پشت چراغ قرمز

اول پسرک نزدیک شد و صورتش را به شیشه ماشین چسباند

ن درها را قفل کرد

بعد دخترک نزدیک شد و صورتش را در کنار صورت پسرک به شیشه چسباند

پنج شش سال داشت

با لپهای گل انداخته از سرما و موهای مشکی و چشمهای درشت پر از غم و امید و نگرانی و شیطنت و ترس و عشق و نفرت

ن: چقدر نازه

ن شیشه را پایین کشید و به هر کدامشان یک اسکناس پنج هزار تومانی داد

پسرک ناپدید شد

دخترک به کیف ن چشم دوخته بود و زر زر کنان از ن آن اسکناس ده هزار تومانی را طلب می کرد

من به دخترک گفتم که ظاهرا به اسکناس پنج هزار تومانی نیاز ندارد و آنرا از دستش گرفتم و بعد شیشه را کشیدم بالا

دخترک همچنان نگاه می کرد ولی صورتش دیگر به شیشه چسبیده نبود

چراغ سبز شد

یک دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *