دیروز برادرزاده من که یک دختر 11 ساله است داشت یک فیلم سینمایی تماشا می کرد که در آن مثل خیلی از فیلمهای دیگر زنی به خاطر معتاد بودن شوهرش و اینکه او همه پولهایشان را خرج اعتیادش می کند، داشت گریه می کرد یا به عبارت بهتر داشت زار می زد و با جملاتی که اکثرا با “آخه چرا؟” شروع می شدند به دنبال دلایل بی عدالتیهایی می گشت که در زندگی نصیبش شده بود.
فرایند افسرده شدن ازبچگی آغاز می شود، زمانی که آدم چشمش به تلویزیون باز می شود و با پدیده ای به نام بی عدالتی آشنا می شود. البته بی عدالتی به روایت آبکی ترین فیلمها و کارتونها و خارج از قالب زمانی و مکانی و فرهنگی زندگی وی. بی عدالتی به سطحی ترین برداشت از زبان سطحی ترین آدمهای موجود بر روی کره زمین. تلخ ترین خاطره دوران کودکی من تماشا کردن کارتون بینوایان است. به چه دلیل یک کودک آنهم در دوران جنگ که تنها تفریحش تماشای کارتون بود، باید داستان بی عدالتیهایی که مردم فرانسه در قرن نوزدهم متحمل شدند را تماشا کند؟! نه خداییش چرا؟ ویکتور هوگو در آن زمان برای من نویسنده خوبی نبود. من حتی نمی دانستم اسم کسی که آن داستان افسرده کننده را نوشته ویکتور هوگو بوده است. الان هم که می دانم حاضر نیستم یک خط از کتابهایش را بخوانم. حتی به قیمت بی بهره ماندن از با ارزش ترین آثار ادبی جهان.
هر چیزی که تلویزیون پخش می کند به گریه ختم می شود. حتی وسط سریالهای آبکی اکشن آلمانی یا کره ای یا قهوه تلخ یکهو یک نفر بی دلیل با صدای ناراحت کننده ای زار می زند. یکی از تستهایی که هنرپیشه ها را از هم متمایز می کند قابلیت طبیعی گریه کردنشان است. هنری بی بدیل و انسانی که می تواند میلیونها نفر را به گریه بیندازد و ناراحت کند. چون گریه کردن انسانی است؟ هیچ حیوانی را می شناسید که گریه کند؟ (بله می شناسیم ولی تعدادشان خیلی کم است و خیلی کم گریه می کنند.) گریه کردن روح را لطیف می کند؟ بله شاید. ولی نه جلوی تلویزیون به صورت تزریقی. گریه به خاطر نرسیدن به معشوق. گریه به خاطر ورشکستگی. گریه به خاطر کتک زدن نامادری. گریه به خاطر قبول نشدن در دانشگاه. گربه به خاطر معتاد بودن شوهر. گریه به خاطر بی عدالتیهای اجتماعی در فرانسه قرن 19. من اگر می دانستم کارتون بینوایان مربوط به بی عدالتیهای اجتماعی فرانسه قرن نوزدهم است شاید هرگز آنرا تماشا نمی کردم.
بیست سال بعد از اولین تماشای کارتون بینوایان همه ما زور می زنیم که که خوشحال باشیم و بخندیم و شادی کنیم. غافل از اینکه فرایند افسرده شدن ما از خیلی وقت پیش جلوی تلویزیون شروع شده است و همچنان تا وقتی تلویزیون را روشن می کنیم ادامه خواهد داشت.
مطالب مرتبط:
گویی ندای درونی من را به نوشتار درآوردید
متشکرم.