گرگ زن، نقد دیگری بر دموکراسی، واکسن زدن و نقش کلیدی من در عروسی روی آب.
به راه بادیه را می توانید روی بیشتر اپ های پادکستینگ گوش بدهید.
Apple Podcasts, Amazon Music, Castbox, Radio Public, Pocket Casts, Spotify, Google Podcasts, Anchor
گرگ زن
پیرزنی هست که در مکانی مخفی زندگی می کند، جایی که همه آنرا در عمق وجودشان میشناسند اما تعداد کمی آنرا دیدهاند. مثل قصههای جادویی اروپای شرقی، او ظاهرا منتظر آدمهای گم شده یا سرگردان میماند تا به سراغش بیایند.
او محتاط و اغلب سرسخت است، همیشه چاق و مخصوصا دوست ندارد که با کسی معاشرت کند. او هم مرغ است هم خروس، به طور کلی بیشتر از صدای آدمیزاد صدای حیوانها را در میآورد.
میتوانم بگویم که او در تپههای گرانیتی سرزمین سرخپوستان تاراهو–مارا زندگی میکند. یا که نزدیک چاهی خارج از فینیکس دفن شده است. شاید در حال سفر به جنوب به مونت آلبان در یک ماشین داغون با شیشه عقب شکسته دیده شود یا شاید او را بتوان کنار یک بزرگراه نزدیک ال پاسو شناسایی کرد، یا در حال کامیون سواری بی هدف به سمت مورلیا مکزیک، یا در حال رفتن به سمت بازار بالای اوکساکا با کمانهای عجیب خم شده از هیزم روی پشتش. او خودش را با اسمهای زیادی معرفی می کند: La Huesera استخوان زن، La Traperaزن گردآور و La Loba گرگ زن.
تنها کار گرگ زن جمع کردن استخوان هاست. او مخصوصا آنهایی را که در خطر گم شدن در جهان هستند جمع آوری و محافظت میکند. غارش پر از استخوانهای موجودات مختلف بیابان است: گوزن، مار زنگی، کلاغ. اما تخصصش گرگها هستند.
او به آهستگی راه میرود و میخزد و کوهها و بستر رودهای خشک را در جستجوی استخوانهای گرگ میکاود، و بعد از اینکه یک اسکلت کامل را سر هم میکند، وقتیکه آخرین استخوان سر جایش قرار میگیرد و آن مجسمه سفید زیبا از آن موجود در برابرش نمایان میشود، او کنار آتش مینشیند و به ترانه ای که خواهد خواند میاندیشد.
و زمانیکه مطمئن میشود، در برابر آن موجود میایستد، دستهایش را بالا میبرد و آغاز به خواندن میکند، در این لحظه استخوانهای دنده و پاهای آن گرگ شروع به گوشت آوردن میکنند و آن موجود پوستین میشود. گرگ زن کمی بیشتر آواز میخواند و قسمتهای بیشتری از آن موجود زنده میشوند، دمش کلفت و محکم به سمت بالا تاب میخورد.
و گرگ زن بیشتر آواز می خواند و آن گرگ شروع به نفس کشیدن میکند.
و هنوز گرگ زن چنان عمیق آواز میخواند که زمین بیابان به لرزه میافتد و در حالیکه او آواز میخواند، آن گرک چشمانش را باز میکند، بر میخیزد و به سمت پایین دره شروع میکند به دویدن.
جایی در مسیرش، به دلیل سرعت زیاد، یا به خاطر به آب زدن در یک رودخانه سر راه، یا در اثر برخورد اشعه نور خورشید یا ماه به پهلویش، آن گرگ ناگهان به یک زن در حال خنده دگرگون میشود که آزادانه به سوی افق میدود.
پس به یاد داشته باش، اگر که نزدیکی غروب در حال پرسه زدن در بیابان باشی و شاید کمی گم کرده راه و قطعا خسته، شاید خوش شانس باشی و گرگ زن از تو خوشش بیاید و چیزی از جنس روح به تو نشان بدهد.
همه ما به عنوان مشتی استخوان که جایی در یک بیابان گم شده، آغاز میشویم، یک اسکلت متلاشی شده که زیر ماسه خوابیده است. کار ماست که آن تکه ها را بازیابی کنیم. این فرایند طاقت فرسایی است که به نور مناسب نیاز دارد چراکه خیلی باید نگاه کرد. گرگ زن به ما نشان می دهد که دنبال چی بگردیم– نیروی لایزال زندگی، استخوانها.
….
گرگ زن برای استخوانهایی که جمع کرده است آواز میخواند. آواز خواندن یعنی بکارگیری صدای روح. یعنی با نفست حقیقت قدرت خود و حقیقت نیازت را بیان کنی. که روحت را به روی چیزی که بیمار است یا به احیا نیاز دارد بدمی. این کار با رفتن به عمیقترین حالت احساس و عشق عظیم انجام میشود، تا اینکه آدم برای رابطه برقرار کردن با خود رام نشدهاش از طلب لبریز شود، آنگاه با آن ذهنیت، سخن روحش را به صدا در آورد. این یعنی آواز خواندن برای استخوانها. کاری عبث خواهد بود اگر بخواهیم این احساس عظیم را از یک معشوق طلب کنیم، چرا که کار این زن در یافتن و خواندن ترانه خلقت یک کار منفرد است، کاری که در بیابان روان انجام میشود.
معلوم میشه در زمان خیام هم ژتون و تملق از صاحب ژتون بکار بوده که خیام میگه من بنده آن دمم که ساقی گویدیک جام دگر بگیر و من نتوانم