بحران آب. کم آبی. خشکسالی. کاهش چهل درصدی آب فلان سد. بارش فلان درصدی نزولات آسمانی. کاهش بی سابقه ذخایر آب زیر زمینی. خشکی فلان دریاچه یا بهمان رودخانه.
من از وقتی به یاد دارم این عبارات و اخبار مرتبط با آنها را شنیده ام. گاهی کمتر. گاهی بیشتر. مثل امسال.
من با شنیدن این عبارات دو احساس مختلف ولی مرتبط را تجربه می کنم:
الف- ترس. ترس از تمام شدن آب. یا جیره بندی شدن آن. درست مثل ترس از گران شدن دلار. ترس از تورم. ترس از بیمار شدن. ترس از تصادف کردن. ترس از ورشکست شدن. یا به طور کلی ترس از دست دادن چیزی. ظاهرا ما از هر چیزی که ادامه بقای ما را با مشکل مواجه کند می ترسیم.
ب- امید. امید به اینکه سال بعد طبیعت جبران کند. امید به اینکه بهار امسال شاهد بارندگی بیشتری باشیم. امید به اینکه تغییرات جوی و گرم شدن زمین باعث شود خاور میانه مانند قبل (چند میلیون سال قبل؟) آب و هوایی استوایی به خود ببیند و رودخانه ها از هر طرف جاری شوند.
ترس و امید دو روی یک سکه هستند. سکه فرار از واقعیت.
همه ما دوست داریم که شاد و خوشبخت و سعادتمند در سلامتی و نشاط و جوانی زندگی کنیم. و البته همه لحظات زندگیمان را. و البته واقعیت هرگز اینگونه نیست. بیشتر اوقات شرایط زندگی آنگونه که ما می خواهیم رقم نمی خورد. یک چیزی کم می شود. یک چیزی از دست می رود. یک چیزی گران می شود. یک چیزی را از ما می گیرند. و الخ.
بعد نگران می شویم. می ترسیم. و بعد به کمک امید به آغوش یک زندگی خیالی شاد و سعادتمند در آینده پناه می بریم. و منتظر می مانیم تا محقق بشود.
به ما یاد داده اند که امید چیز خوبی است. اینقدر خوب که بعضیها حتی اسم فرزندشان را امید می گذارند. امید داشتن و امیدوار بودن به هزار و یک شکل مختلف ترویج و تبلیغ و فضیلت شمرده می شود. امید به آینده ای روشن. امید به فردایی بهتر. امید به دیدن روشنایی در انتهای تونلی تاریک.
نتیجه یک تحقیق 25 ساله در کشور آلمان نشان می دهد که آدمهای بیکار وقتی پس از سالها جستجوی ناموفق کار، بازنشسته می شوند، ناگهان رضایت از زندگیشان به میزان زیادی افزایش می یابد. نتیجه ای که ربطی به حقوق و مزایا ندارد و آدمهای شاغل وقتی که بازنشسته می شوند چنین احساسی را تجربه نمی کنند. محققین معتقدند که حتی قضاوت منفی دیگران در مورد آدمهای بیکار باعث بوجود آمدن این احساس نیست. چیزی که یک آدم بیکار دارد امید به یافتن کار است. باری که تا یافتن کار و همرنگ جماعت شدن بر روی دوشش سنگینی می کند و او را عذاب می دهد. امید به یافتن کار است که باعث ناراحتی آدمهای بیکار می شود و تنها زمانی که این امید به کلی از بین می رود، آدم بیکار و حالا بازنشسته، روی خوشی را دوباره می تواند بیند.
آدم وقتی امیدش را به کلی از دست می دهد، چیز شگفت انگیزی بدست می آورد. تازه می فهمد که از اول به امید نیاز نداشته است. می فهمد که می تواند بدون ترس و امید با واقعیت روبرو شود و کاری را که از دستش بر می آید انجام بدهد. ممکن است بپرسید با ازدست دادن امید چه چیزی برای آدم باقی می ماند؟ واقعیت.
با الهام از:
سلام علی عزیز ، در یکی از یادداشت هات درباره گوگل ریدر نوشته بودی که الان دیگه وجود ندارد ، من تازگی از سایت
goodreads.com
استفاده می کنم و یک دعوت نامه هم برایت ارسال کردم . فکر می کنم اگر کتاب هایی که خوانده ای و دوست داشتی را در اکانتت نمره بدی و از خوانده های دیگران هم ایده بگیری و کتاب تازه پیدا کنی مفید باشد
اگر آمدی آنجا می بینمت
علی
بله منم موافقم کاملا.امید اکثر مواقع باعث اذیت میشه! چون بالاخره حقیقت یه روزی روی خودش رو نشون میده و این امید یه جورایی فقط نقش بدتر کردن اوضاع رو داره!!!
موافقم. به نظر من ما نمی توانیم بطور کامل جلوی ترس و امید را بگیریم اینها مکانیزم های دفاعی ما هستند که در طول تاریخ تکامل یافته اند اما فرق ما با بشر 200 سال پیش می تواند این باشد که با آوردن عقل به صحنه ی زندگی می توانیم این مکانیزم ها را مهار کنیم و سعی کنیم با واقعیت ارتباط بیشتری برقرار کنیم.