یکی از خوانندگان وبلاگم معتقد است که من مقدار زیادی خشم پنهان شده دارم که در لابلای نوشته هایم نمایان می شود.
درمورد پنهان بودنش و مقدار زیادش مطمئن نیستم ولی من مقداری خشم دارم. و مقداری بدبینی. و مقداری منفی نگری. و مقداری چیزهای دیگر که وقتی آنها را بیان می کنم ممکن است باعث رنجش خاطر یا ناراحتی بعضیها بشوند.
شما را نمی دانم ولی برای من چند بار پیش آمده است که به داشتن اسلحه، لزوم قانونی بودن قتل و همچنین کشتن یک شخص مشخص فکر کرده باشم. یا ضرب و جرحش. یا تبعیدش به اردوگاه کار اجباری در قرن هجدهم. واقعیت اینست که من نه همیشه پندار نیک دارم و نه برنامه ای برای داشتنش. من روی پندارم دخل و تصرفی ندارم. چیزهایی بدون اراده من به ذهنم خطور می کنند. همانطور که خون در رگهایم بدون اراده من می گردد.
بعضی وقتها فکر می کنم hell is other people ، بعضی وقتها فکر می کنم توی بهشت هستم. و گفتارم که آینه پندارم است اینجوری از آب در می آید. بعضی وقتها سعی می کنم پندارم را با “نمی دانم” آنلرن کنم. که البته کار بسیار سختی است. بعضی وقتها بهترین کاری که می توانم بکنم اینست که دهنم را ببندم. سکوت هم سرشار از سخنان ناگفته است و هم سرشار از چیزهای دیگری که اگر به دنیای خارج راه پیدا کنند سنگ روی سنگ بند نمی شود.
یکی از این چیزها جمله ای بود که امروز نزدیک بود پای تلفن به فروشنده توالت فرنگی بگویم. فروشنده وقتی وسط بحث می خواست یک جمله با “ببین… پسر جان…” شروع کند من تلفن را قطع کردم. در آن لحظه خشم زیادی داشتم و اگر آن جمله را می گفتم سنگ روی سنگ بند نمی شد. آن جمله را حتی اگر اینجا بنویسم ممکن است سنگ روی سنگ بند نشود. ترجیح می دهم دهنم را ببندم.
من گه گداری – به خصوص در تعاملات اقتصادی با آدمهای دیگر – دچار چنین افکاری می شوم. شما را نمی دانم ولی اینجور چیزها برای من اتفاق می افتد. هر چند که دائما سعی می کنم آدم بهتری بشوم. ولی ظاهرا آدم بهتری شدن برای من نه با پندار نیک شروع می شود و نه با گفتار نیک. تجربه به من ثابت کرده که بهتر است روی کردارم تمرکز کنم. نمی گویم که این یکی کار خیلی آسانی است، فقط از آن دو تای دیگر شدنی تر است.
اولین قدم برای داشتن کردار نیک عدم انجام کارهای غیر ضروری است. دو ماه پیش من و مادر بچه ها یک گلدان بزرگ سبز و با طراوت را برای اینکه از هوای لطیف بهاری لذت ببرد از آشپزخانه به بالکن منتقل کردیم و بعد از چند روز که کلا سوخت و از بین رفت فهمیدیم که آن نوع از گیاه به نور مستقیم خورشید نیاز ندارد. بیشتر ایده هایی که به ذهن آدم می رسد و کارهایی که به دنبال آن انجام می دهد از این جنس هستند. کافیست نگاهی به دور و بر خودتان بیندازید. بیشتر چیزهای زشتی که افکار بد در شما ایجاد می کنند و بدنبال آن چیزهای بدی از دهنتان بیرون می آید یا روی وبلاگتان منتشر می شود حاصل کارهای غیر ضروری است که یک روزی یک نفر (شاید خود شما) نباید می کرد.
فروشنده توالت (بهتر است بنویسم فروشنده لوازم بهداشتی ساختمانی ولی پندارم اینجوری ترجیح می دهد) بعد از اینکه دید من تماسهای بعدیش را جواب نمی دهم پیامک تهدید آمیزی فرستاد و درخواست کرد که امروز ساعت هفت و نیم بیاید و جنسهایش را پس بگیرد. تهدیدش این بود که: “بیام دنبال داستان باشی داستان برات درست می کنم گل پسر.” خوب این از داستان من. من هنوز هم کمی خشم پنهان شده دارم و هم از یادآوری جمله ای که می خواستم بگویم و نگفتم لبخندی بر لب.
مطلب بعدی:
ده نشانه کار غیر ضروری
این سکوته رو هستم مخصوصا کل کل وقتی پشت ماشین نشستیم یهو یکی بد میپیچه جلوموون واقعا میتونیم با یه سکوت ازین قضیه رد شیم یا داد و بیداد و به قول اون فروشنده داستان درست شه واسمون.به نظرم همینکه آدم رو اکثر رفتارهایی که انجام میده خوب فکر کنه باعث میشه روح ادم آرومتر شه و از بند شعارها بیرون بیاد.با تشکر
ده نشانه كار غير ضروري
١-هر كاري در جهت اثبات حق به جانب بودن
٢- انجام هر كاري وقتي كارهون دست خودمون نيست
٣- نبستن دهان
٤-هر حرفي در تاكسي بجز سلام
٥- رفتن به دكتر
٦-انجام هر كاري كه براي اثبات انجامش گواهينامه يا مدرك بگيرئ
٧-انجام هر كار با هدف بالاتر از نوك هرم مازلو
٨- تماشاي تلوزيون بويژه اخبار
٩- انجام هر كار از روي ملال
١٠ – حدس زدن مطلب بعدي وبلاگ ونوشتنش در كامنت
آفرین آفرین
شما که همینطور میگی آفرین آفرین ،
1-اگه یه خونه ای بخری که بعدش بفهمی صاحبش به ده نفر دیگه هم فروخته نمی ری شکایت کنی و بری به قانون اثبات کنی حق به جانبی ؟
3- هیچ وقت حرف نمی زنی ؟
5-اگه یه خونه ای بخری که بعدش بفهمی صاحبش به ده نفر دیگه هم فروخته نمی ری شکایت کنی و بری به قانون اثبات کنی حق به جانبی ؟
6-گواهینامه ی رانندگی نداری یا گواهینامه ای که برای مربی گری توی همین سایت گذاشتی ؟
واقعا حرفای عجیبی توی این سایت زده میشه که همش حاکی از گشادیه ! البته منصفانه نگاه کنیم مطالب درستی هم بیان میشه اما توی این سایت بیشتر روی این تعصب هست که تعداد هر چیز ده تا باشه (حتی با نوشتن شر و ور ) تا اینکه حرفی منطقی و مطابق با عقل سلیم انسان زده بشه
از توجه و فیدبک شما خیلی ممنونم
من با خواندن این پست و بخصوص جمله
“بیام دنبال داستان باشی داستان برات درست می کنم گل پسر.”
با خودم فکر کردم اگر تو این موقعیت باشم چیکار میکنم؟
آیا داستان برایش درست میکنم؟
آیا کار میکنم که داستان اول و آخرش باشد؟
آیا وقتی دیدمش فحش میدهم و عربده میکشم؟
آیا پیامک بهش میدهم که چقدر فامیلهای مونثاش کارهای بد بد میکنند؟
آیا برخورد منطقی باهاش میکنم . انگار نه انگار که تهدید کرده؟
آیا بهش پیامک میدهم که چرا اینقدر احساس پیری میکند و پسرجان پسرجان میکند؟
آیا هیچ برنامه ایی برایش ندارم ببینم چی پیش میآید؟
آیا میگویم ارزش دیه دادن ندارد مخصوصاً تو ماه رمضان که انگار ضریب هم میگیره؟
آیا باهاش خوب برخورد میکنم ولی بعد میروم شیشه مغازهاش را میارم پایین؟
آیا شب میروم دم مغازهاش با ماشین از رویش رد میشوم؟
آیا چند سال صبر میکنم و بعد اساسی حالش را میگیرم؟
آیا نفرینش میکنم و سر پل صراط پرتش میکنم پایین؟
کلاً تم انتقامگیریام الان بالاست بهتره کسی تهدیدم نکنه!
برم یک لیوان آب سرد بخورم و چهار تا نفس عمیق بکشم بلکه حالم بیاد سر جاش!