ملاحظاتی در باب ندیدن کدو
داستانی در دفتر پنجم مثنوی معنوی هست با این عنوان: “داستان آن کنیزک که با خر خاتون شهوت می راند، و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه، و کدویی در قضیب خر می کرد تا از اندازه نگذرد، خاتون بر آن وقوف یافت. لکن دقیقه کدو را ندید، کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور، و با خر جمع شد بی کدو، و هلاک شد به فضیحت، کنیزک بیگاه بازآمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم، ..یر دیدی کدو ندیدی، ذکر دیدی آن دگر ندیدی…” داستان نسبتا ساده ای… ادامه ←
آخرین دیدگاهها