در چهل کیلومتری جاده سیرجان به بافت باغی هست به نام “باغ سنگی”. باغی که درویش خان اسفندیارپور با آویزان کردن سنگ از تنه و شاخه های درختان خشکیده باغش ساخته است.
باغ سنگی نظر خیلی ها را به خود جلب کرده است. فیلم مستندی به همین نام ساخته شده است که خود درویش خان در آن بازی می کند. باغ سنگی حتی از نظر سازمان ایرانگردی جهانگری منطقه نمونه گردشگری شناخته می شود. اگر عبارت باغ سنگی را بر روی گوگل جستجو کنید، مطالب و عکسهای زیادی در این زمینه خواهید یافت.
داستان از این قرار است که درختان باغ درویش خان که عمدتا بادام و گردو هستند بر اثر خشکسالی خشک می شوند. درویش خان به تنه و شاخه های درختان باغش سنگ آویزان می کند. با سیم تلگراف یا زنجیر موتور سیکلت یا هر چیز دیگری که به درد آویزان کردن سنگ می خورده است. جالب اینجاست که اطراف باغ درویش خان سنگی دیده نمی شود و او می بایستی برای سنگ پیدا کردن کیلومترها تا کوههای اطراف راه برود.
درویش خان اگرچه تا همین چند سال پیش زنده و سرحال در باغ سنگیش فعال بود ولی به دلیل کر و لال بودن هیچ کس داستان او را از زبان خودش نشنیده است. درویش خان برای کسانی که به باغش می رفتند پانتومیم اجرا می کرد ولی بعید می دانم کسی به انگیزه واقعی درویش خان از ساختن باغ سنگی پی برده باشد. آیا کار درویش خان شبیه کار مش حسن در فیلم گاو است؟ آیا او توانایی پذیرش واقعیت و ادامه زندگی نرمال را نداشته است و ترجیح داده که در دنیای ساخته ذهنش زندگی کند؟ آیا جسارت مهاجرت به روستای مجاور را نداشته است؟ روستایی که برای برداشتن آب از قناتش همیشه به آنجا می رفت. آیا درویش خان عقلش را از دست داده بود؟
درویش خان در تاریخی که بر روی سنگ قبرش می بینید کر و لال از این دنیا رفت و به همین دلیل پیدا کردن جواب سؤالهای فوق تا حدود زیادی غیر ممکن به نظر می رسد. همسر و فرزندان درویش خان شاید جواب این سؤالها را داشته باشند ولی من با آنها حرف نزدم. آنها مشغول اداره مزرعه بزرگی بودند که به شکرانه یک موتور آب که صدایش می آمد سبز سبز یود و با دیوار بلندی محصور.
و اما چیزهایی که من از درویش خان یاد گرفتم:
1- بر روی سنگ قبر درویش خان که در کنار باغش واقع شده شعر زیبایی نوشته شده که شاعرش معلوم نیست. بیت آخر شعر بسیار تامل برانگیز است:
باغ سنگش را دگر ظالم نمی گیرد از او
با چنان امید او این چنین ساخته
درویش خان راز جاودانگی را پیدا کرده بوده است. یعنی ساختن چیزی که ظالم از او نمی گیرد. چرا؟ یا نمی تواند و یا انگیزه ای برای تملک آن چیز ندارد. بعضی از سنگها از روی بعضی از درختها افتاده اند ولی واضح است که این باغ بی در و دیوار علاقه دزدان و دلالان آثار فرهنگی تاریخی هنری را به خود جلب نکرده است. باغ سنگی درویش خان با همه زیبایی و عظمتش چیزی برای دزدیدن و بردن و فروختن ندارد. باغ سنگی جاودانه تر از تخت جمشید یا کوه نور است.
Everyone knows the usefulness of being useful, but does not know the usefulness of being useless. ~Zhuangzi
2- درویش خان از باغ خشک شده اش به عنوان یک بستر (platform) برای نوآوری استفاده می کند و از آنجا امکان مجاورش (adjacent possible) را جستجو می کند. درویش خان موفق می شود بر روی این بستر ساختمان جدیدی بنا کند.
3- درویش خان مصالح مورد نیاز برای ساختن باغ جدیدش را از محیط بومی خودش جستجو می کند. او در تهیه سنگ از کوههای اطراف هیچ محدودیتی نداشته است. درویش خان میوه های باغش را با سیم تلگراف یا هر چیزی که گیرش آمده به شاخه های درختان آویخته است. درویش خان نیاز به واردات چیزی از چین یا اروپا یا آمریکا برای خلق هنرش نداشته است.
4- درویش خان میوه های باغش را از کوههایی آورده است که چندین کیلومتر با باغش فاصله دارند. او برای آوردن آن همه سنگ می بایستی صدها کیلومتر بین باغش و کوههای اطراف رفت و آمد کرده باشد. درویش خان “بعد عمری رنج و محنت باغ سنگی ساخته.” درویش خان برای محقق کردن ایده خوبش هر روز بر گشادی غلبه کرده است. یک آدم به تنهایی نمی تواند یک شبه یک باغ سنگی هزار متری (حدودا) درست کند.
5- درویش خان برای آفرینش هنر جاودانه اش نیازی به شنیدن حرفها و نظرات و راهنماییهای دیگران نداشته است. بتهوون برای نوشتن سمفونیهایش نیازی به گوش نداشت، درویش خان هم یک هنرمند کر دیگر. اگر کر نبود شاید کسی پیدا می شد که می توانست متقاعدش کند که کارش بیهوده است. حتما آدمهایی دور و بر درویش خان بوده اند که بتوانند ناامیدش کنند. بیشتر آدمها دهنشان را نمی بندند و دائما زباله های ذهنیشان را به خورد گوش و مغز و روان شنونده می دهند. شنونده باید عاقل باشد؟ شنونده بهتر است اصلا نشنود. سکوت. درویش خان از این موهبت به طور طبیعی بهره مند بود.
6- درویش خان اگرچه امکان مجاورش را بر روی یک بستر موجود محقق کرده است ولی در عین حال ایده اش بسیار رادیکال است. هرگز کسی قبل از او (یا حتی بعد از او) سنگ و سیم را با تنه خشک شده درختان ترکیب نکرده بوده است. شاید اگر بیست تا آدم مثل درویش خان در این مملکت زندگی می کردند ما هم به دوران پست مدرنیسم پا می گذاشتیم. درویش خان میانه رو نیست. درویش خان دنیایش را آنگونه که می خواهد خلق می کند.
یاد و خاطره درویش خان، هنرمند و آغازگر بزرگ گرامی باد.
با خواندن سرگذشت باغ سنگی و ماجرای احداث آن یاد این شعر افتادم (دوست دارد یار این آشفتگی کوشش بیهوده به از خفتگی)هزاران انسان با تواناییها و امکانات متفاوت به این دنیا میآیند ولی بود و نبودش در جهان تاثیری نداره حالا که آدمی با این محدودیتهای جسمی و کمبودها ی زندگی به فکرش رسیده چنینکاری انجام دهد در نوع خودش قابل ستایش.روحش شاد.
متاسفانه مطالب بالا واقعیت را بیان نکرده، درویش خان بر اساس یک خواب باغ سنگی را ایجاد کرده و تنه های خشکیده درخت را از جاهای دیگر به اینجا آورده و اصلا باغی آنجا خشک نشده. موتور آب در آنجا وجود ندارد و آب قنات است و خیلیها با اینا و اشاره با درویش خان صحبت میکردند و منظورش را واضح متوجه میشدند و …..
دلایلی که آقای دوربینی یکی از بیست نفری است که ما را به دنیای پست مدرن میبرد :
1- کارش شبیه درویش خان است(کسی قبلا چنین کاری نکرده- قابل دزدیدن نیست – از بستر جامعه خود وامکان مجاور مراسم شهر خود استفاده کرده – چهل سال تلاش هر روزه داشته (یک روز در سه مراسم که دوربین بوده شرکت داشته ) وادامه میدهد-رادیکال است)
2- نظریه پرداز است ( دیده شدن یکی از برترین لذت های دنیاست)ونظریه خود را تمام عمر تجربه میکند نه اثبات- موضوع را با شفافیت و سادگی وشیوایی وایجاز کامل بیان میکند
3- یک راست به سراغ اصل قضیه میرود (بجای اینکه شهردار یا بازیگر شود تا جلوی دوربین رود مستقیم جلوی دوربین می رود
4- برای اجرای ایده خود دنبال دلیل نمیرود وسرزنش دیگران تاثیری در او ندارد
5- برای تجربه ایده خود مهارت بسیار نادری بنام تخصص بودن در کادر دوربین را خلق و توسعه میدهد
6- از تغییرات جهان پیرامون خود آگاه و بر بستر جدید مولتی مدیا کار میکند
7- نه تنها زمان دیدن خود در تلویزیون بلکه هنگام شرکت در مراسم هم لذت میبرد وخیال بازنشستگی ندارد
جدای از دیدگاهی که شما به این باغ داشتید و جدای از چرایی درویش خان .این متن منو یاد مرد هزارچهره انداخت که یه کپه گل رو دستکاری کرد و همه گفتن به به .به به.
دیدگاه موجود در متن واقعیت ندارد
این آدم واقعا یک هنرمند واقعی بوده. یک هنرمند عرصه هنرهای تجسمی. یک پست مدرنیست واقعی. منتها کر ولال بودن و دهاتی بودنش فرصت کشفش رو به دیگران نداد.
ذهنیت متفاوت این انسان در این باغ مشهوده. کاملا میشه احساسات و عواطف و دیدگاههای هنرمندانه ای که داشته رو حس کرد
درود بر شما
این هم نگاهی بود به این باغ که بسیار با نگاه من تفاوت داشت.البته من این باغ را حدود سال 75 خورشیدی دیدم و هرگز هم پس از آن به آن نیاندیشیدم تا امروز که داشتم وب شما را می خواندم. به هر روی لذت بردم و از شما بابت نوشتن این نوشته سپاسگزارم.