يك بار نشنيدم بگويد “حالشو ندارم”.
در طول سی و هفت سال.
مطمئنم بعد از اين هم نخواهد گفت.
او صدها بار از من شنيد كه حالشو نداشتم.
احتمالا بعد از اين هم خواهد شنيد.
برای استاد شدن در هر كاری ده هزار ساعت تمرين لازم است.
او برای مراقبت از من تا حالا بيشتر از صد هزار ساعت وقت صرف كرده است.
با اين همه وقت می توانست هم مثل مايلز ديويس ترومپت بزند هم به چهار زبان حرف بزند هم مثل داستايوفسكی كتاب بنويسد هم جراح قلب بشود و هم سی هزار ساعت دور دنيا را بگردد.
او اين همه وقت را صرف مادر بودن برای من كرد.
مادر همیشه نیست که نازت کند به مهر
مادر همیشه نیست ، عزیزم به هوش باش
دل واژه های خسته ی او را به گوش باش
آیینه ی روزگار رفته بر او فاش می کند
بشنو صدای آینه را و خموش باش
نیش از چه میزنی به زبان قلب مهربان
بر زخمهای کهنه دوران تو نوش باش
آواز زیر لبش روح می برد ز تنم
روحی به گوش جان شنوای سروش باش
“روحی”
اصلاح : آیینه روزگار رفته بر او فاش می کند
اَو، علی جان عالی بود؛ من هم مادرم را دوست دارم. یکبار سر نماز بود بهش گفتم: مادرجان تو که خودت قبله ای به سمت کدوم قبله نماز میخونی؟
دست شما و مادرت رو میبوسم.
خدا حفظشون کنه 🙂