یک نفر(هر کسی): “شما کجا درس می خونین؟”
من: “دانشگاه شریف”
یک نفر: “وای پس شما خیلی با هوش هستین!”
من: جوابهای مختلف به آدمهای متفاوت. تظاهر به تواضع.
من هیچ وقت هیچگونه تست IQ یا هوش نداده ام. حتی از این تستهای هوش آنلاین. همیشه می ترسیده ام ضریب هوشی من عدد کوچکی باشد. کوچکتر از آن چیزی که دیگران فکر می کردند یا خودم حدس می زدم. به همین دلیل ترجیح دادم این عدد را خودم به طور ذهنی اختیار کنم. عددی بزرگ. چیزی نزدیک به ضریب هوشی انیشتین یا همچین کسی. از یک جایی به بعد (دو سال آخر تحصیلم) نیازی برای حاضر شدن سر کلاسها احساس نمی کردم. و نه نیازی برای مطالعه کتابهای درسی. و نه نیازی برای صحبت کردن درباره درسی که قرار بود امتحانش را بدهم با همکلاسیهایم. نیازی به هیچ کاری نبود. من آدم با هوشی بودم. آدم وقتی سر جلسه امتحان قیافه استاد را برای اولین بار می بیند احساس باهوش بودن می کند. به خصوص اگر شب قبلش به دلایل مختلف تا صبح نخوابیده باشد. تقریبا همه درسها را می افتادم. اینقدر آدم باهوشی بودم که حتی وقتی سه ترم پشت سر هم مشروط شدم و طبق قانون باید از دانشگاه اخراج می شدم (هنوز هم نمی دانم چرا اخراجم نکردند) باز هم در هوش خودم شک نکردم. این کافی نبود.
من هر کاری که می توانست بیشترین تعداد آدم را در کوتاهترین زمان ممکن، ناراحت کند و از من برنجاند انجام می دادم. هر کاری که می توانست هر فرصت کوچک یا بزرگی را از بین ببرد. و این ماجرا برای سالهای متمادی تکرار شد. البته با کمی تغییر:
یک نفر(هر کسی): “شما کجا درس خوندین؟”
من: “دانشگاه شریف”
یک نفر: “جدا؟؟؟؟؟
من: “بله”
یک نفر: “شوخی می کنین؟”
من: “نه”
یک نفر: “وای پس شما باید خیلی با هوش باشین!”
خوشبختانه زمانی به ضریب هوشی خودم شک کردم که هوش هیجانی تازه داشت مد می شد و این نظریه که اصولا هوش شناختی تاثیری در موفقیت آدمها ندارد و هوش هیجانی تایین کننده میزان پیشرفت و موفقیت آنها در زندگی است روز به روز بیشتر طرفدار پیدا می کرد. حالا دیگر با خیال راحت می توانستم کمبود هوشم را نادیده بگیرم و کلا به هوش هیجانی بپردازم. به خصوص که هوش هیجانی برخلاف هوش شناختی قابل اکتساب و توسعه هم تبلیغ می شد. (هنوز هم می شود.)
ولی آیا واقعا ضریب هوشی مادرزادی است؟ هیچ کاریش نمی شود کرد؟ آیا باید آنرا بی خیال شد و فقط بر روی هوش هیجانی تمرکز کرد؟
من به عنوان کسی که بیست سال (شایدم سی سال) در توهم باهوش بودن زندگی کرده است سعی می کنم جواب بعضی از این سؤالها را بدهم. من حتی قبلا نوشته ام که نخبه چه کسی است. یک بار هم نوشتم که دهنتو ببند.
با هوش کسی است که دهنش را می بندد.
بنا به این تعریف، هوش شناختی یا همان IQ هم می تواند اکتسابی باشد. ولی چگونه؟
یک – وقتی در یک مهمانی یا جایی یک نفر حرف می زند، آدم باهوش سکوت اختیار می کند. اجازه می هد طرف حرفش را تمام کند. آدم با هوش خوب به حرف طرف گوش می دهد و سعی می کند چیزی از آن یاد بگیرد. این قسمت آخر خیلی مهم است.
دو – آدم با هوش وقتی حرفهای طرف تمام می شود به سکوت گوش می دهد. یارو حتما حرفهای بیشتری برای زدن دارد و بسیار خوشحال خواهد شد اگر آدم با هوش نوبت حرف زدنش را به او بدهد. آدم با هوش بیشتر گوش می دهد. بیشتر چیز یاد می گیرد.
سه – این بار وقتی نوبت حرف زدن به آدم باهوش می رسد، آدم باهوش به جای حرف زدن یک سؤال خوب از طرف می پرسد. سؤالی که باعث شود یارو مرحله یک و دو را تکرار کند. آدم با هوش بیشتر گوش می دهد. باز هم بیشتر چیزی یاد می گیرد.
چهار – آدم باهوش در تمام مدت سعی می کند فروتنی خود را حفظ کند. آدم باهوش معتقد است که دیگران بیشتر از او می دانند و هم صحبتی با آنها فرصت خوبی برای یادگیری است. نکته کلیدی اینست که آدم باهوش همیشه خودش را کم هوش ترین فرد یک جمع فرض می کند. همیشه.
لایق این هوش جز بی هوش نیست…