چند سال پیش – کشت یک هکتار گوجه فرنگی با کلی سعی و خطا و مبارزه با علف هرز و آبیاری با مشقت و در نهایت فروختن محصول به قیمت ارزان در بازاری که هیچ شناختی از آن نداشتیم.
تا چند سال پیش – فکر می کردم که آب از خاک مهمتر است. که برای کشاورزی باید زمینی داشته باشی که آب داشته باشد. و آب فقط به آبی می گویند که در نهری جاری است، به برکت سدی یا قناتی یا رودخانه ای در بالادست یا لوله چاهی در پایین دست.
تا چند سال پیش بر این باور بودم که کشاورزی یعنی کاشت و داشت و برداشت.
تا چند سال پیش بر این باور بودم که…
کاشت یعنی اینکه بذر اصلاح شده محصولی را که سال قبل گرانترین محصول بازار بوده است، توی زمینی که با تراکتور شخم زده ای بکاری. داشت یعنی اینکه با سم و کود و وجین و آبیاری، گردی و درشتی و درازی و تقارن و زیبایی و میزان محصولت را تضمین کنی. برداشت یعنی اینکه درزمان مناسب محصولت را برداری و در مکان مناسب به بیشترین قیمت بفروشی.
تا چند سال پیش فکر می کردم کاشتن هم یک جور تولید است مثل تولیدهای دیگر. تولید پوشاک. تولید خودرو. تولید نرم افزار. و الخ.
حالا- فکر می کنم که خاک خیلی مهم است. خاک محیط کشت است. خاک مادر هر چه در آن می روید است. مادر زایش و رویش. و مهم است که بدانی که بر این مادر چه گذشته است و در آن چه روییده است و چه نروییده. کشاورزی یک جریان پیوسته است در طول زمان. مثل تاریخ. مثل جغرافیا. مثل فرهنگ. کشاورزی -سالانه – بین فصل کاشت و فصل برداشت – بریده بریده – اتفاق نمی افتد. همانطور که فرهنگ ملتی بین دوره ها و سلسله ها و حکومتها قابل درک و مطالعه ناپیوسته – آنگونه که در کتابهای تاریخ دوران مادون متوسط زمان ما می آمد – نیست. یک درخت مانند یک آدم خاطرات سالهای گذشته اش را با پوست و چوب و رگ و ریشه اش حمل می کند. یک زمین کشاورزی هم همینطور. با همه چیزهایی که روی زمین دیده می شوند و زیر زمین دیده نمی شوند. با همه سالهایی که باران باریده یا نباریده است.
کشاورزی رشد یافتن در تعامل با محیط کشت و مؤلفه های آنست، نه تولید محصولی که بازار خوبی دارد. کشاورز تاجر نیست که چیزی را بخرد و بعد آنرا با درصدی سود بفروشد. نه به این دلیل که تجارت کار بدی است. شاید به این دلیل ساده که چیزی که می خوریم مهم است. چیزی که می خوریم خیلی مهم است. چیزی که توی دهانمان می بریم، می جویم، قورت می دهیم و امیدواریم که هضم بشود. چیزی که امیدواریم غذای جسم و روح ما باشد. چیزی که امیدواریم داروی ما باشد. باعث رشد ما بشود. به یادگیری ما کمک کند. به بهتر شدن ما. مثل فرهنگ. مثل هنر. مثل تاریخ. مثل جغرافیا. مثل ادبیات. مثل شعر. مثل عشق. و الخ.
و اینها چیزهایی است که با ماشین نمی توان تولید انبوهشان کرد. اینها چیزهایی است که در خاک رشد (cultivate) می کند. رشد پیوسته. با ریشه در گذشته و امتداد در آینده. نه به دلیل اینکه تولید انبوه با ماشین بد است. تنها به این دلیل ساده که چیزی که توی دهانمان می بریم خیلی خیلی مهم است. مثل آب. مثل هوا. مثل سکس.
کشاورزی یعنی درک این نکته که تو ارباب زمین و هر چه در آن می روید نیستی. کشاورزی یعنی درک این نکته که تو هم یکی از مؤلفه های محیط کشت هستی. مثل کرم و ملخ و لاک پشت و مار و گندم و علف هرز.
اگرچه پدربزرگ من کشاورز بود ولی ارتباط من با محیط کشت او محدود می شود به خاطرات محو دوران کودکی خودم و چیزهایی که مادرم برایم تعریف کرده است و تعریف می کند. شاید به همین دلیل بود که چند سال پیش – زمانیکه هنوز فکر می کردم کشاورزی زمین می خواهد و … – اقدام به خریدن گلستان سعدی کردم. و تلاش برای درک بهتر اینکه کشاورزی چیست و تلاش برای اینکه قبل از هر بذری خودم را در آن محیط کشت بکارم. تلاش برای اینکه ریشه بزنم. تلاش برای اینکه به همه چیزهایی که قبل از من آنجا کاشته شده و برداشته شده و آفت زده و خورده شده و پس داده شده و فراموش شده و به خاطر سپرده شده بود پیوند بخورم.
در ابتدای این سفر علف هرزی را شناختم که گیاه دارویی بود و با چند سال رها کردن زمین، خود به خود از بین رفت. سال گذشته به لطف محمد میرلوحی و احمد طاهری در گلستان سعدی چند مشت گندم خراسان کاشتم و شروع کردم به درک به نژادی تکاملی.
زمستان پارسال همچنین از یکی از کارشناسان اداره کشاورزی رودبار دعوت کردم که از گلستان سعدی بازدید کند. با این امید که شاید نگاه آقای ن که یک بار بازنشسته شده است کمک کند تا بتوانیم این زمین را به جایی دورتر از دیروز و امروز وصل کنیم. جایی فراتر از مدل کسب و کار با قابلیت تکرار و توسعه و تولید انبوه. جایی بزرگتر از آدم امروز و ذهن حسابگرش. جایی فراتر از دو و نیم تن گندم دیم در یک هکتار.
آقای ن به آرامی در گلستان سعدی قدم می زد و توهمات من را یکی یکی برای کاشتن فلان گیاه و بهمان درخت از بین می برد تا اینکه ناگهان با دیدن درختی در حاشیه زمین به وجد آمد که: دنبال همین می گشتم!
از ریشه تا میوه درخت زالزالک قابل استفاده است. برگهایش را می توان توی سالاد ریخت. میوه اش برای برخی از بیماریهای قلبی داروست. خارهایش بهترن حصار را برای زمین می سازد. و البته خیلی چیزهای دیگری که 787 صفحه کتاب نیاز داشته و قلم یک ژورنالیست کشاورز و تک درختی که در طول اعصار، الهام بخش و شفابخش و تغذیه کننده بوده است.
بهار امسال علاوه بر مطالعه کتاب فوق، 500 نهال کوچک زالزالک خریدم و آنها را توی گلدان کاشتم که در حیاط زرخشت در حال بزرگ شدن هستند. امیدوارم زمستان امسال آنها را به گلستان سعدی منتقل کنم.
توضیح:
این متن صرفا جهت تکمیل پرونده اینجانب به عنوان یکی از اعضای مؤسس یک تشکل مردم نهاد (NGO) در زمینه کشاورزی پایدار نوشته شده است و شاید فاقد ارزش دیگری باشد.
مطلب مرتبط آینده:
سوابق، مهارتها و فنون معماری اینجانب
سلام و درود
در حال کسب کردن تجربه ارزشمندی (به نظر من) هستید. شاید متفاوت از بسیاری از روزمرگی
ها. آرام ولی پیوسته
ممنون که با دیگران به اشتراک گذاشتید. امیدوارم روزی بتونم از نزدیک این تجربه شما را ببینم
همچنان به پیش بروید
باسلام
میشه لطف کنین و اون تشکل مردم نهاد رو هم معرفی کنید؟
باتشکر