11 مرداد 1396 – زرخشت

هنک دیروز تقریبا تمام راه را آرام و بی سر و صدا از کرج تا اینجا روی صندلی عقب نشست. دو سه روزی که ما تهران بودیم یکی از بستگان دور زحمت نگهداری از هنک را قبول کرده بود. امروز لب به غذا نزد و ساعت دو عصر متوجه شدیم که اسهال شده است. دکترش… ادامه خواندن 11 مرداد 1396 – زرخشت

8 مرداد 1396 – تهران

دیروز با مادربچه ها و هنک به تهران آمدیم. من روی صندلی عقب نشستم تا هنک را وقتی که می خواهد روی پای راننده برود نگه دارم. ظاهرا از این کار خوشش می آید. همان اول راه خیلی بی تابی می کرد و از شیشه ماشین می خواست بیرون برود که با توقف در رودبار… ادامه خواندن 8 مرداد 1396 – تهران

6 مرداد 1396 – زرخشت

پریروز یک مهمان هنرمند داشتیم که آقای گ با او سر خریدن یک آپارتمان در رشت آشنا شده بود. همسر آقای گ تلفن زد که تخته نرد ما را قرض بگیرد و من دعوتشان کردم. آقای هنرمند مرد میانسالی بود که خیلی شکسته تر از سنش نشان می داد. تصادف کرده بود و سمت چپ… ادامه خواندن 6 مرداد 1396 – زرخشت