریک زندگی احتمالی، باید هشدار دهنده باشد. سؤال اینست که این مشکلات کجا خودشان را نشان خواهند داد: شاید زمانیکه کسی با ما مخالفت می کند گرایش پنهانی برای خشمگین شدن داشته باشیم، یا فقط به هنگام کار کردن می توانیم آرامش داشته باشیم، یا زمانیکه نگران هستیم نمی توانیم به خوبی مشکلمان را توضیح بدهیم. مشکلاتی از این دست هستند که – در طی چند دهه – فاجعه به بار می آورند و بنابراین برای پیدا کردن آدمهایی که توانایی تحمل آنها را دارند، نیاز داریم که پیشاپیش درباره آنها بدانیم. یک سؤال استاندارد برای قرارهای شام باید این باشد که: “تو چه جور دیوونه ای هستی؟”

مشکل اینجاست که دانش اختلالات عصبی ما به آسانی بدست نمی آید. بدست آوردن این دانش می تواند به سالها زمان و موقعیتهایی نیاز داشته باشد که هرگز آنها را تجربه نکرده ایم. قبل از ازدواج ما به ندرت در شرایطی قرار می گیریم که به خوبی یک آینه، اختلالاتمان را به ما نشان بدهد. هر زمانی که در روابط سطحی تر خطر نمایان شدن بعد مشکل دار طبیعتمان بروز می کند، طرف مقابل را سرزنش می کنیم و به رابطه پایان می دهیم. برای دوستانمان هم آنقدر مهم نیست که خود واقعی ما را کند و کاو کنند. آنها فقط می خواهند که لحظات خوبی را با ما بگذرانند. بنابراین چشم ما بر روی ابعاد مشکلدار طبیعتمان بسته می ماند. در تنهایی زمانیکه خشمگین می شویم فریاد نمی زنیم زیرا کسی نیست که فریاد ما را بشنود و بنابراین قدرت واقعی و نگران کننده خشم خود را نادیده می گیریم. یا بدون اینکه متوجه باشیم تمام مدت کار می کنیم چون کسی نیست که به ما زنگ بزند و یادآوری کند که برای شام باید به خانه برویم. بدون اینکه متوجه باشیم که کار برای ما ابزاری است که با آن احساس کنترل بر زندگی پیدا می کنیم و اگر کسی بخواهد جلوی ما را بگیرد جهنم به پا می کنیم. خیال می کنیم که شب هنگام، خوابیدن کنار کسی چقدر شیرین می تواند باشد، در حالیکه هرگز فرصت روبرو شدن با آن وجه صمیمیت گریز خود را پیدا نمی کنیم که باعث می شود هنگام احساس تعهد عمیق به کسی، سرد و غریبه بشویم. یکی از مزایای بزرگ مجرد بودن این توهم لذت بخش است که زندگی با ما کار آسانی است.

با چنین سطح پایینی از درک از خصوصیات خودمان تعحبی هم ندارد که ندانیم که دنبال چه جور آدمی باید بگردیم.

دو- ما آدمهای دیگر را درک نمی کنیم

از آنجاییکه آدمهای دیگر هم در همان سطح پایین شناخت از خود که ما قرار داریم گیر کرده اند، این مشکل چند برابر می شود. هرچقدر هم که نیتشان خوب باشد، آنها نیز مانند ما در مقامی نیستند که مشکلاتشان را درک کنند، چه رسد به اینکه ما را از آنها آگاه نمایند.

طبیعتا ما تلاش می کنیم که آنها را بشناسیم. خانواده شان را ملاقات می کنیم. حتی به جایی که برای اولین بار به مدرسه رفته اند سر می زنیم. به عکسهایشان نگاه می کنیم، با دوستانشان آشنا می شویم. همه اینها این احساس را در ما ایجاد می کند که تکلیف خود را انجام داده ایم. ولی مانند اینست که یک خلبان تازه کار فرض کند با چرخاندن یک هواپیمای کاغذی دور اتاق قادر به پرواز شده است.

در یک جامعه عاقلتر، همسران احتمالی، یکدیگر را مجبور به انجام تستهای جامع روانشناسی و همچنین ارزیابی مفصل توسط گروهی از روانشناسان می کنند. تا سال 2100 این جمله دیگر خنده دار به نظر نخواهد رسید. اینکه چرا اینقدر طول کشید تا بشریت به این نقطه برسد به عنوان یک راز باقی خواهد ماند.

ما نیاز داریم که از ظرایف روانی فردی که قرار است با او ازدواج کنیم آگاه باشیم. ما باید نگرش یا باور او را نسبت به قدرت، فروتنی، خودنگری، آینده نگری، صمیمیت جنسی، پول، فرزند، سالمندی، وفاداری و صدها چیز دیگر بدانیم. این دانش از طریق یک گفتگوی استاندارد بدست نخواهد آمد.

در غیاب همه اینها – بطور عمده – ما بر اساس ظاهر طرف مقابل تصمیم می گیریم. ظاهرا اطلاعات زیادی را می توان از چشمها، بینی، شکل پیشانی، توزیع چین و چروک، لبخند و … بدست آورد. ولی این نتیجه گیری همانقدر خردمندانه است که تصور کنیم عکس نمای خارجی یک نیروگاه می تواند همه چیز را به ما درباره شکافت هسته ای بگوید.

ما طیفی از خصوصیات کمالگرایانه را بر اساس شواهد ناچیزی بر روی معشوق می تابانیم. با کامل کردن کل یک شخصیت بر اساس جزئیات ناچیز – ولی بسیار قابل توجه – همان کاری را میکنیم که چشمان ما در کامل کردن طرح یک چهره انجام می دهند.

Matisse_La-pompadour_19511

ما به این عکس به عنوان تصویر کسی که فقط هشت تار مو دارد و مژه و سوراخ بینی ندارد نگاه نمی کنیم. بدون اینکه متوجه باشیم جاهای خالی را پر می کنیم. مغز ما شرطی شده که با چند نشانه کوچک بصری کل یک تصویر را بسازد. و ما همین کار را برای شخصیت همسر آینده خود نیز انجام می دهیم.

سطح دانش مورد نیاز برای کارکرد یک ازدواج بالاتر از چیزی است که جامعه ما آمادگی تشخیص و فراهم کردن آنرا داشته باشد. و بنابراین رفتار اجتماعی ما در زمینه ازدواج عمیقا اشتباه است.

سه- ما به خوشبخت بودن عادت نداریم

باور ما اینست که ما خوشبختی را باید در عشق جستجو کنیم، ولی به این سادگی هم نیست. به نظر می رسد بسیاری از اوقات چیزی که بدنبالش هستیم آشنایی است. این موضوع ممکن است هر برنامه ای را که برای خوشبختی داریم با مشکل مواجه کند.

ما بعضی از احساساتی را که در دوران کودکی می شناختیم در روابط بزرگ سالیمان بازآفرینی می کنیم. ما برای اولین بار به عنوان کودک به معنای عشق پی بردیم. ولی متاسفانه درسهایی را که در بچگی فرا گرفتیم ممکن است ساده و شفاف نبوده باشند. عشقی را که به عنوان یک کودک شناختیم ممکن است با نیروهای ناخوشایند دیگری مانند کنترل شدن، احساس حقارت، رها شدن، شنیده نشدن و بطور خلاصه رنج، آمیخته باشد.

به عنوان بزرگسال، ما ممکن است گزینه های خاص سالمی را که سر راه ما قرار می گیرند رد کنیم. نه به این دلیل که آنها مشکل دارند بلکه دقیقا به این دلیل که آنها بیش از حد برای ما متعادل هستند. (دارای بلوغ زیاد، درک زیاد، قابلیت اعتماد زیاد هستند) و این مشکل نداشتن، حسی نا آشنا و بیگانه و غالبا ناخوشایند در ما ایجاد می کند. ما به سوی انتخابهایی می رویم که ناخودآگاهمان جذبشان می شود، نه به دلیل اینکه آنها باعث انبساط خاطرمان می شوند بلکه چون به گونه ای آشنا، حالمان را می گیرند.

ما با آدمهای ناجور ازدواج می کنیم چون آنها که جورند – به ناحق- احساس ناجور در ما ایجاد می کنند، چون ما هیچ تجربه ای از سلامت نداریم، چون ما نهایتا دوست داشته شدن را به احساس رضایت ربط نمی دهیم.

چهار- مجرد بودن خیلی بد و ناخوشایند است

وقتی مجرد ماندن غیر قابل تحمل باشد، طبیعی است که آدم در انتخاب شریک زندگی، منطقی تصمیم نگیرد. برای یافتن شانس شکل دادن به یک رابطه خوب، ما باید حسابی با احتمال سالها زندگی مجردی، کنار آمده باشیم. در غیر اینصورت به جایی می رسیم که دوباره تنها بودن را بیشتر از کسی که ما را از تنهایی در آورده است دوست خواهیم داشت.

متاسفانه جامعه، مجرد بودن بعد از یک سنی را به شکل خطرناکی ناخوشایند می سازد. زندگی اجتماعی کمرنگتر می شود، زوجها از استقلال فرد مجرد احساس خطر می کنند و او را همیشه به مهمانیهایشان دعوت نمی کنند، تنهایی به سینما رفتن عجیب و غریب به نظر می رسد.

پنج- غریزه زیادی با کلاس است

در روزگار قدیم ازدواج یک تصمیم منطقی بود حاصل مقایسه زمین یکی با زمین دیگری. سرد و بیرحم و بی توجه به خوشبختی طرفین. آسیبهای روانی این پدیده هنوز در ما دیده می شود.

Medieval miniature. Meeting of the Roman Senate. Discussion on marriage between a plebeian woman and a roman patrician. 15th century.
Medieval miniature. Meeting of the Roman Senate. Discussion on marriage between a plebeian woman and a roman patrician. 15th century.

ازدواج منطقی با ازدواج غریزی یا ازدواج رمانتیک جایگزین شد. این نوع از ازدواج به ما دیکته کرد که احساس ما به یک نفر باید تنها راهنمای ما برای ازدواج باشد. اگر کسی احساس می کرد که عاشق شده است همین کافی بود. نیازی به سؤالهای بیشتر نبود. احساس، پیروز این میدان بود. ناظران بیرونی فقط می توانستند پدیدار شدن احساس را تشویق کنند و به آن مثل ملاقات ارواح مقدس احترام بگذارند. والدین ممکن بود مبهوت شوند ولی باید فرض می کردند که تنها دختر و پسر قادر به درک موضوع هستند. ما سیصد سال است که داریم به هزاران سال مداخله بی فایده بر اساس پیش قضاوت، تفاخر و کوته فکری، واکنش جمعی نشان می دهیم.

ازدواج منطقی آنقدر محتاط و موشکاف بود که یکی از ویژگیهای ازدواج احساسی این شد که آدم اصلا نباید خیلی به چرای ازدواج بیاندیشد. تحلیل این تصمیم، غیر رمانتیک به نظر می رسد. ترسیم نمودار مزایا و معایب، احمقانه و سرد جلوه می کند. رمانتیک ترین کاری که آدم می تواند انجام دهد اینست که سریع و ناگهانی پیشنهاد ازدواج بدهد، شاید فقط پس از چند هفته و در شتاب اشتیاق – بدون هیچ شانسی برای استدلال وحشتناکی که هزاران سال برای آدمها بدبختی به بار آورد. بی پروایی رایج نشانه ای است از احتمال موفقیت ازدواج، دقیقا به این دلیل که احتیاط سنتی خطر بزرگی برای خوشبختی آدمها محسوب می شد.

شش- ما به دانشگاه عشق نمی رویم

زمان آن رسیده است که به نوع سومی از ازدواج بیاندیشیم. ازدواج روانشناسانه. ازدواجی که در آن کسی برای زمین یا احساس تنها، ازدواج نمی کند، بلکه تنها زمانیکه احساس به درستی آزمایش شده است و با آگاهی بالغ روانشناسی خود فرد و دیگران حمایت می شود.

در حال حاضر ما بدون اطلاعات ازدواج می کنیم. ما تقریبا هرگز کتابی در این زمینه نمی خوانیم، ما هرگز زمان زیادی با بچه ها نمی گذرانیم، ما درست و حسابی افراد مزدوج دیگر را مطالعه نمی کنیم یا با آنها که جدا شده اند صادقانه به گفتگو نمی نشینیم. ما بدون داشتن درک و بینش درستی از چرایی شکست ازدواجها – فراتر از فرض حماقت و کوته فکری طرفین – وسط گود ازدواج می پریم.

در دوران ازدواج منطقی دلایل زیر برای ازدواج مهم تلقی می شدند:

– والدین چه کسانی هستند

– چقدر زمین دارند

– چقدر تشابه فرهنگی دارند

در دوران ازدواج احساسی آدمها به نشانه های زیر توجه داشته اند:

– آدم یک لحظه هم نمی تواند خیال معشوق را از سرش بیرون کند

– جذابیت جنسی دیوانه کننده

– آدم فکر می کند که معشوقش فوق العاده است

– آدم دوست دارد دائما با معشوقش حرف بزند

ما به مجموعه جدیدی از شرایط نیاز داریم. ما باید بپرسیم:

– معشوق ما تحت چه شرایطی عقلش را از دست می دهد

– آدم چطور می تواند با او بچه بزرگ کند

– چطور می توانیم با هم رشد کنیم

– چطور می توانیم دوست باقی بمانیم

هفت- ما می خواهیم خوشبختی را جاودانه کنیم

ما شدیدا تمایل داریم که چیزهای خوب را همیشگی کنیم. اگر از خودرویی خوشمان بیاید سعی می کنیم بخریمش، در سفر اگر از جایی لذت ببریم دوست داریم همانجا زندگی کنیم. و می خواهیم با کسی که با او خیلی به ما خوش می گذرد ازدواج کنیم.

ما تصور می کنیم که ازدواج ضامن بقای شادی است که با یک نفر تجربه می کنیم. ازدواج چیزی را که ممکن است از دست ما برود تثبیت خواهد کرد. ازدواج به ما کمک خواهد کرد که لذتمان را در شیشه بریزیم. لذتی که باعث شد فکر پیشنهاد ازدواج برای اولین بار به سرمان بزند. زمانیکه کنار ساحل هنگام غروب آفتاب کنار یار نشسته بودیم. یا در آن رستوران کوچک و او لباس زیبایی به تن داشت. ما ازدواج کردیم که این احساسات را جاودانه کنیم.

متاسفانه هیچگونه ارتباط علت و معلولی بین ازدواج و اینگونه احساسات وجود ندارد. احساساتی که توسط ساحل دریا یا زمان خاصی از روز یا تعطیلات یا یک غذای خوب یا هیجان آشنایی دو ماهه با یک نفر بوجود آمده اند. احساساتی که هیچ کدامشان با ازدواج، زیاد یا جاودانه نمی شود.

ازدواج کردن قادرنیست که یک رابطه را در چنین مقطع زیبایی حفظ کند. کنترل مؤلفه های خوشبختی زندگی ما در اختیار ازدواج نیست. در حقیقت ازدواج رابطه را به لحظه کاملا متفاوت دیگری هدایت خواهد کرد. به خانه ای در حاشیه شهر، مسیر طولانی تا محل کار و دو فرزند خردسال. تنها مؤلفه مشترک بین این لحظه و لحظه قبلی، شریک زندگی ماست. و این مؤلفه ممکن است مؤلفه اشتباهی برای جاودانه کردن بوده باشد.

فلسفه ناآشکار “این نیز بگذرد” نقاشان امپرسیونیست قرن 19می تواند ما را به مسیر خردمندانه تری راهنمایی کند. آنها گذرا بودن خوشبختی را به عنوان یک ویژگی ذاتی وجود پذیرفته بودند. نقاشی سیسلی از یک منظره زمستانی در فرانسه، مجموعه ای از چیزهای جذاب ولی فرّار را به تصویر می کشد. غروب هنگام، خورشید گویی چشم انداز را تسخیر می کند. برای زمان کوتاهی درخشش آسمان از جدیت شاخه های لخت درختان می کاهد. برف و دیوارهای خاکستری همخوانی بی صدایی دارند. سرما قابل تحمل و حتی هیجان انگیز به نظر می رسد. ظرف چند دقیقه شب همه جا را فرا خواهد گرفت.

wateringplace

امپرسیونیسم به این حقیقت می پردازد که چیزهایی را که ما خیلی دوست داریم تنها برای مدت کوتاهی در کنار ما هستند و سپس ناپدید می شوند. امپرسیونیسم گونه ای از خوشبختی را تبلیغ می کند که تنها چند دقیقه دوام می آورد نه چند سال. در این نقاشی برف زیبا به نظر می رسد ولی آب خواهد شد. آسمان در این لحظه زیباست ولی در حال تاریک شدن است. این سبک از هنر مهارتی را پرورش می دهد که بسیار فراتر از خود هنر می رود: مهارتی برای پذیرش و حضور در لحظات کوتاه رضایت از زندگی.

نقاط اوج زندگی زودگذر هستند. خوشبختی در بسته های سالانه عرضه نمی شود. با راهنمایی یک امپرسیونیست ما باید برای درک و قدردانی از لحظات سعادت پراکنده در زندگی روزمره، هر زمانی که سراغ ما بیایند آماده بشویم. بدون ارتکاب اشتباه جاودانه ساختنشان، بدون نیاز به تبدیل آنها به یک ازدواج.

هشت- فکر می کنیم که ما خاص هستیم

آمار خیلی امیدوار کننده نیست. هر کسی مثالهای زیادی از ازدواجهای ناموفق، دور و بر خودش سراغ دارد. همه می دانیم که ازدواج چالشهای جدی زیادی به همراه دارد. با وجود این بینشی را که داریم برای خودمان بکار نمی بریم. خیال می کنیم که این قواعد تنها برای دیگران اعمال می شوند و ما مستثنی هستیم.

احتمال شکست یکی از دو ازدواج درست ولی وقتی کسی عاشق است تصور می کند شانس خیلی بیشتری در این بازی دارد. معشوق در نظر عاشق یکی از یک میلیون است. با چنین احساسی طبیعی است که قمار ازدواج خیلی هم پرخطر به نظر نرسد.

ما در سکوت، حساب خود را از بقیه جدا می کنیم. لزومی ندارد که خودمان را برای اینکار سرزنش کنیم ولی قطعا از اینکه خودمان را در معرض آن قاعده کلی ببینیم سود خواهیم برد.

نه- می خواهیم که به اندیشیدن به عشق خاتمه بدهیم

احتمالا بالا پایین های زیادی را در زندگی عشقی خود قبل از ازدواج تجربه کرده ایم. سعی کرده ایم با آدمهایی باشیم که از ما خوششان نمی آمد. رابطه هایی را شروع کرده ایم و قطع کرده ایم. در جستجوی عشق، هیجان و تلخی های زیادی را تجربه کرده ایم.

تعجبی ندارد که در نقطه ای از زندگیمان از همه اینها خسته شده باشیم. بخشی از اینکه دوست داریم ازدواج کنیم اینست که سایه سنگین عشق را از روح و روان خود برداریم. ما از جنگ ودعواهایی که نتیجه ای ندارند خسته هستیم. ما بی صبرانه منتظر چالشهای دیگر زندگی خود هستیم. ما امیدواریم که ازدواج بتواند به تنهایی، به سلطه دردناک عشق بر زندگی ما خاتمه بدهد.

ازدواج قادر به انجام این کار نخواهد بود: در یک ازدواج همانقدر شک، امید، ترس، خیانت و عدم پذیرش هست که در یک زندگی مجردی. یک ازدواج فقط از بیرون آرام و بی هیاهو و به خوبی کسالت آور به نظر می رسد.

آماده سازی ما برای ازدواج، وظیفه ای آموزشی است که بر دوش تمامیت فرهنگ قرار دارد. ما باورمان را به ازدواجهای خانوادگی از دست داده ایم. چشممان دارد به نقاط ضعف ازدواجهای رمانتیک نیز باز می شود. حالا زمان ازدواجهای روانشناسانه فرا رسیده است.

8 دیدگاه

  1. ازدواج موفق  فقط یک شانس می تونه باشه….. و گاهی واقعا یک شناخت از روی آموزش و مشاوره. ……هر دو روی سکه هست. … اما وقتی خودخواهانه و هوسناک به سمت ازدواج بری، حتما به نارضایتی منجر میشه. چرا؟ چون هوس خیلی زود فرو می نشینه. خودخواهی باعث میشه طرف ت رو خوب ورانداز نکنی و بگی من بلدم من می دونم. می دونم که این رابطه عالی هست.

  2. بعد از کتاب امکان و انتخاب رشته ، سومین چیزی بود که زبان من رو نسبت به تشکر باز کرد
    البته اول از نویسنده ی اصلی و بعد از شما که این متن رو ترجمه کردید
    خیلی عجبیبه که بالاخره پس از مدت ها یه نشانه ی کوچیک از روابط علت و معلولی اینجا ظاهر شد 🙂

  3. من با نویسنده این متن آشنا نیستم ولی به احتمال زیاد یک مرد بوده وهمین طور که کسی که ابزارش فقط چکش است همه چیز را بصورت میخ میبیند .. نویسنده هم ابزارش فلسفه ویا حل مازهای تو در تو بوده .وطوری همه چیز را بهم پیچانده که ازدواج را بکلی نفی کرده و با وجود بکار بردن زیاد کلمه احساس و عاطفه .ولی نهایتا در متنی سنگین یک ازدواج مکانیکی را پیشنهاد میکند که از صد فیلتر شخص ثالث عبور میکند ولی در نظر یک زن ازدواج با صمیمیت -محرمانگی با فرد غریبه بدون حضور کسی دیگر-اعتماد کامل به فردی با کمترین سنخیت -پا نهادن به سرزمینی ناشناخته به تنهایی وبا وجود ضعف ظاهری شروع و بایستی در ادامه با احساس پارو زدن با زوج در برکه ای آرام با وجود خطرات طبیعی برای هردو به پیش برود

  4. عالی بود
    اینقدر این مطلب به ذهنم اومد این چند روزه به ذهنم میومد حیفم اومد که تشکر نکنم.
    ممنونم بابت زمانی که صرف ترجمه و اشتراک گذاری کردید.

  5. جاودانگی هر آنچه روزی در آرزویش هستیم به معنی از دست دادن آن است چه اینکه ما آن چیز را در وجود خود درونه سازی می کنیم و با این کار به سراغ چیز دیگری می رویم . مانند منظره ای زیبا که در سفری دو روزه از آن لذت می بریم و خیلی احمقانه با خود می گوییم کاش همیشه اینجا زندگی می کردم و نمی دانیم همیشه آنجا زندگی کردن دیگر لذتی ندارد؛ می توانی از آنها بپرسی که همیشه آنجا زندگی می کنند؛ پاسخ های آنها مانند پاسخ های تو است از همین جایی که همیشه زندگی می کنی. سرزمین مجردی یا سرزمین ازدواج؟ هیچکدام! درک لحظات خوشبختی در زمانی که اتفاق می افتند در هر سرزمینی که هستیم

    1. ازدواج به خودی خود خیلی مضحکه،چه برسه که پای روانشناس های سادیسمی که توهم دانایی دارند هم به موضوع باز بشه.درسته که هممون احمقیم ،ولی حماقتم دسته بندی داره و روانشناسای بی سواد مخصوصا از نوع ایرانیش سردسته ی احمق ها هستند.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *