تجربه دیگران
من در زندگیم به ندرت از تجربه دیگران استفاده کردهام. یا اصلا برای این کار دلیلی نداشتهام یا اگر هم داشتهام این بوده است که آدم اگر از تجربه دیگران استفاده کند دیگر خودش قادر به تجربه دست اول نخواهد بود.
در اعتراض به این منطق ممکن است بگویید که «خب بعضی از تجربهها بهای سنگینی دارند.»
کاملا حق با شماست.
بعضی از تجربهها حتی ممکن است منجر به مرگ شوند. همانند مرگ خاتون زیر خر. اما در مورد من این اتفاق – حداقل هنوز – نیفتاده است.
یا شاید کاملا حق با شما نیست.
در اینجا چند نکته باریکتر از مو یا شاید کدو وجود دارد که ما را از درک درست پدیدهای که با آن مواجهیم عاجز میکند:
کدوی اول
ما غالبا در حالیکه از تجربه، زندگی، تجربه زندگی و یا استفاده از تجربه دیگران حرف میزنیم، به مفاهیم اساسا متفاوتی اشاره کنیم.
طیفی را فرض کنید که یک سرش مسائلی هستند که فقط یک جواب دارند. یک جواب مشخص. مثل؟ من چیزی به ذهنم نمیرسد. شما که با تجربهتر از من هستید یا از تجربه آدمهای با تجربه استفاده میکنید بگویید. حتی قوانین فیزیک هم بعد از مدتی از این سر طیف به آن سر طیف مهاجرت میکنند.
سر دیگر طیف مسائلی هستند که بیشتر از یک جواب دارند یا اصولا جواب ندارند. مثل؟ چگونه باید همسر انتخاب کرد؟ چه نوع حکومتی برای کشور … در سال … مناسب است؟ چه شغلی برای من مناسب است؟ چه سنی برای ازدواج یا بچه دار شدن مناسب است؟ (آیا اصلا این کار درست است؟) با وقت آزادم چکار کنم؟ معنی زندگی چیست؟ چی بخورم؟ با اضطرابم چه کار کنم؟ با احساس تنهاییم چطور؟ با یک رابطه یا شغل یا مملکت نابسامان چکار باید کرد؟ و الخ.
کدوی دوم
برخلاف داستان خاتون و کنیزک، پیدا کردن یک استاد در بسیاری از چالشهای زندگی غیر ممکن است. البته کار سختی نیست که بعد از طلاق یا ورشکستگی یا سکته قلبی یک نفر، نقش کنیزک را برایش بازی کنیم و کدوهایی را که ندیده است یکی یکی برشماریم. بعد از طلاقم خیلیها این نقش را برای من ایفا کردند. حتی یکی از نزدیکانم گفت که میدانسته است که کار ما به اینجا (یا آنجا) خواهد کشید. یکی دیگر به نحوه انتخاب همسر من انتقاد کرد (مادرو ببین دخترو بگیر.)
کاری که غیر ممکن است بکارگیری تجربه یک شخص در زندگی دیگریست که صدها مؤلفه متفاوت، منحصر بفردش می کند.
نکته دیگر این است که این شبه اساتید در انتقال تجربیاتشان به شکل باور نکردنی دروغ میگویند یا حداقل همه حقیقت را بازگو نمیکنند. مثلا اینکه چطور تجربه «مادرو ببین دخترو بگیر» بیشتر از چهار دهه است که زندگیشان را در یک چاه سرخوردگی و نارضایتی بلعیده. یا اینکه اولویت بیش از حد دادن به پس انداز برای روز مبادا چطور باعث شده است که هرگز از جوانیشان لذت نبرند.
کنیزک داستان هنوز زنده است اما آیا از زندگیش راضی هم هست؟
شاید بگویید که «تجربه دیگران نشان میدهد که تعادل داشتن در زندگی مهم است.» جدی؟
خود شما که این مطلب را میخوانید به احتمال زیاد مسئله یا سؤالی دارید (حتی بیشتر از یکی) که هیچ استادی برایش روی کره زمین وجود ندارد. زنده یا مرده. بیل گیتس یا مادربزرگ خانواده ممکن است ایدههای الهام بخشی برای شما داشته باشند. اما تجربهای که کدو را دقیقا به شما نشان بدهد هرگز! زمانی که ک*ر خر مشخص نیست یا حتی اگر مشخص باشد پدیدهای است پیچیده با مؤلفههای متعدد، چطور ممکن است برایش کدویی یافت؟
کدوی سوم
خبر بد اینست که اجتناب کامل از ک*ر خر در زندگی اصولا غیر ممکن است. خبر خوب اینکه در بیشتر موارد برخلاف داستان زیبای مولانا، این تجربه کشنده نیست.
افسانه استفاده از تجربه بزرگان، ما را به این اشتباه میاندازد که اگر حواسمان را جمع کنیم و از تجربه پیشینیان درس بگیریم قادر خواهیم بود که با آسودگی خاطر – در حالیکه خود را با یک کدو محافظت میکنیم – از قسمت امن زندگی لذت ببریم.
بعضی وقتها میتوان این کار را کرد. مثل آموختن مهارت رانندگی یا شنا قبل از زدن به جاده یا آب.
خیلی وقتها هم نمیتوان.
واقعیت این است که ک*ر خر بی کدو در پیش بینی نشده ترین حالات فرود میآید. به شکل یک بیماری مزمن، تغییر قوانینی که همه کسب و کارمان به آن وابسته است، شیوع یک بیماری همه گیر یا جدا شدن ناگهانی مسیر همسری وفادار بعد از سی سال زندگی مشترک. یا احساس پوچی و افسردگی بدون هیچ دلیل خاصی. خب ممکن است بگویید «حتما دلیلی وجود دارد و یک متخصص (استاد) میتواند به ما کمک کند دلیلش را پیدا کنیم.» شاید.
کدوی چهارم
تجریه بدون کدوی زندگی همان چیزی است که بیشتر وقتها زندگی را در درجه اول ارزشمند تجربه کردن میسازد. مثل قدم زدن در یک جنگل بدون ماسک، نوازش یک گربه بدون دستکش یا نوشیدن شیری که تازه از گاو دوشیده شده است.
شاعر اگرچه نمیدانسته که این دریا چه موج خون فشان دارد اما دقیقا به همین دلیل، وقتی عاشق شده احساس کرده که گوهر مقصود را برده است.
ونگوگ به چه تجربهای نیاز داشت تا گوش خودش را نبرد؟ کدام استاد با تجربهای میتوانست داستایفسکی را از قمار زندگیش برحذر دارد؟
کدوی پنجم
مامعمولا قضاوت درستی از نتیجه ندیدن کدو نداریم.
از اکتشافات علمی گرفته تا آثار هنری، تاریخ بشر پر است از تجربههای ارزشمند انسانهای جسوری که آگاهانه یا ناآگاهانه کدو را ندیدهاند. کسی نمیداند که رنج حاصل از خطای امروز چه بذری را به خاک زندگی فردا خواهد افشاند.
کدوی ششم
مامعمولا قضاوت درستی از ندیدن کدو نداریم.
خیلی وقتها شکستهای ما ربطی به ناقص بودن اطلاعاتمان ندارند. اما ما سعی میکنیم که تصمیمگیری را تا جایی که میشود به تاخیر بیندازیم و منتظر بمانیم ( به جای اینکه صبر کنیم) تا همه کدوها را ببینیم. اما هیچ کس نمیداند که چه میزان اطلاعات کافی است؟ برای انتخاب همسر. برای تغییر شغل. برای مهاجرت. برای انتخاب یک رژیم غذایی. حتی برای انتخاب یک کتاب. از کجا میفهمیم که کدو را دیدهایم؟ نه جدی!
به فتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تاخیر و طالب را زیان دارد
با همه احترام به مولانا و اشعار فوق العادهاش و همه چیزهایی که میتوان از او الهام گرفت، من ترجیح میدهم خاتون را زنی شجاع تصور کنم که توسط کنیزکی محافظه کار و دست به عصا (دست به کدو) مورد انتقاد قرار میگیرد. خاتون برای من کسی است که اول عاشق میشود – با حس در دست گرفتن گوهر مقصود – و بعد با تمام وجود در این دریای خون فشان (زندگی) غوطه ور. در حالیکه دنیای کنیزک داستان محدود است به خری نحیف و کهنه کدویی سوراخ.
چندمین باره که این مطلب رو از ابتدا تا انتها میخونم؛ به عنوان کسی که خیلی تحلیل میکنه همزادپنداری کردم با متن مثل همیشه نگاه کردن بدون قضاوت از همه زوایای ممکن به یک موضوع برایم ارزشمند بود، این توانایی تان در بررسی همه جانبه بدون سوگیری شخصی بسیار ستودنی است مثال های کاربردی هم به گیرایی آن می افزاید.
اهل نظر دو عالم در يك نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد !
گفتند فقط یکبار فرصت داری دنیا رو ببینی، پس تا وقت هست همهجا رو ببین. و جدی گرفتی.
میشه هزار سال دنیا رو دید و خونه اول بود.
یکبار فرصت داری که بفهمی ذهنت از پس چه کارهایی برمیاد. فقط باید این رو جدی گرفت.
اگرتجربه دیگران قابل انجام باشد و نتیجه آن کاملا مشخص(از نظر ما در آن لحظه)، مانند رفتن به لاین کناری در ترفیک ، بعد از ماشینهای جلویی و یا خرید سهام بعد از دیدن سود دیگران در بورس . آن تجربه را فوری انجام میدهیم که شاید حتی فراموش کنیم استفاده از تجربه دیگری بوده است.اما اگر بخواهیم از تجربه فرهنگی ” استفاده از تجربه دیگران ” بهره ببریم مانند بازی کردن نقش نصیحت پذیر برای ایجاد گفتگویی صمیمی با یک دوست و یا بخاطر سپردن نصایح دیگری برای اینکه بعدا اثبات کنیم فکر من بهتر بوده است.میتوان مانند دنیای هواداری و تفسیر و تبلیغات فوتبال دریایی محتوا ایجاد کرد که ” تجربه دیگران ” 90 دقیقه داخل زمین بازی است و ” استفاده تحربه دیگران ” هزاران مجله و تی شرت و برنامه رادیویی و تلوزیونی و قرعه کشی و…..
شاید دنیای کنیزک داستان از دید ناظر بیرونی و نگارنده محدود دیده می شود. با توجه به منحصر به فرد بودن هر شخص و از جمله کنیز و تجربیاتش، ممکن است به طور قطع نتوان در مورد ارجحیت خاتون و کنیز به نتیجه رسید. من با متن موافقم که استفاده از تجربیات دیگران لزوماً باعث نتیجه مطلوب و کم ضرر نمیشه. فقط یکی از روشهایی است که از سوی انسان در جهت کاستن از احتمالات نامطلوب به کار گرفته میشه.
شاید کنیزک تجربه خاتون رو از پس سر گذرونده و در نهایت به کدویی کهنه که نماد بلوغ فکریشه رسیده . منظورم اینه که خود کنیزک ممکنه ازین دریای خون فشان رد شده باشه و چون از عظمت این دریا به ترس اومده ولی با این وجود باز هم اونقدری نرسیده که کلا این قضیه رو بیخیال بشه ، پس یه حالت محافظه کاری پیدا کرده تا هم خدا رو داشته باشه و هم خرما رو. اگرچه خاتون برای من همچنان قابل احترامه ولی از کجا معلوم کنیزک همون خاتون پس از این دریا نباشه ؟ از کجا معلوم هر دو یک شخص نیستند ؟ و اگه اینطور باشه شاید هر دو ساید قابل احترام باشند و نشه مشخص کرد کدوم بر اون یکی برتری داره. فکر میکنم تمام عناصر این داستان “من” هست. یعنی من نوعی هم خاتون هستم و هم کنیزک ، هم خر هستم و حتی کدو هم هستم. شاید بنظرم قابل احترام ترین چیز داخل داستان اون کدوی کهنه است .