یا حتی اگر واقعا نمی خواهید وبلاگ بنویسید.
شما ممکن است ایده ای برای نوشتن داشته باشید ولی به محض اینکه شروع می کنید آنرا به شکل یک نوشته دربیاورید و به آن شاخ و برگ بدهید، حس می کنید دل و روده تان را دارند بیرون می کشند. نوشتن کار دلهره آوری است. استفاده از کلمات درست. نوشتن املای درست کلمات درست. رعایت قوانین دستوری. و از همه اینها بدتر، نگرانی در مورد نظر آنهایی که قرار است نوشته شما را بخوانند. یا نگرانی از خوانده نشدن نوشته تان.
نوشتن برخلاف تصور خیلی ها یک هنر افسانه ای نیست. نوشتن یک مهارت عملی است. مهارتی که خیلی بیشتر از گذشته مورد نیاز است. (هنوز) بخش عمده ارتباطات ما بر روی اینترنت به صورت متنی است. اگر فعالیت شما بر روی اینترنت به خواندن، تماشای ویدئو و عکس، لایک کردن، فوروارد کردن یا به طور کلی مصرف اطلاعات محدود نمی شود، معنیش اینست که شما هم گه گداری می نویسید. پس شما هم یک نویسنده هستید.
شما یک نویسنده هستید.
اگر روزی یک ساعت روی صندلی بنشینید و به مانیتور زل بزنید شما یک نویسنده هستید. اگر یک کلمه نوشتید چه بهتر ولی اگر هم ننوشتید باز شما یک نویسنده هستید.
خور و خواب و خشم و شهوت
سعدی ممکن است نظر متفاوتی درباره نوشتن داشته بوده باشد ولی نوشتن بعد از یک خواب خوب. بعد از یک غذا یا نوشیدنی خوب. بعد از یک قضای حاجت… چیز دیگری است. اهمیت کار کردن شکم را در نوشتن دست کم نگیرید. یبوست با نوشتن یا دیگر روشهای “بیان خود” مثل آب و آتش هستند.
بخوانید
از آنجاییکه کار شما با کلمات است بهتر است قبل از تولید، مقدار زیادی مصرف کرده باشید. مثل کارگردانی که همه فیلمهای ساخته شده را تماشا می کند. یا آهنگسازی که به هر موسیقی ای گوش می دهد. هر نوشته ای حاصل کار کسی مثل شماست که یک روز نشسته و به یک صفحه خالی زل زده است و تلاش کرده است که احساسات و افکار و آرزوها و ترسها و توهماتش را به رشته تحریر در بیاورد. خودتان را به یک سبک و یک نویسنده محدود نکنید.
بنویسید
بدون نیاز به بهانه یا ایده عظیم و تاثیر گذاری که فردای بشریت را از امروزش بهتر کند. هر خزعبلی را که به ذهنتان می رسد بنویسید. البته مجبور نیستید مثل من همه آنها را منتشر کنید.
نگران نظر دیگران نباشید
من نمی گویم شما نیاز به تایید و دوست داشته شدن را در خودتان بکشید. فقط می گویم تلاش کنید این نیاز انسانی را جای دیگری برآورده کنید. جایی مثل فیس بوک یا مهمانی یا محل کار یا توی خیابان. نظر دیگران در نوشتن شما کوچکترین اهمیتی ندارد. لینک نوشته هایتان را برای دیگران ایمیل نکنید و یا بر روی فیس بوک به اشتراک نگذارید. من به این دلیل اشتراک فیس بوکم را بستم که نمی توانستم جلوی خودم را بگیرم و گه گداری مطالبم را توی صفحه فیس بوکم به اشتراک می گذاشتم. اوق.
از خودتان شروع کنید
بدترین نوشته های من آنهایی است که در آنها نظریه پردازی کرده ام یا حرفهای دیگران را بدون اضافه کردن هیچ ارزشی نشخوار کرده ام. چه احساسی دارید؟ از چه چیزهایی می ترسید؟ کجاها دروغ می گویید؟ داستانهای شخصیتان را بازگو کنید. داستان خیانت، دزدی، از پشت خنجر زدن، عشق، آرزو، سفر، دوستی، از دست دادن یا بدست آوردن، نا امیدی، توهم، دروغ، فرار، خود ارضایی، خودکشی یا سایر پدیده هایی که خیلیها کلا وجودشان را انکار می کنند.
خون و کثافت
فرایند نوشتن مثل زاییدن است نه تولید شیر پاستوریزه یا کافی میت. ما همه آدم هستیم و دوست داریم با نوشته شما ارتباط برقرار کنیم. نوشته ای که حاصل زایش یک انسان است نه تولید یک ربات. درد و خون و داد و فریاد و آه و امید و آرزو و لبخند و گریه را از چیزی که می نویسید بیرون نکشید. خواننده از همان خط اول باید بفهمد که این نوشته را یک انسان نوشته است.
وقتی عصبانی هستید
یا دچار دیگر احساسات شدید انسانی هستید بهتر است شعر بنویسید. برای مثال زمانی که از رانندگی بد آدمهای بی شعوری که قوانین و حقوق دیگران را رعایت نمی کنند عصبانی هستید، بهتر است به جای اینکه درباره جامعه شناسی رانندگی در “کشور ما” و مقایسه آن با سیر تحولات فرهنگ رانندگی در آسیای میانه نظریه پردازی کنید، روبروی آن صفحه خالی بنشینید و احساسات شدید خود را در قالب یک شعر تخلیه کنید.
صاحب نظر باشید
احتمالا یکی دو موضوع وجود دارد که شما درباره آنها صاحب نظر هستید. درباره آنها بنویسید. لزومی ندارد که این موضوعات دغدغه اکثر آدمها باشد و نوشتن درباره آنها مشکلات بزرگ جامعه بشری را حل کند. لزومی ندارد که شما در آن حوزه ها (حداقل با استانداردهای رایج) صاحب تحصیلات آکادمیک، خلاقیت یا نوآوری باشید.
اجازه نگیرید
شما آزادی بیان دارید. “به نظر من” در ابتدای هیچ جمله ای لازم نیست. همه ما می دانیم که شما دارید نظرتان را می نویسید.
دزدی
من خیلی از چیزهایی را که می نویسم از جایی دزدیده ام. البته نکته اینست که عین همان مطلب یا ایده را کپی نمی کنم. الهام می گیرم و با چیزهای دیگر ترکیب می کنم. از همه مهمتر چیزهایی را می دزدم که در زندگی شخصی خودم مصداق دارد و من هم می توانم با استفاده از تجربه های شخصی خودم به آن ایده بال و پر بدهم. مثل بعضی اشعار مولانا یا شعرای دیگر.
ریسک
زاییدن یکی از بزرگترین ریسک هاست. معلوم نیست بچه ای که بیرون می آید چه مشکلاتی دارد. چقدر زیباست. چقدر زنده می ماند. چگونه رشد می کند و آینده اش چگونه می شود. خواننده شما باید این ریسک را حس کند. پاستوریزه ننویسید. یعنی چیزهایی که نسبت به آنها مطمئن هستید. نوشته ای که هیچ اشتباه احتمالی نداشته باشد. دو دو تا چهار تا.
نقطه
از نقطه زیاد استفاده کنید. یعنی جملات کوتاه بکار ببرید. جملاتی که در خواننده نیاز به مکث و تامل ایجاد کند. به خودتان و همچنین به خواننده اجازه نفس کشیدن بدهید.
با همان لحنی که حرف می زنید بنویسید
انشاء الله شما با لحن منحصر بفرد خودتان حرف می زنید. نه مثل آقای فردوسی پور یا خانم شهره آغداشلو یا آقای رابرت دنیرو. با همان لحنی که حرف می زنید بنویسید.
ایده
شما برای نوشتن به ایده نیاز دارید. دائما و در همه حال عضله ایده پردازی خود را تقویت کنید. هر روز ده ایده بنویسید. درباره مطلبی که می خواهید بنویسید. لیست بنویسید. رساله صد پند. سی کار دیگر به جای دانشگاه رفتن. بیست مزیت رقابتی مسافرکشی. ده عنوان برای مطالب وبلاگتان. و الخ. به هنگام کتاب خواندن یا راه رفتن یا غذا خوردن یا جلسات کاری ممکن است ایده هایی به ذهنتان برسد، حتما آنها را جایی یادداشت کنید. این ایده ها در آینده بهترین منبع برای نوشتن شما خواهند بود.
مشاهده کنید و الهام بگیرید
همیشه و از همه کس و همه چیز و در همه جا. از فیلم، از موسیقی، از گربه ها، از جوشیدن آب، از بوی توالت، از جیغ زن همسایه. خودتان را به جملات الهام بخش بزرگان محدود نکنید.
خیالبافی کنید
درباره آدمها یا چیزها یا جاهایی که نمی شناسید. فیلمهایی که ندیده اید. کتابهایی که نخوانده اید. بدون اسپرم و تخمک و رحم و جفت گیری هم می توان بچه بدنیا آورد. با خیالبافی. جهان دیگری را به تصویر بکشید. جهانی که در آن قوانین فیزیک وجود ندارد. فوتبالی که در آن به جای تعداد گلها، تعداد آفسایدها یک تیم را برنده می کند. جامعه ای که در آن آدمها خجالت می کشند درباره تحصیلات آکادمیکشان حرف بزنند. والخ.
تمرین
هر روز بنویسید. حتی چند خط.
کرسی شعر
در مهمانیها و جمعهای دوستانه به جای حرفهای تکراری و خسته کننده، کرسی شعر بگویید. من این کار را با آدمهای مختلف آزمایش کرده ام و همه آنها تجربه لذت بخشی را گزارش کرده اند. برای اینکه بتوانید خوب بنویسید باید بتوانید خوب حرف بزنید.
صبر
از کاشتن دانه تا رویش جوانه، از شکل گیری نطفه تا بدنیا آمدن بچه، از چند روز تا چند ماه طول می کشد. به ایده هایتان اجازه بارور شدن بدهید. با سکوت و مدیتیشن و مشاهده و دراز کشیدن و اندیشیدن و ارتباط برقرار کردن بین ایده های مختلف. بذر چیزی که امروز می نویسید، روزها یا حتی ماهها قبل کاشته شده است. راسکولنیکف زمانی قتل پیرزن نزول خور و خواهرش را خلق کرد که مریض و بدبخت بر روی کاناپه دراز کشیده بود و به مادر و خواهر بیچاره اش می اندیشید. چندین روز قبل از وقوع قتل.
حذف و ویرایش
وقتی کار نوشتن تمام شد آنرا بخوانید. بیشتر وقتها می توان جملات را یک در میان حذف کرد. یا کل یک پاراگراف را. بیشتر قیدهای زمان را حذف کنید. “دیروز ساعت پنج و نیم عصر…” هر جمله ای را خسته کننده می کند. زمان را در نوشته هایتان هم بکشید.
تشنگی
نوشتن یک کار لوکس و از روی شکم سیری نیست. انسان به کمک زبان و با بکارگیری زبان، محیط اطرافش را می شناسد و با آن ارتباط برقرار می کند. (البته دوربین دیجیتال هم بی تاثیر نیست) بیماری فراموشی نام چیزها و کاربردشان در رمان صد سال تنهایی را به خاطر دارید؟ شاید به همین دلیل است که در بعضی موقعیتها منظورمان را نمی توانیم بیان کنیم. یا نمی توانیم زیبایی فضایی را که در آن قرار می گیریم درک کنیم. چون عبارات لازم برای توصیف آن زیبایی در ذهن ما شکل نمی گیرند. ملک الشعرای بهار در سفر نوروزیش به مازندران (شمال) برای توصیف زیباییهای حاشیه سپیدرود به عبارات “فوق العادس”، “چقدر قشنگه”، “وای” یا “خدای من” محدود نبوده است:
هنگامِ فرودين كه رساند ز ما درود
بر مرغزارِ ديلم و طرفِ سپيد رود
كز سبزه و بنفشه و گل هايِ رنگ رنگ
گويي بهشت آمده از آسمان فرود
دريا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفش
جنگل كبود و كوه كبود و افق كبود
جايِ دگر بنفشه يكي دسته بدروَند
وين جايگه بنفشه به خرمن توان درود
كوه از درخت گويي مردي مبارز است
پرهايِ گونه گونه زده چون جنگيان به خود
اشجار گونه گون و شكفته ميانشان
گل هايِ سيب و آلو و آبي و آمرود
چون لوحِ آزمونه كه نقاشِ چربدست
الوانِ گونه گون را بر وي بيازمود
شمشاد را نگر كه همه تن قد است و جعد
قدّي ست ناخميده و جعدي ست نابسود
آزاده را رسد كه بسايد به ابر سر
آزاد بُن ازين رو تارك به ابر سود
بگذر يكي به خطـﮥ نوشهر و رامسر
وز ما بدان ديار رسان نو به نو درود
آن گلسِتانِ طُرفه بدان فرّ و آن جمال
وان كاخ هاي تازه بدان زيب و آن نمود
از تيغِ كوه تا لبِ دريا كشيده اند
فرشي كش از بنفشه و سبزه است تار و پود
آن بيشه ها كه دستِ طبيعت به خاره سنگ
گل ها نشانده بي مددِ باغبان و كود
ساري نشيد خوانَد بر شاخـﮥ بلند
بلبل به شاخِ كوته خوانَد همي سرود
آن از فرازِ منبر هر پرسشي كند
اين يك ز پايِ منبر پاسخ دَهَدش زود
يك جا به شاخسار، خروشان تذروِ نر
يك سو تذروِ ماده به همراهِ زاد و رود
آن يك نهاده چشم، غريوان به راهِ جفت
اين يك ببسته گوش و لب از گفت و از شنود
بر طَرف رود چون بوزد باد بر درخت
آيد به گوش نالـﮥ ناي و صفيرِ رود
آن شاخ هايِ نارنج اندر ميانِ ميغ
چون پاره هايِ اخگر اندر ميانِ دود
بنگر بدان درخش كز ابرِ كبود فام
برجَست و رويِ ابر به ناخن همي شخود
چون كودكي صغير كه با خامـﮥ طلا
كژمژ خطي كشد به يكي صفحـﮥ كبود
بنگر يكي به رودِ خروشان به وقتِ آنك
دريا پيِ پذيره اش آغوش برگشود
چون طفلِ ناشكيبِ خروشان ز يادِ مام
كاينك بيافت مام و در آغوشِ او غنود
ديدم غريو و صيحه دريايِ آبسكون
دريافتم كه آن دلِ لرزنده را چه بود؟
بيچاره مادري ست كز آغوشش آفتاب
چندين هزار طفل به يك لحظه در ربود
داند كه آفتاب، جگر گوشگانش را
همراهِ باد بُرد و نثارِ زمين نمود
زين رو همي خروشد و سيلي زند به خاك
از چرخ بر گذاشته فريادِ رود رود !
بنگر يكي به منظرِ چالوس كز جمال
صد ره به زيب و زينتِ مازندران فزود
زان جايگه به بابُل و شاهي گذاره كن
پس با ترن به ساري و گرگان گراي زود
بزداي زنگِ غم به رهِ آهنش ز دل
اينجا بوَد كه زنگ به آهن توان زدود
—————————–
—————————–
مطالب مرتبط آینده
شعر چیست؟ چگونه بیشتر شعر بگوییم؟
درباب الهام گرفتن
سلام ، من چند ماهي هست وبلاگ تو بيان باز كردم اما توش فقط نوشتم و راهي براي بازديدش ، ارتقاي قالبش يا اينا بلد نيستم ، خوشحال ميشم راهنمايي كنيد
وارد این وبلاگ شدن خوب بود. یعنی حس تازه ای داشت. ادم میمونه از کدوم بخش اینجا شروع کنه. برای همین من از بخش ده ایده شروع کردم. میتونه تک تک پستهای اینجارو بسازه انگار … ایده هام رو هم نوشتم. کار لذت بخشیه.
خیلی ممنون از این مطلب.
با سلام
نوشته های خوبی داری چند مدتیه می خونم سواد اطلاعاتی و یبوست ذهنی و این جور مطالبت را خیلی بیشتر دوست دارم
در مورد ده ایده که گفتی سوالی داشتم نمی دونم چواب خواهی داد یا نه؟
من سه روزه شروع کردم به این ایده نویسی،
و تو این سه روز مثل اینکه باعث شده خیلی بیشتر به چیزهای اساسی تر فکر کنم
جالا سوال آیا این ایده ها بایستی مربوط به کسب درآمد باشه یا اینکه در مورد هر چیزی می تونه یا بایستی ترکیبی از این دو تا باشه
ضمناً انگلیسی هایی که نوشته اس هم خیلی خوشم آمدی نوشت: از سایت هایی مثل تو که خودشونن و تبلیغات ندارن کیف می کنم
امروز وبلاگ ام رو درست کردم.
علی عزیز این پست یکی از بهترین پست های این وبلاگ بوده و هست و در ابتدای آشنایی با شما آن را خواندم و الآن دوباره آمدم و آن را خواندم
برایت آرزوی بهترین ها را دارم .
پ.ن : در هر دو بار هرگز شعر های اختتامیه را نگاه هم نکردم
خوشحالم که هنوز می خوانی
با مطالبتان موافق هستم اما جمله ای در آن بین بود که عکسش برایم اتفاق افتاده است! “برای اینکه بتوانید خوب بنویسید باید بتوانید خوب حرف بزنید.” راستش بنده از یک مشکل بسیار رنج میبرم، اینکه میتوانم خوب بنویسم (زمان دارم و میتوانم خوب فکر کنم) اما نمیتوانم خوب حرف بزنم (چون فی البداهه هست مجال فکر کردن زیاد ندارم) به اصطلاح واکشی اطلاعات از حافظه ی نسبتا خوب و دیداری عالی بنده بسیار زمان بر هست؛ یعنی بذله گو و حاظر جواب نیستم و شاید بعد از گفتگو و یا حتی روزها بعد پاسخی مناسب داشته باشم، آن موقع چیزی به ذهنم برای صحبت ندارم.
خلاصه از این مشکل حضور ذهن نداشتن و بذله گو نبودن و همچنین میمیک چهره سرد رنج میبرم. مثلا خنده دارترین جوکی که من بگم طرف زورکی میخندد. بیشتر تو تریپ آدامای جدی هستم ولی آدامای جدی زیادی دیدم که موفق به این طور کارا هستن.
خوشحال میشم نظری بدید و شاید راهنمایی.
ممنون و شرمنده طولانی شد؛ تو گفتگو اینقدر نمیتونم حرف بزنم:(
سلام.من کتاب شما را دارم مى خوانم, برايم جالب بود طراحى وب را جزو کارهايى نوشته بوديد که مى توانيم خودمان ياد بگيرىم , به شدت مشتاقم بدانم چطور مى توانم طراحى وب ياد بگيرم
می تونید از اینجا شروع کنید :
اصولا توی استفاده از کلمات فرهنگ مختص به خودم را دارم کلماتی میگم که حس میکنم به مزاج خودم خوش میاد منتها میشه ذکر کرد که به مزاج عموم خوش نمیاد علاقه شدیدی به گرفتن عکسهایی دارم که از منظره نباشند عکسایی که بشه باهاشون حرف زد استاد عرب میگفت اينهمه که تو توی این شهر تاب زدیا چرتو پرت گرفتی هیچ عکاسی این کارو نکرده
اما موقع نپشتن اوضاع فرق میکنه دوست داری نوشته ات سکسی باشه یه جوری مبهوت کنه ایده را دارم اما جمله بندی را ندارم میشه با یه ایده چرت نوشته خوب داشت اما آدم خنگ با ایده خوبم نمیتونه نوشته خوب بده
یه جورایی ذهن فریز شده که نمیتونه بیان کنه
توی تخیل یا مخ زدن میشه قوی بود اما توی نوشته ای که ایجاد تازگی کنه نمیشه
مثل اینکه میتونی به دورغ بگی من پول دارم ولی نمیتونی بگی من قهرمان فیت نس هستم
یه جورایی نوشتن رو بازی کردنه
خیلی سخت تره
مشکل اینجاست
لینک وبلاگ جادی، برای دانلود کتابتان، احتمالا اولین نقطه آشنایی من با وبلاگ شما شد. و الان حدود 1 ساعت است، که دارم بین پستهای شما میچرخم!
واقعا برام جالب بود … عین سفر به جایی که تا حالا نرفتم، تکراری در کار نبود.
هر چند شاید بعضی جاها نظر متفاوتی داشته باشم، اما خیلی خوب روان مینویسید.
ان شاء الله همیشه موفق و موید باشید.
ممنون از لطف و توجه شما
مطلبتون را خواندم و بسيار لذت بردم . ممنون
..من هم هر از گاهى مى نويسم ولى توى دفتر خاطراتم هنوز جسارت شما راندارم
.يک ر وز از تون يه سوال پرسيدم در مورد نوشته هاتون و گفتم که بعضى نوشته هاتون يه جايى که نبايد تموم ميشن و…..شما خوب گوش داديد بعد خيلى راحت گفتيد :گور باباى خواننده .من جا خوردم! و حقيقتا بهم بر خورد. ولى الان اين مطلب را که خواندم .مى بينم واقعا”حق با شما بوده اگر هدف نوشتن باشه نظر ديگران کوچکترين اهميتى ندارد. ا
جایی شنیدم خوب نوشتن سخت است ازآن جهت سخت است زیرا ماده اولیه اش (کلمه) در اختیار همه است و مثلا طلا سازی نیست که کارگاه خاصی بخواهد و ابزارش خاص باشد .
من تا به حال چند تا وبلاگ داشتهام که اکثراً سر به نیستشان کردم! (اون دو تای باقیمانده هم به امان خدا رها شدهاند!)
چرا؟
چون بیننده نداشت! یعنی ماهی یکبار ممکنه بود کسی کامنت بگذاره که به وبلاگ من هم سر بزن!!!
یک وبلاگ دیگه هم داشتم که تنها یک نفر بیننده جدی داشت که او هم دوستم بود و من وبلاگ او را میخواندم و نظر میدادم و او هم و بلاگ من را میخواند و نظر میداد!
خب پس به چه انگیزهایی وبلاگ بنویسم؟ اگر قراره مهارت نوشتن برایم یک حالت درمانی داشته باشه (که هدف من هم همین بود چون فکر نمیکنم که کسی با حرفهایم زندگیش از این رو به اون رو بشه!) که بهتره در دفترچه خاطرات بنویسم چون اونجا میتونم بدون سانسور حتی درباره نزدیکترین افرادی که در زندگیام هستند اظهار نظر کنم و هیچ وقت هم نگران نباشم که کسی ممکنه بفهمه منظورش کی بوده! (البته نگران این هستم که روزی دفترچه خاطرات را پیدا کنند و بخوانند!)
البته از شما برای نوشتن این مطلب ممنونم و چند لحظه پیش برای مسئلهایی که امروز عصبانیام کرده بود یک شعر 2 بیتی گفتم!
اول از همه مشتاقم که دو بیتیت را بخوانم
چند تا وبلاگ داشتی؟ مگر تخم مرغ است؟
پیشنهاد می کنم بر روی یک وبلاگ تمرکز کنی و تا سه سال انتظار خواننده نداشته باشی
یا حتی پنج سال
تعداد خوانندگان وبلاگ من هنوز انگشت شمار است ولی من به خاطر خودم و برای خودم می نویسم چون از این کار لذت می برم
شاید جنبه درمانی هم داشته باشد ولی آنهم برایم مهم نیست
اگر حرف خودت را بزنی حتما آدمهایی پیدا می شوند که با نوشته هایت ارتباط برقرار کنند و وبلاگت را دنبال کنند. تعداد این آدمها اصلا مهم نیست