نخبه چه کسی است؟
بر اساس تعریفی که در اساس نامه “بنیاد ملی نخبگان” آمده است: “نخبه: به فرد برجسته و كارآمدي اطلاق ميشود كه اثر گذاري وي در توليد علم، هنر و فناوري كشور محسوس باشد و هوش، خلاقيت، كارآفريني و نبوغ فكري وي در راستاي توليد دانش و نوآوري موجب سرعت بخشيدن به رشد و توسعه علمي و متوازن كشور گردد. احراز نخبگی افراد براساس آيين نامه پيشنهادي هيئت امناء و تصويب شوراي عالي انقلاب فرهنگي خواهد بود.”
کاملا واضح است که طبق این تعریف من نخبه نیستم. ولی از آنجاییکه در بچگی به دلیل نداشتن سرگرمی و بازی کافی، درس زیاد می خواندم و نمره هایم خوب می شد خیلی ها فکر می کردند من نخبه هستم. البته آن وقتها کلمه نخبه هنوز مد نشده بود و به جایش از کلماتی مثل نابغه و خیلی با هوش استفاده می شد. خوب به هر کسی آنهم در بچگی به تکرار بگویند باهوش است، جو گیر می شود و خیالات برش می دارد. مخصوصا اگر اساس نامه بنیاد ملی نخبگان را هم نخوانده باشد. این اتفاق برای من افتاد.
اتفاق این بود که قبل از اینکه چیزی در من رشد کرده باشد یا من برای انجام دادن کاری با تمرین کافی استاد شده باشم، صرفا به دلیل کسب نمره های بالا در سیستم آموزش مادون متوسط، آنهم صرفا به دلیل اینکه کار بهتری برای انجام دادن نداشتم، انتظار زیادی از خودم و زندگیم و دیگران و خیلی چیزهای دیگر پیدا کردم. این جمله خیلی طولانی شد.
سالها طول کشید تا بفهمم که من نه تنها نابغه، با هوش یا هر چیز دیگر نیستم بلکه با چنین موجودی فاصله بسیار زیادی دارم. قبول این واقعیت برای من بسیار سخت بود. پذیرفتن مسئولیت شکستهایم برایم سخت بود. قبول کردن گشادیها و کم کاریهایی که در طول سالها به دلیل توهمات دوران بچگی مرتکب شده بودم، برایم سخت بود. وقتی این موضوع را فهمیدم که دیگر روابط زیادی را به خاطر غرور و تعصب به باد داده بودم. فرصتهای زیادی را به دلیل گشادی پنهادن شده در نبوغ تخیلیم، نشناخته بودم. از یاس فلسفی رنج برده بودم، بدون اینکه اصلا بدانم فلسفه یعنی چه. چه آدمهای نازنینی را که رنجانده بودم. چه زیباییهایی را که ندیده رها کرده بودم. و چه درسهایی که از شکستهایم نگرفته بودم. چه خنده هایی را که نخندیده بودم. و چه آرزوهایی که به خاطر افسرده شدن قبل از ابتلا به افسردگی، نپرورانده بودم.
شاید به همین دلیل است که الان اگر کسی وصله هوش و نبوغ و نخبه بودن و این جور چیزها به من ببندد، حالم بد می شود. به چنین آدمی نباید اعتماد کرد. من حداقل 20 سال سابقه قابل استناد ریدن در زندگیم دارم(که خود می تواند موضوع مطلب دیگری باشد)، بعد چه جوری کسی می تواند به راحتی همچین نسبتی به من بدهد؟ در صداقت و حسن نیت یا حداقل قدرت تشخیص این آدم باید شک کرد.
من هرگز آدم برجسته و کارآمدی نبوده ام. برجسته نمی دانم دقیقا چه کسی است ولی حدس می زنم کارآمد کسی است که کارهایش برای خودش و دیگران تاثیر گذار است. مطمئنم من چنین آدمی نبوده ام. اثرگذاری در تولید علم، هنر و فناوری کشور؟ خوب اینهم که بسیار واضح است. هوش، خلاقيت، كارآفريني و نبوغ فكری من در راستای توليد دانش و نوآوری، هرگز موجب سرعت بخشيدن به رشد و توسعه علمی و متوازن كشور نشده است. من هنوز تعریف دقیقی از توسعه علمی و متوازن کشور در ذهنم ندارم. اصلا مطمئن نیستم که هوش و نبوغ فکری من در این راستا بوده باشد. اصلا من معتقد به داشتن هوش و نبوغ فکری نیستم.
از من و خیلیهای دیگر که گذشت ولی پیشنهاد می کنم این یک پاراگراف تعریف فوق، جایی در کتهابهای درسی نسلهای آینده درج بشود. اینجوری هر وقت از بچه ای معمولی مثل من با القاب باهوش و نخبه و نابغه تعریف بشود، او معیاری برای مقایسه و سنجش صحت و سقم تعریف و تمجید مذکور، خواهد داشت. شاید.
به تعبیر دکتر دینانی :
نخبه یعنی دگراندیش.
کسانی که از سطح متعارف بالاتر رفته و اندیشه ای فراتر از روزمرگی دارند.