“زمان را بکش قبل از اینکه زمان تو را بکشد.”
این جمله تنها اصل زندگی مردی است که توی درکه یک مغازه آب انار فروشی دارد و من اسمش را نمی دانم.
ولی چگونه می توان زمان را کشت؟ لطفا اگر جواب این سؤال را می دانید به من هم بگویید که از جمعه گذشته که در حین خوردن یک لیوان آب انار آنرا شنیدم حسابی ذهنم را مشغول کرده است.
جسنجوی عبارت kill time before it kills you بر روی گوگل حدود سی و هشت میلیون نتیجه بر می گرداند. هزاران سال است که آدمها با “زمان” و مفاهیم مرتبط با آن درگیر بوده و هستند. گذشته، حال، آینده. آیا واقعا آدمی موجودی است که رو به آینده و پشت به گذشته دارد؟ آیا باید در حال زندگی کرد؟ آیا باید زمان را کشت؟ آیا زمان واقعا ما را می کشد؟
من شخصا معتقدم که بیشتر آدمها زمان زیادی دارند که روی دستشان باد می کند و نمی دانند با آن چکار کنند. شاید خوابیدن شاهدی بر همین مدعا باشد. در طی میلیونها سال تکامل، خواب به عنوان مکانیزمی برای کشتن زمان (بزرگترین دشمن انسان) بوجود آمده است ولی ما آنرا با دلایل سطحی مثل استراحت و بازسازی سلولها توجیه می کنیم. شاید یک میلیون سال بعد آدمهایی بوجود بیایند که در شبانه روز هجده ساعت بخوابند و متوسط عمرشان صدوپنجاه سال باشد.
ولتر معتقد بود که اگر نمی خواهید خودکشی کنید همیشه کاری برای انجام دادن داشته باشید. برای من خیلی سخت است که همیشه کاری برای انجام دادن داشته باشم و شاید به همین دلیل گه گداری فکر خودکشی به سرم می زند. ولی بعضیها همیشه کاری برای انجام دادن دارند. آدمهایی که هیچ وقت وقت ندارند. بیزی هستند. شاید بتوان گفت این آدمها موفق شده اند که زمان را بکشند. آنها وقت ندارند. چرا؟ چون آنرا کشته اند. قاتلان زمان کسانی هستند که وقت ندارند. آنها که وقت دارند توسط زمان کشته خواهند شد.
البته قضیه به این سادگی هم نباید باشد. زمان هم مثل خیلی چیزهای دیگر برای آدمهای مختلف معانی متفاوتی دارد. برای بعضی ها زمان یعنی گذشته و هر چیزی که در آن اتفاق افتاده است. بعضیها زمان را در آینده متصور هستند و اتفاقاتی که قرار است بیفتد. بعضیها هم زمانشان در حال است. پلی که گذشته را به آینده متصل می کند. برای بعضیها زمان یعنی اتفاقاتی که می افتد. مثل تحویل سال. یا دریافت حقوق. برای بعضیها زمان یعنی عددی که ساعت نشان می دهد. برای بعضیها زمان یعنی بار هستی. برای بعضیها یعنی طلا. زمان بعضیها خطی است. زمان بعضیها دوره ای. و الخ.
به طور کلی علما دو جور به زمان نگاه می کنند. نگاه اول، زمان را بخشی از ساختار اساسی جهان هستی می داند. یک بعد مستقل از حوادث که همه اتفاقات به توالی در آن به وقوع می پیوندند. نیوتن اینگونه به زمان نگاه می کرد. نگاه مقابل نگاه اول، زمان را یک چیز یا یک حادثه و بنابراین آنرا قابل اندازه گیری یا سفر نمی داند. کسانی مثل کانت و لایبنیتز معتقد بودند که زمان هم مثل مکان و اعداد ساخته ذهن بشر است.
انتخاب یکی از این دو نگاه به زمان، تا حدودی به یافتن راهی برای کشتن آن کمک می کند. اینکه شما بدانید که زمان نیوتنی را می خواهید بکشید یا زمان کانتی را به نظر من خودش نیمی از راه است. نگاه من بیشتر به نگاه دوم نزدیک است و با همین نگاه ایده های زیر را برای کشتن زمان کانتی پیشنهاد می کنم:
1- عدم استفاده از ساعت مگر در مواقع ضروری مثل تنظیم جلسات و قرارهای بیش از یک نفر. اگر کسی از شما ساعت را پرسید می توانید از جوابهایی مثل “پیش از ظهر” یا “وقت شام” یا “صبح علی الطلوع” استفاده کنید. زمان اولین ضربه اش را هنگامی به شما وارد می کند که با زنگ ساعت بیدار می شوید. ضربه بعدی ساعت زدن در محل کار است.
2- کشتن مفاهیمی مانند “دیر شدن” یا “دیر کردن”. اگر پدیده زمان را در ذهن خود بکشید دیگر هیچ کار و هیچ چیز “دیر” نیست. اما برای کشتن زمان اول باید مفاهیم مرتبط با آنرا کشت. مفاهیمی مانند دیر و زود، مدیریت زمان، تقویم، سال نو و غیره.
3- به زمان اهمیت ندهید و برای آن کوچکترین ارزشی قائل نباشید. اصطلاح “وقت طلاست” هم مثل خود “وقت” ساخته ذهن توهم ساز بشر است. وقت طلا نیست. کشتن آن طلاست. از بین بردن زمان را به صورت آگاهانه تمرین کنید. زمان را یک شبه نمی توان کشت. کشتن “زمان” زمان می برد. به تمرین نیاز دارد. بدون اینکه ایده شماره یک را زیر پا بگذارید، هر شب اندازه تقریبی زمانی را که کشته اید، جایی یادداشت کنید.
4- تا جایی که می توانید از کارهایی که به زمانبندی نیاز دارند، پرهیز کنید. هنگام تردد در بزرگراه ها به تابلوی “… روز مانده به اتمام پروژه …” نگاه نکنید.
5- انار فروش فوق الذکر را پیدا کنید و از او بپرسید که چگونه زمان را می کشد. او که همه عمرش را با این اصل (زمان را بکش قبل از اینکه زمان تو را بکشد.) زندگی کرده است، قاعدتا باید جواب خوبی برای این سؤال داشته باشد.
کشتن زمان حال و هوایی دارد.
در این برهه زمان راه به سویی دارد
از خودم.
چرا خودتون از خودش نپرسیدین منظورش چیه؟
6 – از یه سرباز توی برجک نگهبانی بپرسید!
آنچه برای همه خوب است ، برای من خوب نیست
نابغه حالا از کجا دونستی آنچه واسه ما خوبه همون خوبس که میگی واسه من خوب نیست؟