درباب شور و شوق

S درباره مطلب قبلی سؤالی پرسیده بود که به دلیل طولانی بودن جواب ترجیح دادم آنرا به عنوان یک مطلب مسقل بنویسم.

سؤال:

“سلام با توجه به مشاهداتم توی رفتار و زندگی خودم به این نتیجه رسیدم که تمرین روزانه ی این 4 بعد هم نیاز به عاملی به نام شور و شوق داره. این یکی رو با چی میشه توانمند کرد؟تا الان راهکارهای من برای برگشتن به شور و شوقم نسبت به همه چیز، قبل از شستشوی مغزی به بن بست رسیده و خیلی دوست دارم که این که محرک غلبه بر اکثر ترس ها و موانع و … ست برگرده.”

جواب:

اول از همه باید بگویم که خود من شور و شوق زیادی برای نوشتن این مطلب یا به طور کلی این وبلاگ ندارم. اینبار هم مثل دفعه های قبل از خودم می پرسم آیا این نوشته آخر من خواهد بود؟ آیا من از فردا کاری را که نسبت به آن شور و شوق داشته باشم پیدا خواهم کرد؟ من و S در جستجوی شور و شوق (passion) تنها نیستیم. میلیاردها آدم از تولد تا مرگ به دنبال این گوهر نایاب می گردند. به دنبال آتش عشقی که در نی بیفد یا جوشش عشقی که در می. کجاست آن آتش مقدس؟ شور و شوق شما چیست؟ کجاست؟ آیا جایی در قونیه زیر خاک مدفون شده است؟ یا پارک ملت؟ چگونه می توان آنرا کشف کرد؟ نه جدا؟

در خیال خودم بعدها که پیرتر می شوم و عکسهایم را روی فیس بوک می گذارم، می توانم زیر یک عکس بنویسم: “اینجا زمانی بود که شور و شوقم را پیدا کردم”. یا یک مجموعه عکس را می توانم مابعد شور و شوق (post passion) نامگذاری بکنم. این عکس را درست یک ماه قبل از پیدا کردن شور و شوقم گرفتم. کاملا مشخصه نه؟

آیا استیو جابز زمانی که زنده بود هر روز صبح با شور و شوق بیدار می شد و برای ساختن “آی فلان” بعدی اش، فاصله بین خانه تا دفتر کارش را جامه چاک کنان تخته گاز می رفت؟ یا اینکه آیا مولانا از وقتی شور و شوقش را پیدا کرد شروع کرد به سرودن مثنوی، آنهم در حالت سماع و شرحه شرحه کردن سینه اش؟

هر که را جامه ز عشقی چاک شد     او ز حرص و عیب کلی پاک شد ~ مولانا

من شخصا از آن دسته آدمهایی هستم که اصولا شور و شوق زیادی ندارند و اگر هم به طور مقطعی شور و شوقی گریبانشان را بگیرد، خیلی زود مثل آتشی که در نیستان بیفتد، خاموش می شود. ( من یکبار شاهد افتادن آتش در نیستانی بزرگ در نزدیکی کرمانشاه بودم. آتش در آن نیستان یکی از زیباترین پدیده هایی بود که تا به امروز دیده ام. موسیقی نی ها به هنگام سوختن شگفت انگیز بود.) حداقل تا به امروز که این مطلب را برای شما می نویسم اینگونه بوده است. شاید من هم روزی از آن آدمهای خوش شانس و خوش بختی بشوم که از بالا پایینشان شور شوق می ریزد. مثل تام کروز در Mission Impossible یا همچین چیزی. ولی تا آن زمان فرا برسد ببینیم شور و شوق از کجا می آید؟ آیا واقعا برای انجام تمرین روزانه به شور و شوق نیاز داریم؟

شور و شوق از کجا می آید؟

در مکتب بودایی شور وشوق (enthusiasm) در کنار سخاوت، انضباط (discipline)، بردباری، مراقبه (meditation) و پراجنا (خرد بی قید و شرط)، شش روش یا شش فعالیت در زندگی کسانی است که در مسیر رشد و تعالی تعلیم می بینند. هر کدام از این شش فعالیت یک “پارامیتا” نامیده می شود. پارامیتا در زبان سانسکریت به معنی “به کرانه دیگر رفته” است. هر یک از این شش فعالیت قابلیت این را دارد که ما را به آن سوی رودخانه ببرد. جایی فراتر از کسی که هستیم یا که فکر می کنیم هستیم. جایی فراتر از ترس از دست دادن. جایی فراتر از توهم هایی که داریم.

من نه بودایی هستم و نه اینجا تبلیغ بودایی شدن را می کنم. شما لطفا فقط مفهوم و ایده را بچسبید. هدف تعالیم پارامیتا اینست که ما یاد بگیریم با عدم قطعیت کنار بیاییم و راحت باشیم. مسلما در رفتن به کرانه دیگر رودخانه با عوامل ناشناخته و غیر قطعی متعددی سر و کار خواهیم داشت. داستان تغییر همیشه اینگونه است. این طرف رودخانه که هستیم پاهایمان روی زمین است. بعد به هزار و یک دلیل سوار قایق می شویم که به آن سوی رودخانه برویم. قبل از اینکه به آنسوی رودخانه برسیم و دوباره پاهایمان به زمین محکم و استوار برسد، مدتی لنگ در هوا می مانیم. جایی بین زمین و آسمان. جایی بین این کرانه و آن کرانه. و آن کرانه دیگر جایی است که قرار است پارامیتا ما را با خود ببرد. یا زندگینامه استیو جابز. یا مدرک ام. بی. ای. یا ازدواج با فلانی. یا مهاجرت به فلان کشور. یا خریدن فلان ملک. و الخ. این یک برداشت سنتی از پارامیتاست.

برداشتی که من ترجیح می دهم اینست که قایق ما جایی در وسط رودخانه، جایی که نه این کرانه پیداست و نه آن کرانه، شروع به از بین رفتن می کند. ما هستیم و جریان رودخانه و هیچ چیزی که دستمان را به آن بگیریم. احتمالا می گویید که چنین  وضعیتی خطرناک است. بله خطرناک است. ولی در عین حال آزادی بخش هم هست. اگر ایمان داشته باشیم که غرق نمی شویم، آویزان نبودن به چیزی، می تواند به معنای رهایی و تن سپردن به جریان پویای زندگی یا جهان هستی باشد.

پارامیتای شور و شوق با لذت در ارتباط است. در تعلیم این پارامیتا مانند بچه ها که راه رفتن یاد می گیرند، ما یاد می گیریم که بدون اینکه هدف خاصی داشته باشیم، مشتاق باشیم. مسلما این انرژی لذت بخش از روی بخت و اقبال نصیب کسی نمی شود. مثل هر کار دیگری تمرین روزانه و صرف هزاران ساعت وقت لازم دارد. به عبارت دیگر می خواهم بگویم که انجام تمرین روزانه نیازمند شور و شوق نیست، بلکه تداوم در انجام تمرین روزانه است که کم کم شور و شوق بوجود می آورد. تدریجی و کند بودن این فرایند را هرگز دست کم نگیرید.

من توصیه می کنم فعلا شور و شوق را بی خیال بشوید. شش ماه یا یک سال به کلی از این واژه استفاده نکنید. در عوض:

الف- کارهایی را که نمی خواهید، انجام ندهید. اگر نمی خواهید با خانواده به مهمانی عمه جان بروید. اگر نمی خواهید سبزی پاک کنید. اگر نمی خواهید سر کار بروید. اگر نمی خواهید به فلان جلسه بروید. نکنید و نروید و نخوابید و نخورید. ممکن است که بگویید نه نمی شود. من با اطمینان به شما می گویم که برای همه این موارد یا هر مورد دیگری که نمی خواهید انجام بدهید، راه حلی هست. راه حلش را پیدا کنید و آن کار را نکنید. هر یک کاری که برخلاف میلمان انجام می دهیم، شور وشوق برای انجام هزار کار را که دوست داریم، از بین می برد. (طبق آخرین آمار)

ب- آسان درست است و درست آسان است.(تائو ته چینگ) هیچ کاری نباید سخت باشد. حتی تمرین روزانه. اگر روزی یک ساعت ورزش کردن سخت است، فعلا روزی دو دقیقه ورزش کنید. اگر نوشتن لیست ده نفر که نسبت به آنها سپاسگزار هستید کار سختی است، می توانید برای شروع نسبت به شلنگ توالت که آب از آن بیرون می آید سپاسگزار باشید. دویست سال پیش آدمها برای چنین نعمتی یکدیگر را می کشتند. اگر نوشتن روزی ده ایده کار سختی است، با نوشتن یک ایده شروع کنید. همیشه مرز بین ناحیه راحتی و کشیدگی را بکاوید. با رفتن به ناحیه وحشت به خودتان فشار نیاورید. فشار شور و شوق را از بین می برد.

ج- بی خیال نظر دیگران بشوید. نظر دیگران بزرگترین از بین برنده شور و شوق است. نظر دیگران شور و شوق را در نطفه خفه می کند. من همیشه به نظر دیگران اهمیت می دهم. خیلی زیاد و همیشه به خاطر این کارم از خودم بدم می آید. آیا S از این مطلب من خوشش خواهد آمد؟ آیا مردم دنیا به اندازه کافی درباره مطالب بسیار زیبا و مفید و منحصر به فرد وبلاگ علی سخاوتی صحبت می کنند؟ Fuck it.

د- دائما به خودتان یادآوری کنید که هیچ اهمیتی ندارید. در مکتب بودایی تمرینی هست به نام خلوص سه بعدی: بی اهمیتی کننده، بی اهمیتی کار و بی اهمیتی نتیجه. آیا واقعا فکر می کنید آدم مهمی هستید؟ یا کاری که انجام می دهید واقعا اهمیت دارد؟ آیا واقعا مهم است که این مطلب را چند نفر می خوانند یا اینکه بعد از خواندن آن چه اتفاقی می افتد؟ هیچ کس اهمیت نمی دهد. دویست سال بعد به احتمال خیلی زیاد هیچ کس حتی از وجود من و شما در چنین زمانی خبر نخواهند داشت، چه رسد به کارهایی که کرده ایم. قضیه را جدی نگیرید. پنج راز که هر کسی باید چهل سال قبل از مرگش کشف کند. شور و شوق و جدیت مانند آب و آتش هستند. شور و شوق از آن آدمهایی است که شوخ طبعند و خودشان و دیگران را جدی نمی گیرند.

برای کشف امکان مجاور (Adjacent Possible) خود، مثل بچه ها یک پایمان را جلوتر از پای دیگر می گذاریم. بعضی وقتها می افتیم. دوباره بلند می شویم. بدون انتظار خاصی. بدون اینکه خودمان را تشویق کنیم. بدون اینکه بترسیم.

شاید زمانی که بدون قایق و به اندازه کافی از کرانه های امن رودخانه زندگی دور بشویم، شور و شوقمان را بیابیم. تا آن زمان تنها کاری که می توان کرد رها کردن و دور شدن از کرانه هاست.

7 دیدگاه

  1. سلام
    برای نوشتن این مطلب چه چیزهایی الهام بخش شما بوده اند؟ هر کدام از مطالب وبلاگ شما را می توان به سان یک نوشته ی مقدس بارها و بارها زمزمه کرد. این ها را از کجا یاد می گیرید؟

  2. سلام
    از اینکه با این جزئیات به سئوالم پاسخ دادین خیلی ممنونم.
    این پستو 2 بار کامل خوندم و بعضی از قسمت ها رو چند بار.
    بعضی چیزها رو توی دفترچه ی یادداشت خودم خلاصه کردم و با چیزایی که قبلا یاد گرفته بودم تو ذهنم هماهنگ کردم. می خواستم برای شما هم بنویسم دیدم خیلی طولانی شد!
    دیروز وقتی یکی از کارهایی که مدت ها بود تو فکرش بودم ولی مثلا شوقی براش نداشتمو با شوق انجام دادم! نشستم برای چندمین بار کتاب قله ها و دره های اسپنسر جانسون رو خوندم که رسیدم به این جمله که “در دره بودم اما احساس می کردم در قله ام” اونجا زیر لب گفتم:
    “سفر حقیقی اکتشاف به دیدن چشم اندازهای نو بستگی ندارد، بلکه به داشتن چشمانی تازه وابسته است”!
    در نوشته ی شما قسمت رودخانه برام یادآور این کتاب و یکی از فیلم های جوئل بارکر بود.
    فهمیدم سفر دور شدن از کرانه ها یک نوع آیین و اندیشه ی جهانیه که در ورژن های مختلفش مفاهیم اصلیش یکیه و این خیلی برام جالب بود.
    و در نهایت!
    امروز برای اولین بار جعبه ی شکرگزاری مو(که 8 ماه پیش ساختم!) برداشتم که اسم شما رو روی کاغذ بنویسم و بندازم تو جعبه.
    البته اگر ممکنه دوست دارم در مورد “امکان مجاور” بیشتر بدونم.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *