الف- بیشتر از آنکه فکرش را بکنی – همین الان هم – تنها هستی. تنها شدن بطور رسمی، تنها به این معنی است که چیزی را که مدتها واقعیت زندگیت را ساخته است بپذیری. و این اولین قدم است برای خاتمه دادن به انزوایی که مثل خوره روحت را می خورد.
ب- تا وقتی که در عمل یک دوره تنهایی را تحمل نکنی، تنهایی عاطفی که در حال حاضر حس می کنی، به آخر نمی رسد. حس غریب تنها سر سفره نشستن، در مقایسه با وحشت ویرانگر درک نشدن توسط طرف مقابل برای صد هزارمین بار، هیچ نیست. کسی که تحت هیچ شرایطی متوجه نمی شود، نسبت به یک صندلی خالی، توهینی است بس بزرگتر به وجود تو.
ج- اینکه هیچ همسری کامل نیست و اینکه هر ماه عسلی روزی پایان می یابد، توجیه بسیار بدی برای دفاع از تصمیمت برای ماندن در یک رابطه ناسالم است. خودت می دانی که چقدر انرژی صرف این دفاع می کنی. هیچ همسری کامل نیست. همانطور که هیچ فیلم سینمایی یا غذای بی عیب و نقص وجود ندارد. خوب که چی؟ چه دلیل منطقی برای تمام نکردن یک بشقاب غذا باید به اطرافیان ارائه داد؟ یا برای ترک سینما وسط یک فیلم؟
بعضی چیزها (برای ما) بهترند بعضی چیزها بدتر. این واقعیت ساده ای است که درک آن به هیچ وجه کار آسانی نیست.
د- همانطور که گریه صد شرف دارد به لبخند زورکی، تنها بودن با تکلیف روشن هم خیلی خیلی بهتر است از به ظاهر با کسی و در خفا جدا بودن.
ه- چیزی که در پس زمینه و به طور ناخودآگاه مانع ما می شود حس شرم است: به اندازه کافی به خود باور نداریم و برای خود ارزش قائل نیستیم و خودمان را سزاوار یک رابطه بهتر نمی دانیم. ناتوانی ما در جدایی نشانه ای از تنفر از خود است.
و- جمله زیر را کامل کنید: ” اگر هیچ مانعی (مثل دشواری توضیح به خانواده، پیدا کردن جایی برای زندگی، از دست دادن دوستان مشترک، دغدغه معاش و …) وجود نداشت، دوست داشتم ….”
زندگی و لحظه های ارزشمندش می گذرند. و به تو در بستر مرگ به خاطر بردباری، فداکاری و تحمل بی نهایت فلاکت و بدبختی، هیچ نشان افتخاری اعطا نخواهد شد.
ز- تحمل و پشت سر گذاشتن رنج تنهایی بسیار راحت تر از تاب آوردن رنج یک رابطه بد است. در مقایسه با آنهمه دعوا، سوء تفاهم، تلخی و سردی، تنها بودن وضعیتی است که اصلا جای نگرانی ندارد. تنها چیزی که آدم باید از آن وحشت داشته باشد، تصویر یک زندگی است خالی از رابطه با کسی که نسبت به او احترام و عشق حس می کنی.
ح- به طور ناخودآگاه گمان می کنی که تنهاییت بعد از این رابطه شبیه تنهاییت قبل از آن خواهد بود. درحالیکه تجربه ات در این رابطه نگاه و درکت را از تنها بودن برای همیشه تغییر داده است. بدون اینکه خودت بدانی – در سکوت – یک دوره جامع شفقت، قدردانی و رضایت از تنهایی را گذرانده ای.
ط- رویارویی با ترس از تنها ماندن، تضمین دستیابی به یک عشق معنادار است. آدمهایی که حس می کنند هیچ انتخابی ندارند، انتخابهای بد می کنند.
ی- رابطه خوب برای تو رابطه ای نیست که در آن مشکل وجود ندارد، نا امید یا عصبانی نمی شوی و رفتار نامناسبی نمی کنی. رابطه ایست که در آن –برخلاف الان – هرگز بین ماندن و رفتن در شک و دو دلی نیستی. بعضی وقتها ناراحت خواهی بود ولی در عمق وجودت می دانی که جدایی چیزی نیست که به آن نیاز داری. هرگز به خواندن یا بهره گیری از چنین مطلبی تمایل نخواهی داشت.
بر اساس تجربه شخصی و با الهام از این مطلب
کوچینگ طلاق چگونه به شما در فرایند جدایی کمک می کند؟
تنها بودن با تنهایی فرق میکنه. بعدشم جدایی همیشه یک نوع فرار محسوب نمیشه. یک نوع دورتر ایستادنه، دورتر و چند قدم آنطرفتر. صرفا ازین بابت که بشه راحت تر لم داد. و گرنه کی دلش آغوش نمیخواد؟؟؟؟؟؟ ها؟؟
به نظرم مورد «ی» درست نیست، یا حداقل دقیق نیست. همیشه و در هر رابطهای ممکنه که آدم دچار شک و دودلی بشه. ممکنه افرادی ادعا کنن که شک و دودلی واقعی رو میتونن از شک و دودلی لحظهای و ناشی از عصبانیت تشخیص بدن، ولی این ادعا قابل اثبات نیست و مهمتر از اون قابل تعمیم به همه نیست. حرفایی مثل مراجعه به «عمق وجود» برای تصمیمگیری و دانستن نظر «خودِ واقعی» هم خیلی کمکی نمیکنه. اگه چیزی به اسم «عمق وجود» وجود داشت و انسان هم بهش دسترسی داشت بیشتر مشکلات عاطفی-روانی بشر رو میشد به راحتی حل کرد. مشکل اینه که انسان در تشخیص «نظر واقعی» خودش عمیقا دچار مشکله!
مورد «و» و بطور کلی همۀ متن به مساله فرزند بیتوجهه. به نظرم فرزند چیزیه که میتونه خیلی از این معادلات رو بهم بزنه. اگه رابطه شما سرشار از جدل و یا خشونت نباشه، یعنی صرفا بشه گفت که حال شما در تنهایی بهتر از بودن در این رابطه است بدون اینکه بروزات این موضوع خیلی شدید باشه، اونوقت با وجود بچه نمیشه راحت حکم به جدایی داد. بچه احتمالا در یک خانواده نه چندان شاد (یا به عبارت بهتر معمولی – مثل انبوهی از خانوادهها) وضع بهتری داره در مقایسه با زمانی که با یکی از والدین زندگی کنه و دائم بین اونا دست به دست بشه. شاید هم حرفم درست نباشه، ولی در کل میشه گفت که فرزند داشتن پیچیدگی چنین تصمیمی رو چندین برابر میکنه.
من با تمام بندهای مطلبتان موافقم در جایگاه کسی که از این ترس عبور کرده و در حال تجربه زندگی جالب در عین حال آرامش بخش پس از آن هستم.
اما بنظرم آدمی همیشه در معرض آسیب چرخه رابطه میماند و با آگاهی از اینها هم باز ممکن است در یک رابطه تمام شده پایت بلغزد و بمانی یا اصلا مثل همه آنها که چندین بار ازدواج می کنند و جدا میشوند …
شاید لازم داریم مفهموم یک عشق معنادار را در زندگی بازبینی کنیم.