“جالب بود اما تو کشور ما خیلی باید روحیه قوی داشته باشی تا برخلاف موج حرکت کنی. تو این مسیر مردم با حرفشون داغونت می کنن. شاید تو سن 30 حرف مردم مهم نباشه، اما تو 18 سالگی مهمه. تازه اگر پدر و مادرت حمایتت کنن. من فکر می کنم این کتابو بیشتر پدر و مادرها باید بخونن که ذهنشون عوض بشه و بتونن به بچه هاشونم یاد بدن.”
این نظر یکی از دوستانم بود درباره کتاب امکان- سی کار که به جای دانشگاه رفتن یا مسافرکشی می توان کرد. اگر هنوز این کتاب را نخوانده اید، می توانید آنرا از اینجا به رایگان دریافت نمایید.
صاحب نظر فوق را دیشب به خاطر پوشیدن مانتوی کوتاه دستگیر کردند و به کلانتری وزرا بردند. صاحب نظر فوق حاضر نشد برگه تعهدنامه نپوشیدن مانتو کوتاه را امضا کند. صاحب نظر فوق بلافاصله آزاد شد. صاجب نظر فوق با یک تاکسی و در حالیکه همان مانتوی اولیه تنش بود، بعد از دو ساعت به محل دستگیریش یعنی بام تهران برگشت.
“نباید اینکارو بکنی” یا “نمی تونی اینکارو بکنی”
تقریبا همه چیزهایی که از بچگی یاد می گیریم در این دو جمله خلاصه می شود. پدر و مادر، معلمها، ماموران نیروی انتظامی، رئیس، دوستان، همسایه، مشتری، فروشنده و اصولا هر آدمی که با ما تعامل پیدا می کند، همه سعی خودش (خودآگاه یا ناخودآگاه) را می کند که این دو جمله را عمیقتر و وسیعتر توی مغز ما حک بکند. ما از بچگی یاد می گیریم که فرمانبردار باشیم. فرمانبردار تعداد زیادی از آدمها و سازمانها و مفاهیم و عقاید و باورها و حدسیات و قوانین نوشته و نانوشته. آیا قد مجاز مانتو در قانون اساسی نوشته شده است؟ (لطفا قضیه را سیاسی نکنید، موارد مشابه در خیلی از کشورهای دیگر هم پیدا می شود) مامور دیگری در کلانتری وزرا به دوست من گفته بود که اگر او به جای مامور اول می بود، دوست من را دستگیر نمی کرد چون به نظر او مانتوی دوست من کوتاه نبود.
باید فرمانبردار جریان رودخانه باشیم وگرنه عواقب کوچک و بزرگی در انتظار ما خواهد بود. تنبیه می شویم. یا خیلی ها از ما متنفر می شوند. خیلی از دوستان نزدیک ما با ما قطع رابطه می کنند. یا خیلی هاشان فکر می کنند که ما دبوانه هستیم. (بارها شنیده ام که پشت سر یا جلوی روی خودم به من لقب دیوانه یا معادل رایجترش …خول داده اند.)
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. من نمی دانم سازنده این ضرب المثل در چه حال و هوایی و برای چه کاربردی آنرا ساخته است ولی با همه درست بودنش، به طرز غیر قابل وصفی چندش آور و ناآغازگرانه است. آدمهای زیادی فکر می کنند که من قوانین بسیاری را زیر پا گذاشته ام. من حتی موقع تایپ کردن “نیم فاصله” را رعایت نمی کنم و یکی از خوانندگان کتابم زحمت کشیده بود و آنها را برایم اصلاح کرده بود. معلوم نیست من تا به امروز چند هزار نفر را به دلیل رعایت نکردن قوانین ریز و درشتشان از خودم رنجانده ام. من حتی چند سال پیش به اتهام داشتن روابط نامشروط یک شب را در کلانتری وزرا گذراندرم که البته روز بعدش در دادگاه تبرئه شدم. من می ترسم. از مرگ تدریجی در سلول تنگ و تاریک همرنگ جماعت شدن در حالیکه دست و پایم با زنجیر قوانین دست ساز جماعت بسته شده است، می ترسم. قوانینی که ممکن است صد و هشتاد درجه تغییر کنند ولی هرگز تعدادشان کم نمی شود. آزادی در همرنگ جماعت نشدن است. در خلاف جهت آب شنا کردن. شاید از همین روست که به ماهی ای که اینکار را می کند ماهی آزاد می گویند.
حالا اگر رسوایی را بپذیری و نخواهی که همرنگ جماعت بشوی چه کار باید بکنی؟
الف- عکسش رو انجام بده. خلاف جهت رودخانه شنا کن. پدر یکی از دوستان من در بچگی به او گفته بود که: “ببین بقیه چی کار می کنن تو عکسش رو انجام بده.” این بهترین نصیحتی است که یک پدر می تواند به فرزندش بکند. بودا به جای پادشاه شدن، فقیرترین و گرسنه ترین گدای روی کره زمین شدن را انتخاب کرد.
برای استاد شدن در این کار هم تمرین لازم است. هر کاری که امروز باید انجام بدهی عکسش را انجام بده. اگر باید بروی شمال برو به جنوب. اگر باید بروی به عروسی برو به بهشت زهرا. اگر باید بروی به فلان جلسه برو پارک. اگر باید تلفنها را جواب بدهی، سیم تلفن را بکش. اگر باید به دانشگاه بروی به دانشگاه نرو. لزومی ندارد که حتما عکس همه کارهای روزمره ات را انجام بدهی، حداقل به انجام آنها فکر کن.
ب- دور و بری هایت را شگفت زده(سورپریز) کن. سورپریز کردن نوعی نافرمانبرداری متمدنانه است. وقتی انتظار دارند داد بزنی، سکوت اختیار کن. وقتی انتظار دارند دمکرات باشی از دیکتاتوری حمایت کن. وقتی انتظار دارند مانتوی کوتاه بپوشی چادر سر کن. وقتی انتظار دارند تیم فوتبال ایران را تشویق کنی تیم ملی عربستان را تشویق کن. وقتی انتظار دارند مؤدب باشی چندتا جک بالای هجده سال تعریف کن.
ج- فقط یک چیز را تغییر بده. لری پیج برای ساختن گوگل فقط یک چیز را در موتورهای جستجو که سالها قبل از گوگل وجود داشتند، تغییر داد. شرکت اپل فقط یک چیز را در آی پاد یا همان mp3 player که سالها قبل از آی پاد وجود داشت، تغییر داد. یک چیز را در کباب کوبیده تغییر بده. کباب کوبیده مرغ همینجوری اختراع شد! یا در آش رشته. یا در موسیقی سنتی. یا در مانتو. هزاران چیز هست که یک چیز را در آنها می توان تغییر داد. لازم نیست چرخ را از اول اختراع بکنی، بیشتر وقتها تغییر یک چیز به تنهایی کافی است تا نتیجه قابل توجهی ایجاد بکند.
د- بدزد. من بیشتر ایده هایی که بر روی وبلاگم می نویسم را از دیگران دزدیده ام. Steal Like an Artist. دیگرانی که آنها هم ایده هایشانرا از کسان دیگری دزدیده اند. مارک تواین معتقد بود تنها کسی که می تواند ادعا کند حرفی را برای اولین بار گفته حضرت آدم است. حضرت آدم(یا حوا؟) هم به روایت انجیل برخلاف دستور خداوند سیب دانش را از باغ بهشت دزدید! اولین نافرمانبرداری در تاریخ بشریت! بیشتر کتابها، بیشتر آهنگها، بیشتر فیلمها، بیشتر نقاشی ها، بیشتر چیزها ایده های اولیه شان از کتابها، آهنگها، فیلمها، نقاشی ها و چیزهای دیگری دزدیده شده است.
ه- ترکیب دو چیز. یک طراح لباس، روسری و مانتو را به هم وصل کرده و آنها را به شکل سر هم می فروشد. همه غذاها اینجوری به وجود آمده اند. خدا می داند چند سال طول کشید تا بشر بفهمد روی بیسکوئیت ساقه طلایی یک لایه شکلات می توان کشید. یا علاوه بر آب طالبی و شیر موز و آب هویج، شیر هویج پسته انبه توت فرنگی کرفس بستنی هندوانه را هم می توان به عنوان آب میوه نوش جان کرد. نمونه بارز و افراطی این پدیده این روزها در نمای ساختمان ها مشاهده می شود. معماران نوظهور تقریبا از هر چیزی که دم دستشان برسد به صورت ترکیبی برای چسباندن به دیوار یک ساختمان کوچک استفاده می کنند. من دکترای هنرهای زیبا دارم.
و- زیر سؤال بردن همه چیز. اگر فقط یک چیز از او یاد بگیریم. این از آن مهارتهایی است که از هر مهارت دیگری بیشتر به تمرین نیاز دارد. ماشین قدرتمند شستشوی مغزی تمام سعی خودش را می کند که ما توان پرسشگری خود را از سن کم از دست بدهیم. من باید دانشگاه بروم، چرا؟ من باید ازدواج کنم، چرا؟ من باید استخدام بشوم، چرا؟ من باید بچه دار بشوم، چرا؟ من باید آرایش کنم، چرا؟ من باید در قرعه کشی حسابهای قرض الحسنه شرکت کنم، چرا؟ من باید دماغمو عمل کنم، چرا؟ من باید به اسم خلیج فارس اهمیت بدهم، چرا؟ من باید ماشین (خودرو) بخرم، چرا؟ من باید کلاس زبان بروم، چرا؟ و الخ. سؤال پرسیدن تنها راه و اولین قدم برای رهایی از غل و زنجیر همرنگی با جماعت است.
ز- نشنیده گرفتن “تو نمی تونی” و “تو نباید” آدمهایی که به تو می گویند نباید اینکارو بکنی معمولا همانهایی هستند که به خودشان می گویند “ایکاش این کارو کرده بودم” ولی تو نمی خواهی یکی از آنها باشی. تو تصمیم گرفته ای که رسوا بشوی!
ح- صداقت. راستگویی بزرگترین نافرمانبرداری است. بیشتر آدمها دروغ می گویند. کسی که حرف راست می زند رسوای خاص و عام می شود. دوستانش ترکش می کنند. اعضای خانواده اش طردش می کنند. جامعه تبعیدش می کند. در جامعه ای که به آن تبعید می شود، منزوی می شود. من اینجا درس اخلاق نمی دهم که دروغگویی کار زشتی است و دروغگو به جهنم می رود. منظور من از راستگویی تمرین روزانه برای رسیدن به نوری است که شاید به اجداد ما در صد و پنجاه هزار سال قبل می تابید و دل و جانشان را روشن می کرد. نوری که بیرون از سلول همرنگی با جماعت می تابد و گه گداری اشعه های آن را از لابلای میله های قوانین عرفی- اجتماعی-اخلاقی- علمی- جهانی- منطقه ای- مذهبی- اقتصادی- خانواده ای- قبیله ای- سنتی بر روی پوست خود حس می کنیم.
ط- تداوم. فردوسی سی سال رنج برد تا بتواند شاهنامه را بنوسید و به هدفش یعنی زنده کردن عجم دست پیدا بکند. کتاب هری پاتر قبل از انتشار و شهرت یافتن، بارها و بارها توسط ناشران مختلف رد شد. ادیسون قبل از اختراع لامپ هزار بار تلاشهایش با شکست مواجه شد. زکریای رازی هم قاعدتا با اولین آزمایش الکل را کشف نکرد. ونگوگ تا آخر عمرش در فقر و گرسنگی نافرنمانبردارانه نقاشی می کشید.
آدم نافرمانبردار رسوا می شود و تنبیه می شود و طرد می شود و گرسنگی می کشد و به صلیب مصائب اجتماعی و اقتصادی کشیده می شود. ولی اگر صادق باشد و در کارش متداوم، اگر تمرین روزانه اش را انجام بدهد و خلاف جهت آب شنا کند، مثل ماهیهای آزاد روزی به اقیانوس بزرگ آزادی خواهد رسید. جاییکه مرزهای قوانین دست و پاگیر “تو نمی تونی” و ” تو نباید” در آن به چشم نمی خورد.
دیدگاهم اینه که تا نصفه های متنتون خوابم گرفت خداحافظ
اینکه مهم نیست مردم در موردت چی فک میکنن دلیل نمیشه (شیری) ترین آدم دنیا باشی
اینطور نیست؟
و چند سال دیگه هم طول کشید متوجه بشن اگه شکلات تلخ رو ساقه طلایی بکشن خوشمزهتر میشه. نه جدی مدل جدیده اگه دیدین حتما امتحان کنید خیلی خوشمزهس. فکر کنم ساقه طلایی این مطلب شما رو خونده باشه چون وقتی اولین بار شکلات روش کشید مشمول بند “ترکیب دو چیز” بود. الان دارن بند “فقط یک چیز را تغییر بده” رو پیاده میکنن. منتظریم ببینیم ابتکار بعدیشون چیه. پیشنهاد من “عکسش رو انجام بده” است. یعنی اینبار رو شکلات یک لایه بیسکویت بکشن. امیدواریم مسؤلین پیگری بنمایند
!عالی بود
میرم که برای بار دوم بخونمش 🙂
به نظرم شما استاد تغییر ایده ها هستید.
واقعا دل شير مي خواد كسي به حرفات عمل كنه. خيلي سخته واقعا سخته. چيزي كه بيشتر من رو عذاب ميده اينه كه زندگي من از اون چيزي كه مي نويسي خيلي فاصله داره. براي همين خوندن مطالبت مثل سر كشيدن يك شربت تلخ و زهر مار هست واسه من.
اي فاك به اين دنيا كه حقايقش بايد اينقدر تلخ باشه.
آقای سخاوتی ،آخه چطور میتونی مطالبی بنویسی که آدم انقدر باهاش ارتباط برقرار کنه؟!!!!
من هنوز این راه نوشتن رو نیافتم.شاید چون خیلی کم گوش دادم .
من معمولا اهل مطالعه نیستم و خیلی خیلی شانسی گوگل منو فرستاد توی این مطلب درحالیکه داشتم درمورد ماهی آزاد تحقیق و مطالعه میکردم اینقدر قلم (کیبورد) قدرتمندی داشتی که تا آخرش خوندم برام شیرین بود و فهمیدم هر کسی هستی خیلی شبیه منی منم دارم برخلاف جریان ملق میزنم همه تردم کردن (دقیقا همونطور که گفتی) ولی آزادم از همه قید و بندها و از این آزادی لذت میبرم بنظرم زیاد طولانی ننویس اکثریت نمیخونن هنرمند اونی که بزرگترین حرفها رو در کوچیکترین جملات بگنجاند