بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

من آدمهای زیادی را می شناسم که اگر از آنها بپرسی بزرگترین آرزویت چیست، جواب می دهند که: “بزرگترین آرزویم اینست که دور دنیا سفر کنم و همه کشورها را ببینم.” اصولا سفر کردن کار باشکوهی است. در فرهنگهای مختلف برای سفر و قبل و بعد آن آداب و رسوم خاصی وجود دارد. مثلا دادن هدیه به کسی که می خواهد سفر کند یا پختن آش پشت پا بلافاصله بعد از سفرش. بعد از سفر و بلافاصله پس از بازگشت هم همه دوستان و آشنایان به سراغ مسافر می آیند (حضوری یا فیس بوک فرق زیادی نمی کند) و اشتیاق خود را برای باخبر شدن از اینکه مسافر چه چیزهایی یا جاهایی را دیده است و چه تجربیاتی را پشت سر گذاشته است، نشان می دهند. در فلان شهر یا کشور چه غذاهایی خورده است. هوا چطور بوده است یا اینکه هزینه سفرش چقدر تمام شده است. سفر اینقدر کار باشکوهی است که باعث برانگیخته شدن حسرت یا حسات بعضی ها می شود. چیزی در حد داشتن یک همسر زیبا یا اتومبیل گران قیمت.

ولی چرا؟ چرا ما آدمها اینقدر از این کار سخت و پرهزینه که اسمش مسافرت است خوشمان می آید؟ یا حداقل فکر می کنیم که خوشمان می آید. فقط تصور یک تاکسی سواری یک ساعته تا فرودگاه امام خمینی و بعد عبور از چند ایستگاه بازرسی و درآوردن کمربند و کفش و از دوباره پوشیدن آنها و بعد انتظار برای سوار شدن به هواپیما، کافیست که من را از سفر کردن پشیمان کند. چه رسد به خستگی چندین ساعت نشستن روی صندلی هواپیما یا تحمل بوی عرق بغل دستی یا بقیه اتفاقات نا خوش آیندی که در هواپیما ممکن است بیفتد. مثلا خلبان تصمیم بگیرد که مسافران را از مسیر و اسامی شهرهایی که از بالای آنها عبور خواهیم کرد، وضعیت آب و هوای مسیر و مقصد، نام دستیارش که در این پرواز او را همراهی خواهد کرد و سرعت و ارتفاع پرواز، مطلع کند. و درست در لحظه ای که گمان می کنید آقای خلبان وظیفه اطلاع رسانی اش را به پایان رسانده است، او شروع می کند به گفتن همه خزعبلات فوق ولی این بار به زبان انگلیسی، با لهجه ای عجیب و با سرعتی غیر یکنواخت. البته فقط آقای خلبان نیست که به سیستم اعلان هواپیما دسترسی دارد. یکی از مهماندارها هم که من همیشه کنجکاو می شوم بدانم کدامیک از آنهاست، هر از چندگاهی خواهش می کند که به علت تکانهای احتمالی مسافرها کمربندهایشان را ببندند و در صورتیکه از پتو استفاده می کنند، کمربندشان را از روی پتو ببندند. مهماندار هم به دو زبان این خواهش را انجام می دهد.

هنوز سفر مسافر آغاز نشده است. وقتی مسافر در آنسوی آب پایش به زمین می رسد، عوامل ناشناخته و غیر مترقبه زیادی انتظارش را می کشند. از بو و مزه ناآشنای غذاها گرفته تا نداشتن یک زبان مشترک برای پرسیدن یک آدرس یا سفارش دادن یک وعده غذا. با تبدیل کردن پول و خریدن اولین چیز مثلا یک بطری آب معدنی یا دیدن قیمت اجناس مختلف، مسافر قدمهای نخستش را به سفر ذهنی مقایسه در مملکت خارجه بر می دارد. من کمتر مسافری را دیده ام که مقایسه نکند، مقایسه هایی که منبع بیشتر لذتها، کنجکاویها، نگرانی ها و نا خشنودیهای یک سفر را تسکیل می دهند. خیابانهای شهری را که به آن سفر کرده ایم با خیابانهای شهر خودمان یا شهر دیگری که پارسال به آن سفر کردیم، مقایسه می کنیم. قیمت آب معدنی، قد و هیکل و قیافه دخترها، تمیزی ایستگاه مترو، سر سبزی شهر و نرمی تخت خواب هتل نمونه کوچکی از صدها چیزی است که یک مسافر ذهن خود را به مقایسه آنها مشغول می کند.

من بیشتر از هر چیزی آدمها را مقایسه می کنم. کنجکاوم که بدانم خارجیها یعنی آدمها در فلان شهر یا کشور که با شهر من صدها/هزاران کیلومتر فاصله دارد، چطور فکر می کنند. به دنیا چه جوری نگاه می کنند. آرزوهایشان چیست. از چه چیزهایی خوشحال می شوند و از چه چیزهایی ناراحت. چه چیزهایی برایشان مهم است. زیبایی را در چه چیزهایی جستجو می کنند. از چی می ترسند. چه چیزهایی نگرانشان می کند. چطور عشق می ورزند. چه دروغهایی می گویند و الخ.

ولی واقعا چقدر سفر باید کرد تا پخته شود خامی؟

اقای چارلز ولی در سن سی و هفت سالگی جوانترین مردی شناخته شد که به همه 317 کشور دنیا سفر کرده بود. البته درباره تعداد کشورهای جهان بین علما اختلاف نظر وجود دارد، کلوپی هست که کسانی که به حداقل 100 کشور از 321 کشور نام برده در لیست کلوپ سفر کرده اند می توانند عضو آن بشوند. محدودیتی برای زمان گذرانده شده یا تجربه بدست آمده در یک کشور خاص وجود ندارد. حتی نشستن هواپیما برای سوخت گیری در یک کشور هم کفایت می کند. قاعدتا گذراندن چند ساعت وقت در یک فرودگاه یا بندر یا حتی یک شهر کمک زیادی به پخته شدن یک خام نمی کند. ولی جاذبه بیشتر و بیشتر کردن تعداد کشورهایی که به آنها سفر کرده ایم، وسوسه کننده است. وسوسه ای از جنس وسوسه برای جمع کردن کلکسیون ساعت یا نقاشی یا هر چیز دیگر. گویی آدم را می توان حیوان کلکسیونر نامید. موجودی که از ورق زدن صفحات پاسپورتش و شمردن تعداد ویزاها یا مهرهای ورود و خروج و تعداد کشورهایی که تا به حال به آنها سفر کرده است، مشعوف می شود. به آنها پز می دهد و درباره شان در مهمانی ها  یا جمع های دوستانه صحبت می کند و تعداد کشورهای کلکسیونش را با تعداد کشورهای کلکسیون دیگران مقایسه می کند.

جواب دادن به این سؤال که چقدر سفر باید تا مسافر خامی پخته شود، کار سختی است. 100 کشور؟ 150 کشور؟ همه کشورها؟ 3 کشور؟ کدام کشورها یا شهرها؟ آیا کشورها یا شهرهایی که مسافر به عنوان مقصد خود انتخاب می کند در پخته شدنش تاثیر دارد؟ اگر جواب مثبت است با چه معیاری باید مقصد را انتخاب کرد؟ چه تجربیاتی لازمه پخته شدن یک مسافر خام است؟ مسافر خام چه چیزهایی را باید در ماموریت پخته شدنش جستجو بکند؟ چه کار باید بکند؟ و یا در هر کشور چند روز یا چند ماه را باید سپری بکند؟ من در سفر اخیرم یک ماه در تایلند ماندم. واقعا نمی دانم اگر این زمان به بیست روز یا یک هفته یا سه ماه تغییر پیدا می کرد، چه تاثیری در تجربه سفر من داشت.

خیلی از سؤالهای فوق ممکن است مسخره به نظر برسد یا اینکه جواب آنها از فردی به فرد دیگر از زمین تا آسمان فرق بکند. کسی ممکن است این ایده را مطرح کند که اصولا سفر کردن تنها روش پخته شدن یک خام نیست و راههای بهتر و کارامدتری هم برای این منظور وجود دارد. کسی ممکن است قبل از هرچیز تعریف خام و پخته را جویا شود و هر تعریفی که در این زمینه ارائه شود را به چالش بکشد. ولی اگر بپذیریم که آدم خام بهتر است پخته بشود (با هر تعریفی از خام و پخته که به ذهن شما خطور می کند) و اگر بپذیریم که یکی از راههای آن بسیار سفر کردن است، من می گویم آدم باید آنقدر سفر کند که بفهمد همه آدمها مثل هم هستند. تشابهاتشان بسیار بسیار بیشتر از تفاوتهایی است که در قالب فرهنگ و آداب و رسوم و قیافه و قد و هیکل ظاهر می شود. آدم باید آنقدر سفر کند که بفهمد همه آدمها مثل هم هستند و چیزهایی که آدمها را از هم متمایز می کند و به عنوان یک فرد برجسته، بیشتر وقتها در سفر از چشم یک مسافر پنهان می ماند. آدم باید اینقدر سفر کند که بفهمد:

The sole cause of man’s unhappiness is that he does not know how to stay quietly in his room. ~ Pascal

مطالب مرتبط:

search for truth, from aporia to ataraxia

 

 

 

3 دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *