من قرار بود یک برنامه برای ثبت صورتجلسات بنویسم. به عنوان اولین کار جدی ام در یک سازمان دولتی بزرگ. کاری که بابت آن پول دریافت می کردم. من نه تنها برنامه نویسی بلد نبودم (برنامه نویسی هم یکی از دهها چیزی است که توی دانشگاه به آدم یاد نمی دهند) بلکه کوچکترین علاقه ای به نوشتن یک برنامه برای ثبت صورتجلسات نداشتم. احتملا فکر می کردم ثبت جلساتی که نود و نه درصد آنها به خمیازه کشیدن و چای خوردن و تکرار خزعبلات غیر عملی می گذرد، هیچ فایده ای برای هیچ کس ندارد. یا حداقل پشت گوش انداختن خودم را اینجوری توجیه می کردم.
از طرف دیگر کار اولم بود و جذابیتهایی هم داشت. مثل نهار خوردن توی رستوران سازمان. آقای مهندس خطاب شدن در زمان دانشجویی و از همه مهمتر حقوق سر ماه که اینقدر بود که سبک زندگی دانشجویی من را متحول کند. حیفم می آمد چنین کار راحتی را آنهم در آن شرایط از دست بدهم. تا جایی که می شد خودم را با کارهای دیگر سرگرم می کردم. کتاب می خواندم. پروژه پایان نامه ام را انجام می دادم البته آنرا هم با کلی پشت گوش انداختن. با همکارهایم حرف می زدم. دیر می آمدم. زود می رفتم. و خلاصه هر چیزی که توجه من را از نوشتن برنامه ثبت صورتجلسات منحرف می کرد.
بعد از چند ماه یک روز در یک جلسه رسمی که چند نفر از همکاران هم حضور داشتند مدیرم که مرد میان سال و جا افتاده ای بود و در آن سازمان بزرگ پست نسبتا بالایی داشت از من درباره پیشرفت کار برنامه ثبت صورتجلسات پرسید. من در جواب فقط گفتم که “پروژه شکست خورد!” چند هفته بعد مدیرم یعنی آقای ت من را اخراج کرد. (البته بدون اینکه سرنوشتم را تباه بکند)
هنوزم کارهای زیادی هست که پشت گوش می اندازم. به جای اینکه آن کارها را انجام بدهم ایمیلم را چک می کنم. یا صفحه فیس بوکم را. بعد دوباره ایمیلم را. آمار بازدید کنندگان وبلاگم را. یا آمار کسانی که برای دریافت کتاب جدیدم، امکان ثبت نام کرده اند. چند تا مطلب روی وبلاگهای مورد علاقه ام می خوانم. چند تا کتاب جدید پیدا می کنم و خلاصه آنها را می خوانم. همه این کارها را از اول دوباره انجام میدهم. تا جایی که می شود انجام آن کار را پشت گوش می اندازم.
پشت گوش انداختن لزوما هم بد نیست و می تواند نتایج مثبتی به همراه داشته باشد:
الف- پشت گوش انداختن باعث می شود که کارهایی را که واقعا دوست داریم انجام بدهیم. شما وقتی انجام کاری را به تعویق می اندازید قاعتا به جای آن کاری را انجام می دهید که از انجامش لذت می برید. مثلا بازی می کنید. یا فیلم تماشا می کنید. یا کتاب می خوانید. اگر کارمند فلان اداره انجام یک کار ساده را ماهها پشت گوش می اندازد، دلیلش لزوما فساد مالی اداری و طلب رشوه نیست. شاید یارو واقعا از انجام آن کار خوشش نمی آید!
ب- پشت گوش انداختن باعث می شود که ایده های بد را کشف کنیم. بیشتر ایده هایی که داریم به هزار و یک دلیل ایده هایی خوبی نیستند. دلایلی مثل امکان مجاور یا توهم یا تفاوت شخصیتی. زمانی که اجرای ایده ای را پشت گوش می اندازیم ذهن و بدن ما می خواهند به ما بگوید که آن ایده، ایده خوبی نیست. باید یاد بگیریم که به ذهن و بدن خود گوش بدهیم. چون چیزی که آنها به ما می گویند باعث هدر نرفتن انرژی و در نتیجه سالم و خوشحالتر شدن ما می شود. آنها خیلی باهوش تر از ما هستند!
پ- پشت گوش انداختن به ما کمک می کند که یاد بگیریم هر کاری را خودمان انجام ندهیم. که یاد بگیریم انجام آن کارها را به دیگران واگذار بکنیم. مثلا من همیشه هرگونه کار حسابداری را تا آخرین قطره خونم پشت گوش می انداختم و همین باعث می شد که شرکت من اصولا چیزی به نام اطلاعات حسابداری نداشته باشد. تا اینکه یاد گرفتم این کار را کلا به شخص دیگری واگذار بکنم.
ت- پشت گوش انداختن باعث می شود که به کاری که دوستش نداریم، خواسته یا ناخواسته خاتمه بدهیم. پشت گوش انداختن باعث شد که آقای ت من را اخراج کند و یک بار دیگر همین پشت گوش انداختن باعث شد که من از دومین و آخرین کار برنامه نویسی ام بعد از یک ماه استعفا بدهم. پشت گوش انداختن را هم می توانید به ده دلیل برای ترک کار اضافه کنید.
ث- پشت گوش انداختن بهترین فرصت برای ایده پراکنی است. یا بارش فکری (brainstorm) یا هر چیزی که اسمش را می گذارید. وقتی که نمی خواهید آن برنامه لعنتی را بنویسید. یا وقتی که نمی خواهید به فلان جلسه بروید. یا وقتی که نمی خواهید فلان تماس تلفنی را بگیرید. این زمان بهترین وقت برای نوشتن کارهایی است که دوست دارید انجام بدهید.
به پشت گوش انداختن خودتان بیشتر دقت دارید. به احتمال زیاد پیامی برای شما دارد. پشت گوش انداختن لزوما ربطی به گشادی ندارد. کاری که دوست ندارید را انجام ندهید. زندگی کوتاه است و شما قرار است فقط یک بار زندگی کنید. (جدی؟!) شاید انجام آن کار را باید به شخص دیگری بسپارید. شاید ایده بدی را می خواهید اجرا کنید. نود و نه درصد ایده هایی که ما داریم ایده های بد هستند. ایده های خوب از کجا می آیند؟
پانوشت:
من نوشتن این مطلب را چند هفته ای بود که پشت گوش می انداختم تا اینکه امروز یک اتفاق، هر گونه احساس پشت گوش اندازی برای نوشتن آنرا از بین برد. من به دلایل غیر قابل عرضی داشتم نوار درزگیر پنجره آشپزخانه را عوض می کردم که از روی صندلی پرت شدم و با صورت زمین خوردم. خیلی محکم و درست با استخوان زیر گونه راستم. لازم به گفتن نیست که من عوض کردن نوار درزگیر را تا جایی که می شد (شاید بیشتر هم می شد) پشت گوش انداخته بودم. لازم به گفتن نیست که من اصلا از عوض کردن نوار درزگیر خوشم نمی آید. لازم به گفتن نیست که من انجام این کار را می توانستم به شخص دیگری بسپارم. شدت ضربه به قدری بود که هنوز از خرد نشدن استخوان فکم و همچنین بیرون نریختن دندانهایم به شدت احساس شعف و قدردانی دارم. کار فردا را به امروز میفکن.
فکر کنم منم یک روز مجبور شم به استاد پایان نامه م بگم، استاد جان پروژه شکست خورد 🙂
خیلی حس خوبیه همدرد داشتن
با خوندن این نوشته اولین چیزی که به ذهنم رسید:
شما استادید در منطقی و معقول جلوه دادن کارهای عرفا و گاها عقلا غیرمنطقی!
یک نکته ی جالب درسایت شما:
هرصفحه رو که باز می کنیم نام وایمیل درج شده وآماده ارسال نظره و خدائیش عالیه احسنت
ضمنا “نماز” را به پا داشتن برکت میاره در زندگی. “برکت” را درک کردن حس سالم می خواهد.
زندگی تان پر برکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت.
انجام دادن کارهایی که دوست ندارید به شما اعتماد به نفس و آرامش می دهد؟
اگر امکانش هست یک مثال بزنید لطفا
من هیچ ایده ای درباره این احساس شما ندارم
بهتر بود میگفتن انجام ندادنشون اعتماد به نفس و آرامش رو میگیره
مثالش پایان نامه ی من هست
که دوست ندارم انجامش بدم و همینجور دارم پشت گوشش میندازم، علاوه بر این که استرسش هست، میدونم که در انتها هم اگه انجامش ندم اینقدر سرزنش میشم هم از جانب بقیه و هم از جانب خودم، که خواه ناخواه میشود آنچه نباید بشود
سلام اینکه میفرمایید “پشت گوش انداختن لزوما ربطی به گشادی ندارد ” درست .من کاری که دوست نداشته باشم را اصولا” انجام نمیدهم ولی انجام دادن همان کارهایی که دوست ندارم و روزها و شاید ماهها پشت گوش انداختم به من اعتماد به نفس و آرامش میده دلیلش به نظرتون چیه؟